📌 پرونده اعمال...
🔸 بعد از بررسی پرونده اعمالش، به ادعای انتظار خودش خندید.
آنروز هم، غرق در روزمرگیها و بدون یاد امام گذشته بود.
📖 #داستانک ۶
| @Mahdaviyat_Kiau |
📌 تکهسنگ...
🔸 در پیادهرو قدم میزد. فکرش مشغول بود. درآمدش زیاد نبود و همین ناراحتش میکرد؛ نه به خاطر خودش، بیشتر به این خاطر که نمیتوانست آنطور که دوست دارد به خیریهای که مزین به نام صاحبالزمان بود، کمک کند.
🔹 پایش به تکهسنگی بزرگ خورد. سنگ را برداشت و در باغچهٔ کنار پیادهرو گذاشت. نفسی عمیق کشید و با آرامش به راهش ادامه داد.
انگار تکهسنگ یک نشانه بود. نشانهای تا او بفهد، کمک به امام زمان به همین سادگی است. به سادگی برداشتن یک سنگ از جلوی پای دیگران.
📝 #داستانک ۷
| @Mahdaviyat_Kiau |
📌 بیقرار تو ...
🔹 بچهاش تومور مغزی داشت، توی آیسییو بستری بود. مادر پشت شیشه، بست نشسته بود. از آب و غذا افتاده بود و با تمام وجودش دعا میکرد، سوز دعاش جور دیگهای بود. هیچ چیز نمیتونست آرومش کند جز خبر سلامتی بچهاش..
🔸 متأثر شدم. با خودم گفتم: تا حالا اینجوری عاشق امام زمانت شدی؟ تا حالا اینجوری برای اومدنش دعا کردی؟ تا حالا اینجوری مضطر شدی تا خبری از امام غریبت بیاد؟
کاش ما هم مثل اون مادر، معنی انتظار رو میفهمیدیم.
📖 #داستانک ۸
| @Mahdaviyat_Kiau |
📌 آلزایمر...
🔸 مرد سالها بود آلزایمر گرفته بود. خیلی چیزها را فراموش کرده بود بچههایش میترسیدند او حتی تا سر کوچه برود. او اسم بچههایش را هم فراموش کرده بود اما یک چیز بود که هر صبح تکرارش میکرد و هرگز آن را از یاد نبرده بود. او هنوز هم بعد از نماز صبحش، دعای عهد را میخواند.
📖 #داستانک ۹
| @Mahdaviyat_Kiau |
📌 امید امام زمان...
🔸 انگشتش بالا رفت و گفت: آقا اجازه! برخی از بزرگان فامیل را میبینم که مدام از این نظام بد میگویند و چشمانتظار آمدن آمریکاییها هستند و من از این همه سادهلوحی تعجب میکنم. هرچه با آنها صحبت میکنم، کسی من را جدّی نمیگیرد.
🔹 لبخندی زدم و گفتم: خدا را شکر کن که نوجوانی مثل شما، بینشش از خیلی از ما بزرگترها، عمیقتر است. امام زمان امیدش به شما عزیزان است.
📖 #داستانک ۱۰
| @Mahdaviyat_Kiau |
📌 ترسید...
📱 خواست استوری از شهید بگذارد، نشد! خواست از انقلابش دفاع کند، نشد! خواست توی دانشگاه در دفاع از حجاب حرفی بزند، نشد!
▫️ از کمشدن فالوئرهایش ترسید. از فحشخوردن ترسید. از قضاوتشدن ترسید. پس سکوت کرد. پیجش پر بود از مطالب یاری امام زمان و حرفهای آخرالزمانی! انگار مخاطب این مطالب، دیگران بودند نه خودش!
📖 #داستانک ۱۱
| @Mahdaviyat_Kiau |
📌 درد مشترک...
✈️ مهاجرت که کرد، فهمید درد مشترک انسانها آرامش است، نه پول!
حالا نیاز به منجی را درک میکرد.
#داستانک ۱۲
| @Mahdaviyat_Kiau |
📌 دعای عهد...
📗 هر روز دعای عهد را که میخواند، فرشتهها دچار تردید میشدند که این را جزء راستهایش بنویسند یا دروغهایش:)
#داستانک ۱۳
| @Mahdaviyat_Kiau |
📌 معنی انتظار...
🔸 آنجایی دلیل نیامدنت را یافتم که انتظار را «چشمبهراهبودن» معنا کردیم، نه «جنگیدن برای آوردنت»!
#داستانک ۱۴
| @Mahdaviyat_Kiau |
🔸 خودش را منتظر امام زمان میدانست،
اما هیچ چیزش نشان از انتظار نداشت.
نه محتوای گوشیاش،
نه آهنگ ماشینش،
نه رفقای فابریکش،
نه سبک زندگیاش…
#داستانک ۱۵
| @Mahdaviyat_Kiau |
📌 همان همیشگی...
▫️ وسوسه گناه از یکطرف، اشک امام زمان از طرف دیگر…
و انتخابش باز همان همیشگی...
حالا میدانست چرا آقا نمیآید.
#داستانک ۱۶
| @Mahdaviyat_Kiau |
📌 هدف خلقت...
🔸 به ضریح امام حسین علیهالسلام که رسید، به تردید افتاد برای فرجی دعا کند که آرزوهایش در گروی اوست یا فرجی که هدف خلقت است…
#داستانک ۱۷
| @Mahdaviyat_Kiau |