eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن . کپی به هیچ‌عنوان رضایت نداریم !
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 قلبی که هیچگاه از صداقت خالی نمیشود 🌸 کسی که بخاطر خدا دوستت دارد و فراموشت نمیکند 🌸 روزی که در آن بهترین باشی 🌸 دعای خیری که برایت می شود و تو نمیدانی
🌸تا ڪے غریبانہ در این ڪنعان بمانم؟! 🍃در انتظار دیدنت گریان بمانم... 🌸تا ڪے منِ قحطے زدہ بین بیابان محروم از باریدن باران بمانم..؟!   تعجیل در فرج مولایمان صلوات
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 بیانات رهبرانقلاب درباره شهید برونسی؛ فرمانده‌ای که «بنای ساختمان» بود ۲۳ اسفند سالروز شهادت شهید برونسی 🌺یاد و خاطرش گرامی باد🌺
🍃صبحتان متبرک به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ع)✨ به رسم ادب هرصبح: صلی الله علی رسول الله وآل رسول الله ورحمة الله السلام علیک یابقیة الله(عج)🌹 السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)🌹
💖 در مسیر عاشقی‌ هر لحظه‌ دل‌ دل میکنیم درمیان موج دریا فکر ساحل ‌میکنیم ای‌ امید روز های بی‌کسی رخصت ‌دهی ما میان‌خیمه عشق‌ تو منزل میکنیم 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
❤️ ☘۷ فرمان رهبر انقلاب به فعالان { فضای مجازی}☘ 🌱🤲 {@sh_danesgar}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهره‌اش را پوشانده بود...! ▫معلوم بود همان مرد همیشگی نیست. جلو رفت و سلام داد و فهمید شهردار شهر است!! ▫قصه این بود که زن رفتگر محله مریض شده بود. به او مرخصی نمی‌دادند. می‌گفتند جایگزین ندارند. رفتگر مستقیم رفته بود پیش ؛ آقا خودش جای رفتگر آمده بود سـر کار...!/! ! ▪ 💐 🇮🇷 🍀 🌸 🇮🇷 🌷 🌷 •-•
شهید مهدی باکری فرمانده دلیر لشکر 31 عاشورا ، بر اثر اصابت تیر ، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار ، پیرمردی بود به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود ، او که آقا مهدی را نمی شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن ها را تماشا می کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده ای و ما را نگاه می کنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمده ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد : « بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت : « حاج امر ا... من یک بسیجی ام .» خاطره ای از شهید مهدی باکری •-•