اونقدر غربت داره امشب برام؛
اونقدر غم داره برام؛
اونقدر غصه داره برام؛
که اصلا فقط میتونم سکوت کنم
در مقابل عظمتِ غمش(:′
-مسافرِمادر؛گمنام-
آمدی و مرا دعوت کردی که به دیدنت بیایم؛
مشکی بر تن میکنم و با غمی باعظمت به سویت میآیم .
تو را نمیبینم که تو را با چشم سر نمیتوان دید اما با چشم دل؟ چرا .
عزیزِ مسافر خوش آمدی′!
بگو که فرزندِ کدام مادری؟
برادرِ کدام خواهری؟
پدرِ کدام فرزندی؟
همسرِ کدام عاشقی؟
از حکایتِ غربتت نگو که من مینویسم شرح غربتت را؛
چه خوش هنگام آمدی گمنامِمادری،
شبِ فراقِ علی با فاطمه(:
شبِ بغضهای زینب(:
شبِ تنهاییِ گریههای حسن(:
شبِ بیتابیِ دلتنگیهای حسین(:
شبِ یتیمیِ یک امت′›
خوش آمدی مسافرِ قدخمیدهام′!
دیدهی پر نورت را به ما بینداز،
دستت را بر سرِ ما بکش،
دعایت را بدرقهی حالِ پریشانمان کن؛
سلاممان را به مادرِ گمنام مزار برسان(:′
دستِمارا برسان به وصال؛
همچون خودت′
خوش آمدی عزیزِجان .
#زینبِبهار
[ رزقِ شبِ شهادتِ مادر؛دیدارِ با مسافرِمادری؛بوقت ۵ دی ۱۴۰۱ ]
حسِ خوبِ حالِ خوب و شادیِ ممتدی که بعد از رفتن هیئت میاد سراغِ آدم قابل مقایسه با هیچ حسی نیست′!
*خدایا به همهاین حسِ قشنگ رو عنایت کن^|
الهی بحق حضرت زهرا هیچ بچهای بی مادر نشه(:′
اگه بی مادر میشه، مادرش جلوی چشماش پر پر نشه؛
مادر؛
بهت قول میدم چادر که سر میکنم مراقبِ رفتار هام باشم که کسی بدی هامو نذاره پای یادگارِ تو″
بهت قول میدم تا روزی که زندم و نفس میکشم نذارم کسی به چادرت بی حرمتی کنه .
مادر؛
بهت قول میدم نذارم چادرم از سرم بره(:′
یچیزی بگم؟
وقتی چادر سرم میکنم حس میکنم یکی بغلم کرده و مراقبمه،
کاش اون دنیا بیای و بگی دخترِ من؛
اون حسی که بغلت کرده بود فقط یه حس نبود،
من بودم(:″
بیا و بگو که بغلم کردی تمومِ وقتایی که چادر سرم بود و سنگینی نگاهِ خیلیا آزارم میداد؛
بیا بگو که تمومِ اون وقتا خودت بودی که دلگرمم میکردی:)
[ نگیر از سرم سایهی چادرت را
پناهی از این خیمه بهتر ندارم(:′]