فردا آخرین روزِ پاییزِ ۱۴۰۱ و من توی این پاییز نرفتم هیچجا با هیچکس که خشخش کنیم و حرف بزنیم؛
خیلی غممگینه ..
خدایا لااقل زمستون برف بیاد بریم ها ها کنیم′!
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛
چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد ..
موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد(: