❄️💙❄️💙❄️💙❄️💙
💙❄️💙❄️💙❄️
❄️💙❄️💙
💙❄️
❄️
💫﷽💫
💥#پارت_دویست_و_بیست_و_سه
*دختر بسیجی*
تا خونه شون راه زیا دی نمونده بود پس به ناچار ما شین رو کنار خیابو ن خلوت
پارک کردم.
نمی دونستم باید چیبگم و از کجا شروع کنم!
کلافه نفسم رو بیرو ن دادم و سکوت کردم و چند دقیق ها ی در سکوت گذشت تا
اینکه آرزو که فهمیده بود حرف زدن برام سخته به حرف اومد و بدون اینکه
نگاهش رو از روبه روش بگیر ه گفت:
_چند روز بود که آرام کلافه و عصبی بود و به کوچکترین چیز گیر میداد و زود
اشکش در میومد!
ما همه فکر می کرد یم این رفتارش به خاطر وضعیتیه که برای شما پیش اومده، تا
اینکه یه شب با حال خراب از بیرون به خونه برگشت و گفت دیگه تو رو نمی خواد
و حاضر نیست باهات ادامه بده! گفت حتی به شما هم گفته که نمیخواد
باهاتون باشه!
اونشب کسی حرفش رو جدی نگرفت و لی بعد یه مدت وقتی دیدیم از شما
خبری نیست بابا آرام رو صدا زد و ازش خواست بگه دقیقا چه اتفاقی افتاده!
ولی آرام جلو ی بابا وایستاد و فقط یک کلمه گفت اینکه شما رو دوست نداره و
طلاق می خواد.
بابا که از همه جا بی خبر و مثل ما تو ی شوک بود برا ی او لین بار به صورت آرام
سیلی زد و دعواش کرد ولی آرام بدون اینکه از جاش تکون بخوره چند بار گفت
ازدواج با شما یک اشتباه بوده!
روزها گذشت و آرام بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه یه گوشه می نشست و به یه
نقطه خیره می شد و بیشتر وقتا هم فقط اشک می ر یخت.
مامان مدام سرش غر می زد که حالا چجور ی توی چشم مادر شما نگاه کنه و از
آرام می خواست براش توضیح بده که چرا شما رو نمیخواد و لی آرام بدون اینکه
چیزی بگه در جواب مامان با لبخند اشک می ریخت!
بابا هم که اصلا باهاش حرف نمیزد و باهاش سرسنگین بود! جو ری رفتار می کرد
که انگار اصلا آرا م وجود نداره!
می دیدم که آرام روز به روز ضعیف تر میشه و من بدون اینکه بتونم کار ی براش
انجام بدم شاهد اشک ر یختنش بودم و بدون اینکه بدونم دردش چیه سعی
داشتم دلداریش بدم.
تا اینکه یه روز مادرتون به خونمون اومد و تازه اونجا بود که دلیل رفتارهای آرام رو
فهمیدیم.
مادرتو ن گفت که شما به خاطر پدرتون از آرام گذشتین.....
آرزو که حالا اشکش ر وی گونه اش ریخته بود بی توجه به حال من که به خاطر
حرفاش عصبی و ناراحت شده بودم با گریه ادامه داد: خیلی روزا ی سختی بود!
آرام بدون اینکه با کسی حرف بزنه درداش رو توی خودش می ریخت و در سکوت
به سر میبرد تا اینکه یه روز از حال رفت و ما تازه فهمیدی م به جای تنها
گذاشتنش باید بیشتر کنارش میبودیم تا کارش به بیمارستان و خوردن قرصای
آرامبخش نکشه!
آرزو به من نگاه کرد و گفت : امیدوار م درست حدس زده باشم و شما اومده با شین
تا در مورد ازدواج دوباره تون با آرام حرف بزنین؟!
_یعنی ممکنه برگرده...؟!
_درسته که آرام دیگه اون دختر شاد سابق نیست ولی هنوز هم شما رو دوست
داره!
⭐️🌸⭐️🌸⭐️🌸⭐️🌸⭐️🌸
🌸