eitaa logo
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
134 فایل
[ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ] . دوست دارَد یار این آشُفتِگی کوشِش بیهوده بِه از خُفتِگی... ! . ⚫| جواب ناشناس و شرایط : @harf_rahaiea. ⚈| ادمین : @Rahill_x. ⚪|لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7372628009 [تلاش،لذت+رشد تا مقصد🫀📿🌱]
مشاهده در ایتا
دانلود
السلامُ‌عـلَیــڪ‌ یاابٰاصٰالِـحَ‌المَھدے... (عج) [@Mahfel_Rahaiea]
••• امام حسين عليه السلام: اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ، وَاَبْخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بالسَّلامِ ناتوان ترين مردم كسى است كه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم كسى است كه درسلام بُخل ورزد... |بحارالانوار جلد93 صفحه294| [@Mahfel_Rahaiea]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خجالت نمی کشید؟ • یکی رو که با پرچم‌ رسمی کشورش اومده تماشای بازی می زنید و با افتخار فیلمش رو‌ پخش می کنید؟ شما دیگه چه جانورانی هستید؟ اینطوری بیشتر آبروی خودتو میبرید، آزادیشون به روایت تصویر ...! [@Mahfel_Rahaiea]
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
محمد خطبه خواند،زهرا بلی گفت ؛ غلط گفتم بلی نه،یاعلی گفت . . .♥️
بیوگرافیتون:)✨ یک جهان هم اگراز بیعت خود برمیگشت... باز هم فاطمه دور سر حیدر میگشت:)
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
#قسمت_شانزدهم #سالهای_نوجوانی رنگ سبزی بر دشت پهن شده بود حیوانات مشغول چرا کردند بودند گل زرد ، بن
هوای اردیبهشت بسیار دلپذیر شده بود گل های رنگارنگ در دشت خود نمایی می کردند ، حال و هوای روستا حسابی عوض شده بود زمزمه ی اهل روستا کاروان کربلا ای بود که عده ای از اهالی مسافر آن بودند مادرم بر عکس هر سال حال و هوای دیگری داشت او هم دلش می خواست همراه با کاروان راهی کربلا شود چند روز بعد از زمزمه ی کربلا دایی به خانه ی ما آمد و گفت من و مریم داریم میرویم کربلا تو هم که خیلی دوست داری به کربلا بروی موقعیت خوبی برای رفتن است میتوانی با ما بیایی. مادرم در فکر فرو رفت چند روزی بود که می خواست ماجرا را به پدرم بگوید شب که پدرم از دشت برگشت مادرم موضوع را با پدرم در میان گذاشت ، پدرم فکری کرد گفت اگر پول قالی که مش رحمت به شهر برده بفروشد ،به دستمان برسد می توانی بروی. طولی نکشید که مش رحمت از شهر برگشت و پول قالی را آورد مادرم سریع برای ثبت نام رفت تا او هم در قافله ی زائران امام حسین قرار گیرد روز های انتظار اشک از صورت مادرم پنهان نمی شد کوچه های روستا حال و هوای دیگری داشت. روز حرکت چند نفر از مرد های جوان سوار بر موتور ها با در دست گرفتن پرچم سبزی چاووشی می کردند ، همه ی مردم روستا جمع شدند بعضی از خانم ها سینی کوچکی را به دست گرفته بودند که درونش را با پارچه ی قرمز رنگی تزئین کرده بودند و رویش را گلدان قرار داده بودند یک نفر هم اسپند دود می کرد همه سلام و صلوات می فرستادند تا زائران به سلامت باز گردنند وقتی مادرم می خواست سوار اتوبوس شود مرا محکم در آغوش گرفت گفت مواظب خودت باش من که بغض گلویم را می فشرد نمی توانستم صحبت کنم با علامت سر خداحافظی کردم و گفتم مادر جان بیادم باش! وقتی مادرم رفت احساس سنگینی در قلبم می کردم من هم خیلی دوست داشتم با او بروم اما قسمت من نشد. نویسنده :تمنا🌺 کپی حرام 🦋
عده ای به تهمت زده بودند که: " به مجلس تورجی نرید او زیاد از امام زمان می‌خونه و طرفدار انجمن حجتیه‌ست " بعد از شهادتشون یکی از دوستانشون شهید تورجی زاده رو در خواب می‌بینه و میگه: محمد! این همه تو دنیا از آقا خوندی، تونستی آقا رو ببینی؟ محمد در حالی که می‌خندید،گفت: من حتی آقا (عج) رو در آغوش گرفتم:))))) [@Mahfel_Rahaiea]
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توقعاتی که بلاگر‌ها از زندگی در ذهن ما ساختند...! [@Mahfel_Rahaiea]