[•🌼🌿]
لَقَد خَلَقنَا الانسَانَ فِی کَبَدِ . .
و همانا انسان را در رنج افرید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل در آرزوی تو...🌱
[@Mahfel_Rahaiea]
#تلنگرانه
˼بهقولآقـٰآۍبھجت
کهمیگن:
شمآبرآخوآبتکهکوتآهه
جآیِنرمتهیهمیکنۍ
امآبرآخرتتهیچکـٰآرۍنمیکنۍ ...!
بهفِکرآخرتمونمبآشیمبآلاغیرتاً(:🖐🏻!˹۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب عجیب محمد علی کلی به مجری درباره اینکه چنتا بادیگارد داری؟
[@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
_اوضاع؛ واسه کسی که امام حسین رو داره هیچ وقت خیط نیست:)! [@Mahfel_Rahaiea]
و چه تصویر قشنگیس ماه در ماه!:)
[@Mahfel_Rahaiea]
هدایت شده از [ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا زندگیمه کربلا:)"
[@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
اصلا زندگیمه کربلا:)" [@Mahfel_Rahaiea]
جا داره اینو مجدد ببینیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی همه دورهاتو زدی و به این نتیجه خیلی خوب رسیدی!!!
حتما ببینید قبل از اینکه خودمو تحقیر کنیم یکم از اونایی که ارزش اصالت و ایمانو فهمیدن بپرسیم:)...
[@Mahfel_Rahaiea]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه حرم نازی داری...🌿
[@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
چه حرم نازی داری...🌿 [@Mahfel_Rahaiea]
حرمش سنگِ صبور دل بیچاره ی ماست
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
اصلا زندگیمه کربلا:)" [@Mahfel_Rahaiea]
ارزوت چیه ؟
_ اربعین باشه با پای پیاده برم کربلا 🖤
مادرم می گفت:
عاشقی یک شب است و
پشیمانی هزار شب!
اما هزار شب است پشیمانم
که چرا یک شب عاشقی نکردم!
💌| دکتر علی شریعتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلی ابن موسی الرضا
دوستت داریم قدر تمام نداشته هایما
#مداحی '
[@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
#قسمت_نهم #سادات_بانو نگاهی به مرد روحانی کردم صورتش خونی و چهره اش خسته بود، صورتم را به سمت پدر چر
#قسمت_دهم
#سادات_بانو
پدر در حالی که دستم را می کشید چادر قاجاری را ام را جمع می کردم
می گفت عجله کن زهرا سادات
ممکن هست دیر برسیم
چادر را جمع کردم نگاهی در کوچه کردم این موقع صبح خبری از آژان نلود بلاخره با تپش قلب فروان به عدلیه رسیدیم جایی که سید ضیا الدین در آن محبوس بود
پدر مرا به گوشه دیوار کشاند زیر لب زمزمه کرد وقتی سید را آدردند ماشین هماهنگ کردم بیابد دنبال ما برویم نگاهی متعجب به پدر کردم در سرش چه می گذشت
دهانم را باز کردم که صدای صحبت چند نفر به گوش رسید از گوشه دیوار نگاهی کردم سید ضیاء الدین در حالی با دستان بسته حرکت می کرد نگاهی به اطراف کرد
نگاهش گیرا گویی منتظر واقعه ای بود بعد از حرکت ماشین عدلیه سوار شدیم و با سرعت آهسته ماشین نظامی را تعقیب کردیم کمی که از شهر گذشت پدر رو به همسایه کرد
با سرعت زیاد جلوی ماشین بپیچ و متوقش کن همسایه نگاهی به من کرد
دختر جان حالت خوبه من که صورتم سرخ شده بود دستانم را بهم فشردن زیر لب زمزمه کردم
《افوض امری عند الله ان الله بصیر باالعباد》
ماشین با سرعت جلوی ماشین نظامی توقف کرد ،
در هوای گرگ میش صحبگاهی چشمانم درست نمی دید زمانی که آژان ها سعی کردند متوجه تصادف بشوند پدر سید ضیا الدین با دستان بسته به ماشین منتقل کرد آژان که این صحنه را دید بر پشت پدر لگد محکمی زد و او را به زمین پرت کرد
پدر که جز پلهوان های مشهد بود از جا بلند شد و شروع کرد به کت زدن او ، آژان دیگری که این صحنه را دید هراسان خودش را به ماشین رساند که همسایه ضربه محکمی مهمانش کرد فقط در عرض چند ثانیه پدر و همراه با همسایه سوار ماشین شدند و سید ضیا الدین را به مشهد باز گردانند
نویسنده : تمنا 🥰🌹🍃
+پرسیدم:
بندگی یعنی چه؟
_گفت:
یعنی خدایا چشم...
#نمازتون_سرد_نشه :)
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
اصلا زندگیمه کربلا:)" [@Mahfel_Rahaiea]
شبتون کربلایی🌱..