زمان:
حجم:
285.4K
همه امشب رفتن؛ ولی تو منو تنهایی از خونمون کشوندی که شب یلدامو با تو بگذرونم(:
[ بماند برایِ اولین شبِ یلدایی که مهمانِ تو بودم مادر؛ برای اولین شبِ خادمی؛ ۳۰ آذر ۱۴۰۱ ]
′شبِیلدا″
به ضمیمهی تمامِ یلداهایی که در کنارِ خانواده بودم و دور کرسی مینشتیم و آقابزرگ داستانهایش را یکییکی تعریف میکرد؛به ضمیمهی همهی دور همی های فامیل و سر و صداهای هرسالِ
امسال متفاوت ترین مهمانیِ یلدا را شرکت کردم′!
امسال مشتی عاشق را دیدم که بجای خواندنِ فالِ حافظ آمدند و برایتو شعرِ دلتنگی خواندند ..
صاحبِ خانه شما بودید و مهمانان یلدا راخود دستچین کردید و صد شکر که مرا برای خادمیصدا کردید تا خدمتگزارِ مهمانانتان باشم؛
فکر میکردم مهمانیِ خلوتی باشد، اما راستش دیدم که سنگِ تمام گذاشتند عاشقانتان(: .
و امسال بجای دانههای انار برایتان دانهدانه باریدند .
امشب خبر از کرسی و بساطِ داستانهای خیالی نبود که بجای گرم شدن زیر کرسی هرکس آمده بود تا در آغوشتان گرم شود .
هرکس آمده بود تا زمستانش را با دعای شما آغاز کند .
هرکس آمده بود تا به نوعی تنهایی هایش را در کنارِ سفرهی مهربانیِ شما فراموشکند؛
امشب بجای داستان های خیالی ما شنیدیم از داستانِ آن ′در و دیوار:)″
امشب بجای خندههای واهی و زودهنگام، برایتان یک دقیقه بیشتر سینه زدیم .
یک دقیقه بیشتر از غمِ غربتِتان روضه شنیدیم و یک دقیقه بیشتر مظلومیتتان را درک کردیم′!.
مادرِ هجدهسالهی ما؛
امشب آمدیم که یک دقیقه بیشتر درکنارتان باشیم و بگوییم:
ما تمامِ عمرمان را از وجودِ شما داریم(:′
امشبی را یک دقیقه بیشتر برایمان مادری کنید″.
امشب آمدیم که یک دقیقه اضافهی یلدایی را در کنارِ شما باشیم:)
همین .
#زینبِبهار
[ بماند از شبِ یلدایِ مادری؛ ۳۰ آذر ۱۴۰۱ ]
ایخدایرئوف؛
از بی عقلی و نادانی ما بگیر و به بصیرت و آگاهی ما بیفزا تا اینقدر دچارِ خطا و حواس پرتی نشیم