.
ولی ما هممون حقمونه کسی رو داشته باشیم که
کنارش یه «رویای مشترک» داشته باشیم...
@Mahisiah
ماهی سیاه کوچولو
دم دستي ترينِ عشقا، عشق نر و ماده گيه. چون شغال هم بلدش هست، بومياي جنگلاي نيوزلند كه از همه چي بيخبرن و هر هواپيمايي كه بالاي سرشون رد ميشه رو جاي خدا سجده ميكنن هم بلدش هستن. غريزه اتوپايلته. ميبرتت، بي زحمت و رنج.
هر وقت تيمت رفت دسته دو وُ تو سالي پونزده بار از هانوفر پا شدي اومدي بوشهر وُ پشت فنس وايسادي بازيشو ببيني، و داور كه سوت پايانو زد دويدي رفتي فرودگاه كه برگردي، بيو و از عشق حرف بزن. بيو و از دلشوره حرف بزن. بيو و از "شاهين" حرف بزن...
گفتم مسعود قيافه ت هم شده مث لباس شاهين. سياه... سفيد.
تيم تو ليگ، با بازيكناش نتيجه ميگيره، تو تاريخ با هواداراش.
شاهين رفته دسته دو، خونواده ي بازيكنا هم نميان بشينن رو سكو، ولي داور كه اينجا سوت ميزنه، بازي به وقت آلمان تو قلب و سينه و رو صفحه ي موبايل يكي تو هانوفر شروع ميشه. يكی كه استرس نميدارتش بشينه و تو خيابونا چيشش رو صفحه ن وُ مث ديوونه ها راه ميره... شايد رودی فولر يا هاسلِر از كنارش رد بشن، ولي او، با تمام جونش، با تمام قلبش مث هافبك وايساده وسطِ يه تيم دسته دومی، از يه شهر درجه دومی تو يه كشور جهان سومی، و تمناهاشو سانت ميكنه تو هيجده حريف، تا بلكه شاهيني از شاهينا بلند بشه و با سر بكوبتش زير طاق.
در توضيح عشق يا توصيف خلاصه وار ريشه، هر جا نفهميدين چه بنويسين، بنويسين: مسعود آبسته!
به تيمتون وقتيكه دسته دوهه عشق بورزين، به زنتون وقتيكه شكسته شده، به ننه بُباتون وقتيكه نشسته شده ن.
وگرنه تيم ليگ برتري، زن ترگُل ورگُل، اتومات طرفداراي خودشونو دارن.
قضيه ي شغاله وُ بوميِ جنگلاي نيوزلند كه گفتم!
✍ احسان عبدی پور
آخرین جلسه کلاسِ محبوبِ چهارشنبه هام هم گذشت.
شکر که از خیرش بهرهمند شدم.
.
بچها؛
تنها نمانید.
تنهایی بد دردی است. تنهایی یعنی تنهایی!
یعنی تنها بار کش دنیا باشی.
بی همه کَسی چیز خوبی نیست. آدم باید کَس داشته باشد. کَس که داشته باشی میتوانی درد مردم را بفهمی و برایشان آدمیت کنی.
حتی وقتی از ریشه هایت دوری، باید آدم هایی را پیدا کنی که به ریشه هایت وصلت کنند.
که بنشینی کنارشان یک عصر پاییزی آش محلی بخوری.
یک لیوان دوغ هم بگذاری تنگش.
بعد کلی بگویید و بخندید و حتی گریه کنید.
من از ریشه ام دور مانده ام.
خب...
حالا چه کنم؟!
بنشینم تک و تنها حمال زندگی باشم؟!
یا بار زندگی خودم و خود های دیگر را با هم بکشیم؟!
با هم کشیدن صفا دارد. آدم را میبرد تو حالی که نمیفهمد دارد میکشد.
پس گشتم و جمعی را پیدا کردم که بی کَس نمانم. که بی کس و کاری درد دارد.
آدم وقتی با جمع باشد زود تر میگذراند.
توی کتاب جامعه شناسی دوم دبیرستانم (همان که درسش را جمعی و تقلبی قبول شدیم)، نوشته بود:« انسان موجودی اجتماعی است».
ما اجتماعی هستیم. چه بخواهیم چه نخواهیم.
وطن همیم. حتی اگر دوازده ساعت از ریشه هامان فاصله داشته باشیم.
وطنیم و دوای درد هم.
اصل، زندگی جمعیاش قشنگ است.❤️
✍ یادداشت های منِ نو پا
@Mahisiah