شهید مجید قربانخانی "حرمدافعانحرم"
بسم رب العشق #قسمت_سی_ام علمدار عشــــــــــق رسیدیم خونه شهید من زنگ زدم سلام خانم حسینی سلام
بسم رب العشق
#قسمت_سی_و_یکم
😍علمدارعشـــــــق
آخرای تابستان بود
همه جمع شده بودن خونه ما
پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات
و خانواده همسرسیدهادی
جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچه ها مشخص کنیم
قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه
عروسی نرجس سادات عید غدیر
بدون مولودی
تقریبا دوهفته ای تا شروع ترم سوم مونده بود
این دوهفته من با دخترا شدیدا مشغول بودیم
آرایشگاه مزون و....
قراربود نرجس سادات و سیدمحسن بعداز عروسی برن قم ساکن بشن
چون دیگه درس سطح ۱ سیدمحسن تموم شده بود
برای سطح ۲ گویا حوزه قم غنی تراز منابع فقهی بود
سیدهادی اینا هم میرفتن کرمانشاه چون هادی از طرف سپاه منتقل شده بود کرمانشاه
ترم سوم دانشگاه شروع شد
برای منم یه شروع نو بود
فردا از صبح تاشب کلاس دارم
اتفاقا با استاد مرعشی هم کلاس دارم
قراربراین شد من کارت دعوت استادمرعشی و زهرا اینا برم
سیدهادی استاد دعوت کرده بود
آقاجون هم حاج کمیل را
قراربود من کارت ببرم بدم به زهرا
کلاس صبحمون تموم شده تو سلف نشسته بودیم
زهرا داشت با لب تاپش کار میکرد
منم دارم به حرفاش گوش میدم
توهمین حین مرتضی و صبوری اومدن میز بغل دستی ما نشستن
یهو یاد کارت عروسی افتادم
- راستی زهرا برات کارت عروسی آوردم
دیدم صداش بغض آلودشد
*😔😔😔نرگس عروس شدی؟😢😢
- توروخدا کم خوشحال شو زهرا
* جان زهرا بگو کارت عروسی
کیه ؟😢😢
- مال نرجس
چرا ناراحتی شدی؟
* هچی چیزه
- چیزه چیه ؟
آخه
درست حرف بزن منم بفهمم
با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت :
😡😡😡اونیکه باید بگه که ساکته فعلا
- والا من که نمیفهمم تو چی میگی
دارم میرم نماز میای؟
*تو برو منم تا یه ربع دیگه میام
-؛باشه
نویسنده بانـــــــــــو .....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
بسم رب العشق
#قسمت_سی_و_دوم
😍علمدار عشــــــق
#راوی مرتضــــی
نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد
معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه
نشست کنار علی
و کارت گرفت سمتم
زهرا: بفرما آقامرتضی
اگه الان کارت عروسی خودش بود
چیکار میخاستی بکنی برادرمن
دستم بردم وسط موهام
با ناراحتی گفتم :
چیکارکنم آخه زهرا
زهرا : چیکارکنی ؟
هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره
+ نگو خدانکنه
زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست
زهرا: پس چیه؟
+ میترسم
میترسم
نرگس سادات بین منو استاد مرعشی
استاد مرعشی انتخاب کنه
زهرا: استاد مرعشی؟🤔🤔
+ یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی
زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟
+ آره من مطمئنم 😔😔😔
زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات
استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه
انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه
+چیکارکنم آخه خواهرمن
زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت
نویسنده بانــــــــو.... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
بسم رب العشق
#قسمت_سی_و_سوم
😍علمدارعشـــــق
#راوی نرگــــــس ســـادات
نمازمو خوندم از مسجد دانشگاه خارج شدم تو حیاط مسجد
استاد مرعشی دیدم
صداش کردم
- استاد
برگشت سمتم
•• بله بفرمایید
- سلام استاد خسته نباشید
•• ممنونم همچنین
درخدمتونم خانم موسوی
کارت عروسی گرفتم سمتش گفتم استاد خدمت شما
حتما با مادربزرگوارتون تشریف بیارید
به چشم دیدم رنگ رخ استاد پرید
•• خانم موسوی ازدواج کردید؟😔😔
+ 😳😳نه استاد کارت دعوت عروسی سیدهادی هستش
خودش وقت نداشت
دادمن بیارم
انگار خیلی خوشحال شد
•• بله ممنونم خیلی زحمت کشید
ان شاالله خوشبخت بشند
- ممنونم
به خودم گفتم این زهرا و استاد شدیدا مشکوک میزننا
کلاس بعدازظهرمون با استاد مرعشی بود
•• سلام بچه ها خسته نباشید
یه هدیه ویژه برای بچه های نخبه کلاس دارم
همهمه بچه ها بالا گرفت
چی استاد
استاد بازم نخبه ها
•• ساکت
خانمها موسوی ،کرمی و آقای صبوری
این هدیه ویژه من برای نمرات درخشانتون در طی این سه ترم متوالی هست
قراره بچه های ترم بالایی رشته شما ببریم نیروگاه هسته ای نطنز
با رئیس دانشگاه صحبت کردم شما سه دانشجوی نخبه هم با بچه های ترم بالایی بیاد
این اردوی علمی - سیاحتی محسوب میشه و حدود ۱۰ روز طول میکشه
دوروز دیگه ساعت ۷ صبح دانشگاه باشید که حرکته
تایم کلاس تموم شد من و زهرا و آقای صبوری رفتیم پیش استاد
استاد خیلی ممنون
خیلی زحمت کشیدید
•• خواهش میکنم
یاعلی
از زهرا خداحافظی کردم رسیدم خونه
- سلامممممم براهالی خونه
آقاجون : سلام بر شیطون خونه
- آقاجون من شیطونم 😢😢
آقاجون : تو عشق بابای نرگس خانم
رفتم جلو سرم گذاشتم رو پاش
آقاجون خیلی دوستون دارم
آقاجون سرم بوسید و گفت سلامت باشه دخترم
منم دوست دارم
من برم اتاقم وسایلم بذارم بیام
آقاجون : برو بابا
وسایلم گذاشتم برگشتم تو حال
- حاج بابا چای میخورید براتون بریزم
آقاجون : زحمتت میشه بابا
- نه آقاجون دوتا فنجون چای ☕️☕️ ریختم بردم تو حال
آقاجون پس فردا دانشگاه بچه ها میبره اصفهان برای نیروگاه هسته ای
منم جزوشون
اجازه میدید برم؟
آقاجون : آره بابا برو
نویسنده بانـــــــــو ..... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Majid_ghorbankhani_313
#اربابِدلم♥️
اۍتکیهگاه
پیروجوان پرچم شما... :)
#شبجمعستهوایتنکنممیمیرم☔️🌙
-------------🦋--------------
@majid_ghorbankhani_313
شهید مجید قربانخانی "حرمدافعانحرم"
رفقا ساعت ۹ ان شاءالله #محفل خواهیم داشت🦋🌹
بسم الله رب الحسین💛
السلام علی من جعل الله الشفاء فی تربته♥️
السَّلامُ عَلَی أبىالفَضلِ العَبّاسِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ🌙
[ناحیهمقدسه]