eitaa logo
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5.4هزار ویدیو
129 فایل
[ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ] . دوست دارَد یار این آشُفتِگی کوشِش بیهوده بِه از خُفتِگی... ! . ⚫| جواب ناشناس و شرایط : @harf_rahaiea. ⚈| ادمین : @Rahill_x. ⚪|لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7372628009 [تلاش،لذت+رشد تا مقصد🫀📿🌱]
مشاهده در ایتا
دانلود
اِلهی به تو ♡.. امروز میخوام با کسی اشناتون کنم که امید دل خیلی از رفیقاشونه کلییی از حاجتاشونو روا کرده،شهدا که همشون با معرفت هستن ولی ایشون انقدر با معرفتن که فقط باید از زبون دوستاشون بشنوید(از شفا دادن بیمار تقریبا لاعلاج بگیر تا سرسامون دادن جوونا) یکم باهاشون آشنا شیم ان شاءالله تو زندگی ما هم شهدا قرار بگیرن:) بنده خودم دیشب این شهید رو شناختم خیلی معرکه اند شما هم این مطالبی که مربوط به ایشون هست رو نشر بدید
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
اِلهی به #اُمید تو ♡.. امروز میخوام با کسی اشناتون کنم که امید دل خیلی از رفیقاشونه کلییی از حاجتاشو
شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان اقا امید متولد سال ۶۸ در استان اصفهان ایشون هیئتی و ذاکر اقاسید رضا نریمانی بودن دارای یک فرزند بنام علی(که عکس علی آقا رو داخل کانال براتون میزارم) هستن و فرزند اخر خانواده بودن(خیلییی خانواده دوست بودن و فوق العاده اهل احترام به والدینشون بودن که در ادامه بهتون توضیح داده میشه ) "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشتن.." روی نماز ،اطاعت ولی فقیه ،حجاب وغیرت خیلی تاکید داشتن.. و در اخر سال ۹۷ در اثر منفجر کردن اتوبوسشون در جاده خاش زاهدان شهید شدن و محل دفنشونم گلستان شهدای اصفهان هست
25.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•نمونه هایی از رفتار های جالب شهید امید اکبری از زبان مداح اهل بیت سید رضا نریمانی...! [@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
_خودشونم میدونستن شهید میشنا:) [@Mahfel_Rahaiea]
یه خاطره خیلی جالب ازشون! نصف شب هیچ کس توی خیابون نبوده.. میرسن به یه چراغ قرمز پشت چراغ وای میستن هرچی رفیقش میگه برو میگه من اگه اینکارو بکنم اول که امام گفته اطاعت از قوانین واجبه و سرپیچیش حرومه دوما از شهادت فاصله میگیرم
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴
خاطره_ای_از_امید 🌺 از زبان مادر شهید: گاهی اوقات می خوابیدم و امید می آمد کف پایم را می بوسید. بهش می گفتم:《آقا امید! مامان! دیگه این کار رو نکن من ناراحت میشم》، میگفت:《تو مادری!》 می گفتم:《مادرم ولی با این کارت من ناراحت میشم!》 همیشه میگفت:《مامان جان چیزی کم و کسر نداری؟》 می گفتم:《نه مادر!》 می گفت:《قَسَمِت میدم نصف شبم که باشه هر کاری داری به من زنگ بزن هر موقعی هر کاری داری، اگه سرِت درد گرفت، اگه چیزی خواستی حتما بهم بگو!》 می گفت:《نمی دونی دعای شما چقدر برام تاثیر داره! فقط شما دعا کن من شهید بشم..》 می آمد اینجا و پدرش را می برد حمام، ناخن هایش را می گرفت و کارهایش را می کرد. بهش می گفتم:《مامان! بابات خودش میتونه بره.. این کار ها برا چیه؟》 می گفت:《نه! بابامه! باید ببرمش》 [@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
خاطره_ای_از_امید 🌺 از زبان مادر شهید: گاهی اوقات می خوابیدم و امید می آمد کف پایم را می بوسید. بهش م
خاطرات_شهید به نقل از پدر شهید:🍃 در سپاه که استخدام شد برای برگزاری یک روضه در دهه فاطمیه به نزد من آمد و اجازه خواست تا خانه را با کمک بچه‌های مسجد برای این کار آماده کند و من و مادرش هم بلافاصله استقبال کردیم، چند روزی گذشت، اما خبری از بچه های مسجد که قرار بود بیایند و منزل را برای برگزاری روضه آماده کنند نشد! به امید گفتم امید جان مشکلی هست با صدای مظلومانه اش آرام در گوشم و بدون آنکه مادرش بفهمد گفت: نمی توانم هزینه روضه را بدهم پول زیادی جمع نکرده ام. پدر شهید ادامه می دهد: آن زمان از این کارت های عابر که با آن پول دریافت می کردند، نیامده بود و من دفترچه حسابم را به امید دادم تا صبح روز بعد برای گرفتن پول به بانک برود. علاقه امید به من و مادرش باعث می شد تا همیشه با ما با احترام و ادب رفتار کند و نه تنها خودش به ما احترام می گذاشت، بلکه به برادرش هم توصیه می کرد که مبادا پدر و مادر از دست ما رنجیده شوند، همیشه با بچه های فامیل بازی می کرد و بچه ها با دیدنش متوجه می شدند که یک بازی دیگر با عمو امید به زودی آغاز می شود [@Mahfel_Rahaiea]