eitaa logo
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
134 فایل
[ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ] . دوست دارَد یار این آشُفتِگی کوشِش بیهوده بِه از خُفتِگی... ! . ⚫| جواب ناشناس و شرایط : @harf_rahaiea. ⚈| ادمین : @Rahill_x. ⚪|لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7372628009 [تلاش،لذت+رشد تا مقصد🫀📿🌱]
مشاهده در ایتا
دانلود
عیدتون مبارککک❤️🌱
••• امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس از ترس فقر ازدواج نکند نسبت به لطف خداوند بدگمان شده است. چرا که خداوند می فرماید: اگر آنان فقیر باشند خداوند از فضل و کرم خود بی نیازشان می کند. |من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 251| [@Mahfel_Rahaiea]
enc_16260921201915857225901.mp3
5.34M
مَرَجَ البَحْرَینِ یَلتَقِیانْ میشہ یعنے ؛ این دوتا دریا کہ وصلِ بہ همدیگہ مےشن :)! || [@Mahfel_Rahaiea]
امام‌علی(ع) : رابطه‌ی ما آنقـدر صمیمی بود، که هر وقت غمگین و ناراحت می‌شدم، فقط‌ با تماشای چهره فـاطمه بود که می‌توانستم غم‌هایم را فراموش کنم:)♡🌱 |‌کشف‌الغمه/ج۱/ص۳۶۳| [@Mahfel_Rahaiea]
27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪ آزمایش اجتماعی حجاب با دوربین مخفی در تاکسی میزان تأثیر پوشش خانم‌ها بر رفتار آقایان. •هرچند بدون دوربین مخفی هم واضح و مبرهن است که پوشش چطور در حفظ احترام زن موثر است و چقدر در احترام برخورد با او نقش کلیدی دارد! ولی این فیلم هم تلنگر دیگری است برای خانمها که گول الفاظ زیبای یک عده را نخورند! [@Mahfel_Rahaiea]
••• ذکری برای برطرف کردن غم و اندوه:)✨ رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم : آیا به شما خبر دهم از دعایى که هرگاه غم و گرفتارى پیش آمد آن ادعا را بخوانید گشایش ‍ حاصل شود؟ اصحاب گفتند: آرى اى رسول خدا. آن حضرت فرمود: دعاى یونس که طعمه ماهى شد: «لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین» [@Mahfel_Rahaiea]
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 دخترا خیلی بیشتر از پسرا غرق میشن! غرق احساسات، غرق جملات عاشقانه، غرق تعهدهای کشکی و قول های شکننده! و این ماییم که نباید اجازه بدیم کسی بدون پرداخت بهای قلبمون، لمسش کنه.. ما دخترای نازپرورده   💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف(قنداب) 💝 @ghandab
[ مَحفِلِ رَهایي ]🇵🇸
#قسمت_دوازدهم #سالهای_نوجوانی به خانه که رسیدم از زهرا خداحافظی کردم به حیاط نگاهی کردم برف های صبح
ساعت هفت صبح هوا خیلی سرد بود داشتم در خانه راه می رفتم منتظر بودم هوا کمی گرم شود تا با زهرا برف بازی کنیم ساعت ۹ قرار گذاشته بودیم دوساعتی گذشت تا صدای در آمد از نوع در زدنش متوجه شدم زهراست فوری رفتم در باز کردم حدسم درست بود. مادرم تاکید کرد که برای برف بازی شال گردن بپوشم از کوچه های پر از برف گذشتیم و به دشتی رسیدیم که در تابستان پر از سبزه بود و اکنون پر از برف شده شده بود تیوپ پلاستیکی را روی بلندی قرار دادیم و از بالا به سمت پایین سر خوردیم سرسره خیلی هیجانی بود من و زهرا در حال سر خوردن فریاد بلندی می کشیدیم به طوری که صدایمان دشت را پر کرده بود. چند ساعتی بازی کردیم خورشید که درست در وسط آسمان قرار گرفته بود هوا کمی گرم تر شده بود پس به خانه برگشتیم تا کمی در کار های خانه به مادرهایمان کمک کنیم. به خانه که رسیدم مادرم غذا را آماده کرده بود من هم سفره را پهن کردم و با مادرم مشغول غذا خوردن شدیم ، غذای گرم جانی تازه در بدن یخ کرده من ایجاد کرد. بعد از ناهار به کمک مادرم آمدم تا چند رج از قالی را ببافم کلی با هم صحبت کردیم و از آرزوهایی که داشتیم می گفتیم. مادرم می گفت دوست دارد یک سفر کربال برود چون تا به حال نرفته است من هم گفتم دوست دارم معلم شوم. نزدیک غروب از اتاق بیرون رفتم و لحظه ی غروب آفتاب را تماشا کردم چقدر دل انگیز است پاره های خورشید کم کم در حال خاموش شدن است بعد از نماز مغرب و عشا زیر کرسی رفتم و به امروز فکر می کردم از سرسره برفی تا نربان آرزو های من و مادرم نویسنده :تمنا 🌺 کپی حرام🦋