eitaa logo
مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ :)🤍
1.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
40 فایل
••بـسم‌ࢪبِّ‌مھد؎‌فـٰاطمہ•• 🕊 حضرت مهدی (عجل) : 🌱 برای تعجیل در فرج بسیار دعا کنید که فرج من ، فرج و گشایش کار شماست ______ خداوندا ! به درگاه تو شکایت می آوریم از هجران آخرین پیامبر و از فراق آخرین جانشین او خادم کانال ✨️ @Admin_safinatonnejat
مشاهده در ایتا
دانلود
لپام سرخ شد و سرم رو پایین انداختم. کاملا دستپاچه شده بودم و نمیدونستم چی بگم! اخر سر با خجالت گفتم: - تشریف بیارید احساس کردم که لبخندی زد و رفت منم دوباره به داخل مسجد رفتم اصلا یادم رفت که میخواستم آب صورتم بزنم. زهرا منو دید و مشکوک نگاهم کرد و گفت: - چیشد دختر تو که از قبلم سرخ تر شدی! نکنه تب کردی! دست روی پیشونیم گذاشت و گفت: - نه تبم که نداری پس حتما عاشق شدی! خندیدم و گفتم: - از کجا میدونی عاشق شدم مگه چندبار تجربش کردی؟ باخجالت سرش رو انداخت پایین و گفت: - ها؟ چی؟ خندیدم و گفتم: - خواهرم خودتو لو دادی حالا بگو ببینم طرف کیه که دل شمارو برده؟ اونم خندید و گفت: - نه قبول نیست اول تو بگو لبخند دندون نمایی زدم و گفتم: - خودت به زودی میفهمی بغلم کرد و گفت: - جدی؟ یعنی داره میاد خاستگاریت؟ کیه؟ من میشناسمش؟ خندیدم و گفتم: - اره میشناسیش حالا به زودی میفهمی! داشتیم صحبت می‌کردیم که گوشیم زنگ خورد. باتعجب جواب دادم! از پشت تلفن مردی گفت: - سلام از اداره ‌ی پلیس تماس میگیرم. تعجبم چندین برابر شد و گفتم: - بله بفرمایید من درخدمتم. گفت: - شما بهروز احدی میشناسید؟ با وحشت گفتم: - بله میشناسم! گفت: - پس لطف کنید تشریف بیارید اداره ی پلیس، ایشون دستگیر شدن و مثل اینکه پول خیلیا رو بالا کشیدن حالا مجبورن همه ی اموالی رو که بالا کشیده رو به همه برگردونه! اگر ازشون شکایتی دارید میتونید بیاید و پرونده علیه ایشون تشکیل بدید و همه اموالتون رو پس بگیرید. از خوشحالی اشک توی چشام جمع شد و گفتم: - چشم چشم من الان میام فقط ادرس لطفاً کنید. آدرس داد و من بعداز خداحافظی از زهرا با تاکسی به سمت اداره ‌ی پلیس حرکت کردم. بعد از چند دقیقه رسیدم و پیاده شدم راستش وقتی وارد اداره پلیس شدم یکم از دیدن بهروز ترسیدم اما دیگه نباید ضعف نشون میدادم. حالا که اون دستگیر شده و نمیتونه کاری کنه باید حقم رو پس بگیرم. نویسنده: فاطمه سادات ♥︎