#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۷
✳️چند روز بعد باز از من خواستند که از #برزخ بگویم
نگاهی به چهره تک تک آنها کردم
و گفتم چند نفر از شما فردا #شهید می شوید...
✳️سکوت عجیبی در جلسه حاکم شد
با نگاههای خود التماس میکردند که سکوت نکنم
من تمام آنچه را دیده بودم را گفتم
✳️از طرفی برای خودم نگران بودم
نکند من در جمع اینها نباشم اما نه ان شاءالله که هستم
✳️جواد با اصرار از من سوال میکرد و من جواب میدادم
در آخر گفت: چه چیزی بیشتر از همه آن طرف به درد ما میخورد؟
✳️گفتم بعد از اهمیت به #نماز و #نیت_الهی و #خالصانه
هرچه می توانید برای #خدا و #بندگان_خدا کار کنید..
✳️روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی
در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود
که برای غربیها خوراک خوبی ایجاد شد...
✳️خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند
✳️جواد محمدی همان مسئول را به من نشان داد
و گفت: می بینی پس فردا همین مسئولی که اینطور
خون بچه ها را پایمال میکند از دنیا میرود و میگویند شهید شده!!
✳️خیلی آرام گفتم: آقا جواد!من مرگ این آقا را دیدم...
در همین سالها طوری از دنیا میرود
که هیچ کاری نمیتوانند برایش انجام دهند!!
✳️حتی نحوه مرگش هم نشان خواهد داد
که از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته....
✳️چند روز بعد آماده عملیات شدیم
جیره جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم
خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم
✳️آرپیجی را برداشتم
و در کنار رفقائی که مطمئن بودم شهید میشوند قرار گرفتم
گفتم اگر پیش اینها باشم
بهتره احتمالا با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم
✳️جواد محمدی خودش را به من رساند
و پیش من آمد و گفت داریم میریم برای عملیات
و خیلی حساسیت منطقه بالاست
✳️او میخواست مرا از همراهی با نیروها منصرف کند
گفتم چند نفر از این بچهها به زودی شهید میشوند
از جمله بیشتر دوستانی که با هم بودیم
میخواهم با آنها باشم
بلکه به خاطر آنها باید هم توفیق داشته باشیم
✳️هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد
و مرا صدا کرد! خیلی جدی گفت سوار شو
باید از یک طرف دیگر خطشکن محور باشی...
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni