#السلامعلیکیاصاحبالزمان💚
تقصیر دلم چیست اگر روے تو زیباست
حاجت بہ بیان نیست ڪہ از روے تو پیداست
من تشنہ ے یڪ لحظہ تماشاے تو هستم
افسوس ڪہ یڪ لحظہ تماشاے تو رویاست.
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج💚
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
#بنیاد_مهدویت_شاهین_شهر
@Mahdaviyatshahinshahr
ای جمعه نمی شد دو سه روزی....
#بنیاد_مهدویت_شاهین_شهر
@Mahdaviyatshahinshahr
#دم_اذانے...
🍃لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ🍃
🥀چشمها او را نمیبینند؛
ولی او همه چشمها را میبیند...🥀
🍂سوره مبارکه انعام / آیه ۱۰۳🍂
@Mahdaviyatshahinshahr
#حرفخودمونی
داشتمفکرمیکردم
چقدرقشنگمیشد
اگهامامزمانیکروزهمکهشده
اشکنریزهوفقط از ته دل بخندھ :)💔
#امامزمانم✨
#بنیاد_مهدویت_شاهین_شهر
@Mahdaviyatshahinshahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ
💢 آیا من با این همه گناه، میتونم یار امام زمان علیه السلام باشم؟!
💠حجت الاسلام عالی
#بنیاد_مهدویت_شاهین_شهر
@Mahdaviyatshahinshahr
#تلنگرانه
❌هر جا بدانیم دوربینی وجود دارد و تحت نظریم حواسمان را جمع می کنیم...
یقین، امام زمان عج ناظر اعمال ماست!
⁉️آیا حواسمان جمع است؟
#بنیاد_مهدویت_شاهین_شهر
@Mahdaviyatshahinshahr
بنیاد مهدویت شاهین شهر
#داستان_مذهبی داستان #سامره، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار (روز سیزدهم رجب) #قسمت
#داستان_مذهبی
داستان #سامره، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار
#قسمت_هجدهم
فلاسک
وقتی به ستون خودم رسیدم، ملکه آنجا نبود. معلوم بود که به وضوخانه رفته است، معتکف جای دیگری برای رفتن ندارد. به سرعت به طرف آشپزخانه رفتم و برای ملکه چای آوردم. وقتی برگشتم، ملکه قبل از من رسیده بود. سفره را برایش پهن کردم و نان و پنیر و خرما و چند عدد بادام و گردو برایش گذاشتم و لیوان چای را هم به دستش دادم. ملکه شروع به خوردن کرد. دور و بر ما همه روزه بودند، اما کسی سر بلند نکرد تا ملکه راحت صبحانه بخورد. او با چنان ولعی صبحانه میخورد که گویی شب قبل چیزی نخورده بود. با خود فکر کردم شاید ملکه مشکل تیروئید دارد و سوخت و ساز بدنش بالا است که اینهمه اشتها دارد. او همه ی محتویات سفره را خورد و گَرد نان داخل سفره را هم با انگشت جمع کرد و درون دهانش ریخت و در نهایت دستهایش را بالا برد و خدا را شکر کرد. از من هم تشکر کرد.
من در تمام مدت سرم روی مفاتیح بود اما حواسم به او بود، میخواستم به هر نحوی که شده سر صحبت با ملکه را باز کنم. سفره را به سرعت جمع کردم و دوباره مشغول دعا شدم. ملکه لیوان چای را به طرفم دراز کرد و گفت یکی دیگه! خواستم بلند شوم و برایش چای بیاورم که کنار دستی ام به من اشاره کرد که فلاسک چای به همراه دارد. فلاسک را به من داد تا آنرا در آشپزخانه پر کنم و کنار ملکه بگذارم و مجبور نباشم دائم به آشپزخانه بروم. چقدر از دیدن فلاسک چای خوشحال شدم. هرگز فکر نمیکردم که داشتن فلاسک چای اینقدر میتواند لذت بخش باشد. مثل اینکه بر روی پله های یک برج مانده باشی و توان بالا رفتن نداشته باشی، ناگهان دری مقابلت باز شود و ببینی بالابری آنجا هست و کسی دست ترا بکشد و به درون بالابر ببرد!
وقتی به آشپزخانه رسیدم خیلی ها آنجا بودند؛ کسانی که برای بچه های کوچکشان شیر داغ میکردند و آب جوش میگرفتند و آنهایی که برای مُسن های معتکف آب و چای میبردند. فلاسک را پر از چای کردم و به طرف ستون خودم پیروزمندانه حرکت کردم؛ خوشحال و شادمان از اینکه فلاسکی پر از چای در دست دارم. ملکه از دور فلاسک را دید و چشمانش خندید؛ او بیش از من به بالابر نیاز داشت. او پشت سر هم چند لیوان چای نوشید. دوباره مشغول خواندن دعای جوشن کبیر شدم اما در فراز یازدهم دعا مانده بودم و یارای ادامه دادن نداشتم؛ میخواستم با ملکه حرف بزنم.
ادامه دارد...
#بنیاد_مهدویت_شاهین_شهر
@Mahdaviyatshahinshahr
#سلام_امام_زمانم
هواٰۍٖجھــاٰن..🌏
بۍٖتوخسخسمۍٖکــند،
تو رابہجاننفسهاٰۍٖبۍٖکسان
زودتربرگرد..•🌿
اللهم عجل لولیک الفرج بِحَقِ زینب کبری
#بنیاد_مهدویت_شاهین_شهر
@Mahdaviyatshahinshahr