19.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥/ ببینید...
💽 نماهنگ "حیات متفکرانه زن"
#قسمت_دوم
🔹تاریخ امروز چه نحوه بودن را از زنان ما می خواهد؟
🔐 راه بسته نیست...
🎙استاد طاهرزاده
#پای_منبر_استاد
#استاد_طاهرزاده
#نقش_بانوان
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@Mahaleh_enghelabi
🔶نحوه عملکرد کیپاپ 🔶
#قسمت_دوم
⭕️ کیپاپ در اوایل دهه 1990 متولد شد پیشگامان برجسته آن سو تایجی اند بویز (Seo Taiji and Boys) بودند.
🔸▫️🔸
و شهرت خود را تا سال 1997 ، هنگامی که بحران اقتصادی در کره جنوبی آغاز شد ، به دست آورد.
🔷در این زمان وزارت فرهنگ اصلاح شده بودجه ای باورنکردنی دریافت کرده و دارای یک بخش کامل اختصاص داده شده به K-pop است!
🔻اختصاص این حجم از بودجه برای یک موسیقی چه علتی میتواند داشته باشد؟
🔰کی پاپ موسیقی نیست بلکه یکی از مهمترین مصادیق #اعتیادهای_مجازی محسوب میشود و سرشار از آموزه های انحرافات جنسیست که مستقیم و غیر مستقیم بر روح و افکار نوجوانان اثر دارد...
🧐 خطری که خانواده ها و مسئولین فرهنگی باید جدی بگیرنند...
#کیپاپ #مقاله #کره_جنوبی
#روشنگرے #خطریبراینوجوانانامروز
#الگوینامناسب
@Mahaleh_enghelabi
Nashre Hadi Ba Hamkarie Madrese Taali Taghdim Mikonad02_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
زمان:
حجم:
16.23M
#بشنوید | مستند صوتی #شنود
🟦🟨 =============
🔻 [مروری بر نکات #قسمت_دوم] :
🔹ادامه داستان...
🔹عنایتی که در کودکی شامل حالم شد
🔹نذر مادرم
🔹نیاتی که داشتم را می دیدم.
🔹ارزش هر عمل را نشانم می دادند
🔹احساس بر شکستگی به من دست می داد
🔹صفر هایی که در کارنامه عمل ردیف می شد
🔹اعمالی که فکرش را نمی کردم ارزشمند باشد را از من خریدند.
🔹نظام اعمال وملکوت آن را می دیدم.
🔹عنایتی که حضرت زهرا سلام الله علیها به من کردند.
🔹جانی که حفظ کردم، جانم حفظ شد.
🔹ماجرای همسرم واتفاق عجیبی که افتاد
🔹هیچ عمل خالصی نداشتم
🔹مثالی جالب برای عمل خالصانه
🔹شرمندگی که سراسر وجودم را فرا گرفته بود.
🔹دغدغه ای که خدا از من خرید.
🔹اگر دوست داشته باشی امام زمان را یاری کنی، در زمره ی یاران حضرتی.
🔹چه شد که برگشتم.
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
💙﷽💙
« عشق در یک نگاه»
💕#قسمت_دوم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
زهرا هم یه مفاتیح ریز از کیفش درآورد شروع کرد به خوندن
منم هندزفری رو گوشم گذاشتم و مداحی گوش میکردم
کم کم خوابم برد
زهرا: نرگس ،اجی بیدار شو وقت نماز و ناهاره
( چشمامو به زور باز کردم ): چشم
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم نماز و خوندیم
بعد نماز همه رفتن داخل رستوران ،منم چون از غذاهای بیرون اصلا خوشم نمیاومد رفتم داخل اتوبوس نشستم
ده دقیقه بعد زهرا اومد
زهرا: خانم خانوما یه دفعه غش نکنی بیافتی رو دستمون 😄
- خیالت راحت بادمجون بم آفت نداره😜
دست کرد داخل کیفش
زهرا: بیا ،مامان جونت واست ساندویج درست کرد ،میدونست چیزی نمیخوری
- قربون دستش برم
زهرا: منم مسئول حمل و نقلش بودمااا 🤨
- قربون شما هم برم
( ساندویج کتلت بود ،واقعن گشنم بود 😅)
خانم موسوی: زهرا جان بیا اماره بچه هارو بگیر حرکت کنیم
زهرا: چشم،الان میام
هوا تاریک شده بود که رسیدیم
واقعن تو تاریکی شب هم میشد ،بوی شهدا رو حس کرد
این چند روز خیلی زود گذشت ،ولی دلم میخواست ثانیه ها یه عمر بگذره تا بیشتر بمونیم اینجا
یه شب بعد از خوندن دعا و نماز شب
خوابم برد ،خواب دیدم یکی داره اسممو صدا میزنه و میگه بیا
چند بار هم این جمله رو تکرار کرد
اصلا چهره اش مشخص نبود فقط صداشو میشنیدم
از خواب بیدار شدم
نگاهی به اطرافم کردم همه خواب بودن
یه ترس عجیبی افتاد توی دلم
چادرمو سرم کردم از چادر زدم بیرون
همه جا ظلمات و تاریک بود
ترسیدم
کجا باید برم ،اون صدای کی بود ؟
رفتم دورو برم و گشتم
یه دفعه صدای گریه ای شنیدم
دنبال صدا رفتم
@Mahaleh_enghelabi