eitaa logo
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
2هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
34 فایل
••بـسم‌ࢪبِّ‌مھد؎‌فـٰاطمہ•• هَدَف ما دعا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان علیه السلام است 🕊 ترک کانال:۳۱۳صَلَوات بَرای ظُهور 🍃 اَجرِتون با اِمامِ زَمان (ع) 🤍 ارتباط‌ با مدیر کانال : @Mahdighorbani4030
مشاهده در ایتا
دانلود
دستم را روی دستگیره در گذاشتم و دو_سه بار بالا و پایین کردم، ترسیدم و قلبم‌ به تپش افتاد. در قفل بود. با خون سردی گوشه پذیرایی ایستاده بود و مرا نگاه می‌کرد. خندید و گفت: دیشب شوک شدیدی بهت وارد شده بود ولی زخم سرت سطحی بود، از دست مأمورها فرار می‌کردی؟ همین‌طور که رو به در و پشت به او بودم، خشکم زده بود. با خودم می‌گفتم: عجب غلطی کردم... من اینجا چیکار میکنم؟! جلوتر اومد و این قلب من بود که داشت از جا کنده می‌شد؛که گفت: نترس قیافه من انقدر ترسناکه؟! من دکترم، بهتره اول یه چیزی بخوری تا جون داشته باشی نظام چینج کنی و خندید. با خودم گفتم: راست میگه؛اگه قصد بدی داشت که به من کمک نمیکرد. اما‌ همچنان ساکت بودم. گوشی‌اش را از روی زمین برداشت و به سمت آشپزخانه حرکت کرد و گفت: ماشینم رو صبح زود پسرخاله‌ام برده کارواش، الانا دیگه باید برسه. می‌رسونمت خونه‌تون.خیابون‌ها امن نیست. به کسی رحم نمی‌کنن.نگفتی پلیس اون بلا رو سرت آورد؟ جواب دادم: نه، یه پسر لاشی اومده بود، هی بهم دست می‌زد. بعدکه جلوش وایسادم هولم داد و سرم خورد به میله. رامین: حتما اتفاقی بوده، واِلّا کسایی که برای آزادی شما خانم‌ها میان کف میدون که قصد بدی ندارن. به نظرم آدم مطمئنی بود و مهم‌تر اینکه هم‌فکر بودیم. سر میز صبحانه هروقت سرش پایین بود، به او زل می‌زدم اما به محض اینکه سرش را بالا می‌آورد، نگاهم را می‌دزدیدم.موهای موج‌دار و چشم‌های میشی‌اش جذاب به نظر می‌رسید. مشغول بودیم که صدای زنگ در آمد. از سر میز بلند شد و به سمت آیفون حرکت کرد. *ادامه دارد.
دستم را روی دستگیره در گذاشتم و دو_سه بار بالا و پایین کردم، ترسیدم و قلبم‌ به تپش افتاد. در قفل بود. با خون سردی گوشه پذیرایی ایستاده بود و مرا نگاه می‌کرد. خندید و گفت: دیشب شوک شدیدی بهت وارد شده بود ولی زخم سرت سطحی بود، از دست مأمورها فرار می‌کردی؟ همین‌طور که رو به در و پشت به او بودم، خشکم زده بود. با خودم می‌گفتم: عجب غلطی کردم... من اینجا چیکار میکنم؟! جلوتر اومد و این قلب من بود که داشت از جا کنده می‌شد؛که گفت: نترس قیافه من انقدر ترسناکه؟! من دکترم، بهتره اول یه چیزی بخوری تا جون داشته باشی نظام چینج کنی و خندید. با خودم گفتم: راست میگه؛اگه قصد بدی داشت که به من کمک نمیکرد. اما‌ همچنان ساکت بودم. گوشی‌اش را از روی زمین برداشت و به سمت آشپزخانه حرکت کرد و گفت: ماشینم رو صبح زود پسرخاله‌ام برده کارواش، الانا دیگه باید برسه. می‌رسونمت خونه‌تون.خیابون‌ها امن نیست. به کسی رحم نمی‌کنن.نگفتی پلیس اون بلا رو سرت آورد؟ جواب دادم: نه، یه پسر لاشی اومده بود، هی بهم دست می‌زد. بعدکه جلوش وایسادم هولم داد و سرم خورد به میله. رامین: حتما اتفاقی بوده، واِلّا کسایی که برای آزادی شما خانم‌ها میان کف میدون که قصد بدی ندارن. به نظرم آدم مطمئنی بود و مهم‌تر اینکه هم‌فکر بودیم. سر میز صبحانه هروقت سرش پایین بود، به او زل می‌زدم اما به محض اینکه سرش را بالا می‌آورد، نگاهم را می‌دزدیدم.موهای موج‌دار و چشم‌های میشی‌اش جذاب به نظر می‌رسید. مشغول بودیم که صدای زنگ در آمد. از سر میز بلند شد و به سمت آیفون حرکت کرد. *ادامه دارد.