eitaa logo
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
34 فایل
••بـسم‌ࢪبِّ‌مھد؎‌فـٰاطمہ•• مَرا‌باتو‌وِصآل‌اِی‌جآن‌مُیَسَّرڪِی‌شَوَد؟هَرگِز..🌿 ڪه‌مَن‌اَزخود‌رَوَم‌آن‌دَم‌ڪه‌گویَندَم‌تو‌مے‌آیی..♥️ ‌(ڪُپے) = عرف فوروارد🔥 ارتباط‌بامدیرکانال: @Mahed_iro
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۸ سال بعد از شهادت شهید محسن حججی ناگفته‌هایی از مبادله پیکرش با داعش را ببینید و بشنوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️‌نمی‌دانیم خوشحال باشیم یا ناراحت 🔹خوشحالی بی پایان ناهید کیانی دختر موفق ایرانی هم دیدنی است
اسم یک سال دلشوره، استرس گذرنامه و دریافت مجوز خروج از کشور و تهیه دینار و پیدا کردن وسیله نقلیه ، پیمودن ۸۰ کیلومتر در دمای ۵۰ درجه را گذاشتند سفر بخاطر غذای مجانی🙃 👍 دعا میکنیم به عشق حسین علیه السلام مبتلا بشوند☺️
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
اسم یک سال دلشوره، استرس گذرنامه و دریافت مجوز خروج از کشور و تهیه دینار و پیدا کردن وسیله نقلیه ، پ
به قول استاد رائفی پور : این همه روایت درباره مهدویت هست ! آقا توی یکیشون نفرمودن ، اگر مردم ِدنیا بخوان ظهور اتفاق میوفته . ! توی همشون فرمودن : اگر شیعیان ما . . اگر شیعیان ما . . بابا ، گره خود ماییم .
🔻- سیصد سکه طلا - یک شمش طلا - یک دستگاه آپارتمان - یک دستگاه پرشیا - پنجاه میلیون وجه نقد این‌ها لیست تمامی هدایایی‌ست که به کیمیا علیزاده بابتِ مدال المپیک اهدا شد. اما درنهایت چه کرد؟! این نامردی رو هرگز فراموش نمی‌کنیم. 📡 @
in-ruza.mp3
4.16M
🍃دلواپسم، این اربعین، اگه نرم حرم میمیرم... خواب و خیالم این شده، ضریحو کی بغل میگیرم... 💔
🔴تفاوت ایشاالله ، انشاالله و ان شاءالله درکجاست؟؟🔴 ↻ ایشاالله: یعنی خدا را به خاک سپردیم (نعوذبالله) (استغفرالله) ↻ انشاالله: یعنی ما خدا را ایجاد کردیم (نعوذبالله) (استغفرالله) ↻ ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود (به خواست خدا) انتشار دهیم تا اشتباه نکنیم🙏 «»
⚫️ بخشی از زیارتنامه حضرت رقیه ع ▪️ السّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّار و عَلَی الْمَلائِکَةِ الْحافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ و رحمةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُه وَ صلّی اللّه ُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین. بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین. ▪️سلام بر آن صبری که پیشه ساختی و چه جایگاه نیکویی بر خود رقم زدی. سلام بر فرشتگانی که گرداگرد حرم ملکوتی‌ات در گردش‌اند. تحیت پروردگار بر همگی شما باد. خداوندا بر آقای ما محمد و خاندان پاکش درود فرست که تو مهربان ترین مهربانانی!
enc_16924485243027452835850.mp3
5.79M
🍃يارب به كوه طور نرفتيم، چون تو را در روضه ي رقيه ملاقات كرده ايم...:)) 💔
🇮🇷هشدارایران به مردم اسرائیل:یک هفته فرصت دارید حیفا و تل آویو را خالی کنید . برای همیشه اسرائیل را از روی نقشه حذف میکنیم. نشر حداکثری در تمام شبکه های مجازی با تمام زبان های دنیا ارسال کنید تا برسد به مردمان اسرائیل 💥💥💥💥💥💥💥💥 انگلیسی Iran's warning to the people of Israel You have one week to evacuate Haifa and Tel Aviv. We will remove Israel from the map forever. Send maximum publication in all languages ​​of the world. 💥💥💥💥💥💥💥 چینی 伊朗对以色列人民发出警告 您有一周的时间撤离海法和特拉维夫。 我们将把以色列永远从地图上删除。 发送世界上所有语言的最大出版物。💥💥💥💥💥💥💥 ارمنی Իրանի նախազգուշացումն Իսրայելի ժողովրդին Դուք ունեք մեկ շաբաթ Հայֆան և Թել Ավիվը տարհանելու համար։ Իսրայելը ընդմիշտ կհեռացնենք քարտեզից. Ուղարկեք առավելագույն հրապարակում բոլոր վիրտուալ ցանցերում՝ աշխարհի բոլոր լեզուներով
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
📖 السلام علیک یا تالی کتاب الله و ترجمانه... سلام بر تو ای مولایی که آیه‌های نور از لسان تو می‌تراود، و تفسیر حقیقی‌اش از قلب نازنین تو جاری می‌شود.
-تعجیل کن به خاطر صدها هزار چشم ای پاسخ گرامی اَمّنْ یُجیب‌ْ هٰا💛 #امام‌_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙📡 نماهنگ جدید و بسیا زیبای ابوذر روحی با عنوان طوفان الاربعین
شب زنده داری هاتون قبول ...
امام خامنه‌ای: شهید هنیه از شهید شدن در راه خدا و نجات بندگان خدا باک نداشت. ۱۴۰۳/۵/۱۰
هرکجانام‌حسین‌است‌همان‌جاست‌بهشت:)💚🌱️ ۱. دینار💶 ۲. کلاه لبه دار🧢 ۳.بالشتک بادی🛏 ۴.کرم ضد آفتاب و مرطوب کننده🧴 ۵.لیوان تاشو🥛 ۶.قاشق و چنگال و کارد تاشو🍴🥄 ۷.چفیه یا شماق 🏴 ۸. کفی طبی کفش👟 ۹. جوراب نخی🧦 ۱۰.خاکشیر برای جلوگیری از گرما زدگی ۱۱.لباس و شلوار زیر🩳👕 ۱۲.کیف کمری ۱۳.عینک آفتابی🕶️ ۱۴.عصا پیاده روی 🦯 ۱۵.نخ و سوزن🧵🪡 ۱۶. شارژر 🔌 و از همه مهمتر پماد NN🧴 بفرستید واسه دوستات که می خوان برن سفر اربعین
1002_48687693560271.mp3
2.83M
آخ ، به دلت‌بگو‌میریم‌کربلا💔:)
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
_
شهید‌چمران‌چہ‌زیبا‌میگہ: حسیـن‌جانم... دردمندم... دلشڪسته‌ام... واحساس‌مۍڪنم‌ڪه جزتو،و راه‌تــو دارویۍدیگرتسڪین‌بخشِ قلب‌سوزانم‌نیست...🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمد: از پنجشنبه که برای خرید رفته بودیم،رفتار فاطمه با من تغییر کرده بود. میدونستم که چقدر به من وابسته است. وقت هایی که پیش هم نبودیم چندین بار در روز زنگ میزد،حتی اگه خیلی سرش شلوغ بود حداقل یک بار زنگ میزد .ولی از صبح هر چقدر که منتظر تماسش موندم خبری نشد،به تماس منم جوابی نداده بود.به ریحانه گفتم بهش زنگ بزنه؛جواب ریحانه رو داده بود و گفت که حالش خوبه و خونه است. بهش پیام دادم و یادآوری کردم که شاید همایش امروز ما تا ساعت هفت زمان ببره. با اینکه خیلی عجیب بود حدس زدم که شاید از من دلخور باشه! دل تو دلم نبود. تا همایش تموم شد نشستم تو ماشین و حرکت کردم. دلم‌نمیخواست این رفتار فاطمه ادامه پیدا کنه. جلوی یه مغازه نگه داشتم. یه کاسه ترشک آلبالو و چند ورق لواشک خریدم و به ماشین برگشتم. میخواستم اگه ازم ناراحته از دلش در بیارم. لواشک هارو لوله کردم و دورش و با ربان قرمزی که خریده بودم بستم .دور کاسه رو هم با ربان بستم و بینش یه شاخه گل گذاشتم. از ظرافتی که به خرج داده بودم خنده ام گرفت ،فکر کنم فاطمه روی من تاثیر گذاشته بود. بخاطر اینکه زودتر برم خونه و فاطمه رو ببینم پام رو روی گاز فشردم. چند دقیقه بعد جلوی در خونه امون نگه داشتم. نایلون لواشک هارو برداشتم و در ماشین و بستم. میخواستم مثل همیشه دکمه آیفون رو فشار بدم ولی منصرف شدم و کلید و تو قفل چرخوندم. آسانسور طبقه ی پنجم بود. نمیتونستم صبر کنم تا به همکف برسه. از پله ها رفتم بالا و به طبقه ی سوم رسیدم. با لبخند در خونه رو باز کردم و آروم رفتم داخل. تاریکیه خونه برام دلگیر بود.رفتم آشپزخونه. برعکس همیشه،چیزی روی گاز نبود و بوی خوش غذا خونه رو پر نکرده بود .هیچ یادداشتی هم به در یخچال وصل نشده بود. +فاطمه جانم،کجایی؟ گفتم شاید جایی قایم شده. منتظر ایستادم و صداش زدم : _خانومم؟ رفتم تو اتاقمون ولی نبود. همه جای خونه رو گشتم. امشب هیچ چیزی مثل قبل نبود. فاطمه هم نبود. امکان نداشت بدون اینکه بهم اطلاع بده جایی بره ،حتی مغازه سر کوچه ! یکدفعه کلی حس بد باهم به قلبم هجوم آورد. ترس و نگرانی تمام وجودم رو گرفته بود. آب دهنم رو به زور قورت دادم و شمارش رو گرفتم. اونقدر بوق خورد که قطع شد. صدای بوق های ممتدی که از موبایل میومد اون لحظه وحشتناک ترین صدایی بود که میتونستم بشنوم. شماره ی مادرش و گرفتم که گفت : محمد جان پسرم من بیمارستانم نمیتونم صحبت کنم ،بعد تماس میگیرم. اجازه نداد چیزی بپرسم. به بابای فاطمه زنگ زدم که گفت : +به به سلام چه عجب شما یادی از ما کردین! حالت چطوره ؟کجایین؟ فاطمه خوبه ؟ باشنیدن آخرین جمله اش احساس کردم زانو هام شل شد. نفهمیدم چجوری جواب بابا رو دادم. تماس رو قطع کردم و دوباره شماره ی فاطمه رو گرفتم. دعا میکردم اینبار صدای فاطمه رو بشنوم. حس میکردم خیلی دلم براش تنگ شده. باز هم جواب نداد. دوباره زنگ زدم ودوباره...! نگاهم به ساعت بود که ۷ و نیم رو نشون میداد. از شدت اضطراب عرق سرد روی پیشونیم نشسته بود. دیگه داشتم نا امید میشدم که صدای ضعیفش و شنیدم. +بله؟ با اینکه صداش خیلی سرد بود قلبم دوباره گرم شد. میخواستم سرش داد بزنم و بگم‌که چقدر نگرانش شدم. کلی سوال داشتم که میخواستم جوابشون رو بدونم،ولی به جاش چند ثانیه نفس عمیق کشیدم و گفتم: سلام عزیزدلم ؟ کجایی بیام دنبالت؟ +محمد (حس کردم دوباره جون گرفتم) _جان دلِ محمد؟ +من میخواستم باهات حرف بزنم! _خانومم بگو کجایی،میام دنبالت تا صبح حرف میزنیم. +رو در رو نمیشه،واسه همین اومدم خیابون! (سرم سوت کشید) _فاطمه تو الان تو خیابونی؟ کدوم خیابون؟بگو بیام... +محمد لطفا اجازه بده حرفم رو بزنم. با اینکه داشتم آتیش میگرفتم نشستم روی مبل و سکوت کردم. +ببین محمد،گفتن این حرف ها برام خیلی سخته!شاید شنیدنشون برای تو هم سخت باشه. ولی باید بگم و بشنوی! اون حس بدِ ترس دوباره به سراغم اومده بود. تمام وجودم‌گوش شد و منتظر ادامه ی حرفش موندم +محمد،تو این چند وقتی که با تو زندگی کردم،خیلی چیزا رو فهمیدم. (صدای گرفته اش به ترسم اضافه کرد) +محمد تو آدم خیلی خوبی هستی ولی ...ولی من فهمیدم که نمیشه ! _فاطمه جان من نمیفهمم چی میگی، واضح تر حرف بزن. +محمد حق با بقیه بود، من و تو نمیشه ! دیگه نمیتونم خودم رو گول بزنم و تظاهر کنم که با تو خوشبختم. (شوکه شده بودم و حس میکردم قدرت تکلمم رو از دست دادم) _من با تو خوشبخت نیستم. تا کی بخاطرت از علایقم بگذرم؟تو هیچ حق انتخابی به من نمیدی! بیشتر وقت ها تنهام میزاری و نیستی. واقعیت اینه که تو آدم‌خوبی هستی ولی همسر خوبی نمیتونی باشی! من خسته شدم !از تو ،از این زندگیم که نه سر داره نه ته !کافیه دیگه، نمیکشم. با هزار زحمت زبون وا کردم و گفتم : خانومم ،قربونت برم تو الان از من دلخوری اینطوری میگی .بگو کجایی همو ببینیم میشینیم حرف میزنیم.
تو بخاطر یه لباس اینطور دلخور شدی؟ بیا بریم اصلا هرچی که دلت خواست و برات میخرم ،دیگه هیچی نمیگم! من غلط کنم دیگه نظر بدم!ببخش من و باشه ؟ اصلا دیگه جایی نمیرم، یک دقیقه هم تنهات نمیزارم. بزار ببینمت...! (نزدیک بود گریم بگیره، باورم نمیشد این حرف هارو فاطمه میزنه نمیدونستم چی میگم فقط میخواستم ببینمش و نزارم که از کنارم تکون بخوره. حتی فکر کردن به نبودش آزار دهنده بود) با صدایی بغض دار گفت: + فردا میام وسایلم رو جمع میکنم _یعنی چی وسایلت رو جمع میکنی؟ خانومم این حرف ها حتی شوخیشم زشته. مگه قرار نبود هرجایی هر کدوممون از اون یکی به هر دلیلی دلخور شد بهش بگه تا کدورتی نمونه ؟تو انقدر دلت ازم پر بود و چیزی نگفتی؟ خواهش میکنم بگو کجایی تا بیام جواب همه ی حرفات رو بدم +خداحافظ بهت زده به تماسی که قطع شده بود نگاه کردم . چند بار زنگ زدم. موبایلش و خاموش کرده بود. حس میکردم فضای خونه کوچیک تر شده و نمیتونم نفس بکشم. رفتم و لباس سپاه رو با پیراهن سرمه ای و شلوار مشکی عوض کردم. نمیدونستم باید کجا برم ،تنها چیزی که میدونستم این بود که نیاز داشتم به رفتن! ____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا