#بریدۀ_کتاب
📚 رحمت واسعه
🖊 آیتالله بهجت
🔸 مرکز تنظیم و نشر آثار آیتالله بهجت
🔹در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانۀ فرات و دجله، آبادی است به نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین(ع) از آنجا عبور میکرد. مردی که در سر راه مرد شیعه خانه داشت، چون میدانست او همواره به زیارت حضرت علی(ع) میرود، او را مسخره میکرد. حتی یکبار به امیرالمؤمنین(ع) جسارت کرد و همچنین گفت: به او، امام علی(ع)، بگو من را از بین ببرد؛ وگرنه در بازگشت، تو را خواهم کشت.
🔹مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون به زیارت مشرف شد، بسیار بیتابی کرد و عرض کرد: شما که میدانی این مخالف چه میکند، چرا پاسخش را نمیدهید؟
آن شب آن حضرت را در خواب دید و به ایشان شکایت کرد. حضرت امیر(ع) فرمودند: او بر ما حقی دارد که نمیتوانیم در دنیا او را کیفر دهیم.
مرد شیعه میگوید: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او میکند، بر شما حق پیدا کرده است؟
🔹حضرت فرمودند: روزی او در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه میکرد. ناگهان ماجرای کربلا و منع سیدالشهدا(ع) از نوشیدن آب به خاطرش آمد و پیش خود گفت: عمربن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت. از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمیتوانیم او را در این دنیا مجازات کنیم.
🔹آن مرد شیعه میگوید: از خواب بیدار شدم و به سمت منزل خود رفتم. در سر راه با آن سنی ملاقات کردم. با تمسخر گفت: امامت را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟!
مرد شیعه گفت: آری، پیام تو را رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. مرد سنی با شنیدن این ماجرا سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچکس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم. علی(ع) از کجا فهمید؟ بلافاصله شیعه شد.
#رحمت_واسعه ، ص ۲۹۱
—------------------—
📌 معرفی کتابها را در صفحۀ اینستاگرام منا دنبال کنید:
instagram.com/mananashr
#بریده_کتاب
📖 بیکتابی
🖊 محمدرضا شرفی خبوشان
📚 شهرستان ادب
این وطن را میخواهم چه کار وقتی دست یک عده دزد و عملۀ جهّال سفّاک است؟
مگر از دست اینها میشود ایران را خلاصی داد؟
کی خلاصی دهد؟
یک مشت جهّال دیگر بیایند جای یک مشت جهّال دیگر را بگیرند، بدتر از قبلیها؟
کی دانشش را دارد که این مملکت را اداره کند؟
کو دانایی؟ کو عشق به کتاب؟
کتابدار ما که دزد باشد، قضيه معلوم است. این اجنبیها که پیشرفت کردند بیخود نیست.
چون کتاب دوست دارند. مگر همين روس، در اردبیل، اول کارش بار زدن کتابخانۀ شیخصفی نبود؟
همین الآن مشتریهای من و خواستاران کتاب، جز شارژدافر روس و جنرال قونسول انگلیس و هولند و فرانسه و اطريشاند؟
ما فقط سرمان به الفیّه و شلفیّه گرم است.
خاک بر سرمان، خاک بر سرتان، خاک بر سر من که بیوطن شدهام و از زور جهل و حُمق این شاهِ کلّهپُر گوشت، رضا دارم به بیرق روس و ضمیمه شدنِ این خاک به قلمروی اجنبی.
—------------------—
📌 معرفی کتابها را در صفحۀ اینستاگرام منا ببینید:
instagram.com/mananashr
#بریده_کتاب
📓#کمی_دیرتر
📝#سیدمهدی_شجاعی
📚#کتاب_نیستان
📕بعله، البته عهد و پیمان من سر جاشه. به محض اینکه از شرّ این مایحتاج اولیه و دستوپاگیر خلاص بشم، محاله که قرونی واسه خوندن پول بگیرم.
واسه همینه که میگم؛ قضیه رو یه چهار صباحی به تعویق بندازین یا عذر منو بهخاطر یه تأخیر چندروزه بپذیرین تا دست پر بتونم ملتزم رکابتون باشم.
کافیه فقط به اندازۀ دو تا دهه تحمل بفرمایید تا این قرض و قولههای خونه و ماشین رو صاف کنم، اون وقت میبینین که چهجوری پابهرکاب و در خدمتم.
بعله، منکر این فرمایشتون نیستم که خونۀ قبلی هم رفع نیاز میکرد؛ ولی قبول بفرمایید که در شأن یک نوکری که اربابش امام حسینه نبود.
آدم از وقتی لباس نوکری میپوشه، دیگه مال خودش نیست. شأن و آبروی نوکر و ارباب یه جورایی به هم گره میخوره.
باز هم تأکید میکنم. با اصل مسئله هیچ مشکلی ندارم. یه عمره که دارم نالهشو سر میدم. یه عمره که دارم تلواسه میزنم؛ یا حجتبنالحسن! عجّل علی ظهورک. ولی خداییش تعجیل در این حد رو هم دیگه پیشبینی نمیکردم.
خلاصه اینکه رو ما حساب کنین. روی لبیکمون. روی حضورمون، روی همراهیمون حساب کنین. حالا دو روز زودتر یا دیرتر، ولی آمدنمون قطعیه.
—------------------—
📌 معرفی کتابها را در صفحۀ اینستاگرام منا ببینید:
instagram.com/mananashr