🔸به مناسبت سالروز عملیات کربلای یک و #آزادسازی_مهران
🔻 #معرفی_کتاب
🔸کمیل هنوز زنده است
🔸حمید بناء
🔸نشر مجنون
🔹در بخشی از کتاب خاطرۀ #محمدرضا_کریمی یکی از رزمندگان حاضر در جبههها آمده است.
🔹چیزی به آزادسازی مهران نمانده بود. کمیل بعد از پیشروی در محور تعیینشده، پشت رودخانۀ گاوی در نزدیکیهای شهر مستقر شد. دشمن برای جلوگیری از آزاد شدن منطقه به شدت مقاومت میکرد. اجازۀ پیشروی بیشتر نداشتیم و باید همان جا منتظر رسیدن گردانهای دیگر میماندیم.
🔹محل استقرار بچهها زیر آتش سنگین عراقیها قرار داشت. لودر جهاد خیلی زود خودش را به موقعیت گردان رساند. یک خودروی تویوتا هم برای سوخترسانی و تعمیرات احتمالی همراهیاش میکرد. از دور نگاهم به لودر افتاد. اول خیال کردم راننده ندارد. جلوتر که آمد یک #نوجوان ۱۳ یا ۱٤ ساله از آن پیاده شد. قدش هم نهایتاً ۱۵۰ سانت بود.
🔹رانندۀ لودر را توجیه کردم که جلوی نیروها یک خاکریز نعل اسبی بزند. نوجوان جسوری بود؛ با شجاعت و سرعت خوبی زیر آتش مستقیم بعثیها مشغول کار شد. شخصیت پسرک جالب به نظر میرسید. رفتم بالای لودر و سر حرف را باز کردم. پرسیدم نمیترسی؟ با خنده گفت اینجا آنقدر صدا هست که سر و صدای گلولههای دشمن را نمیشنوم.
🔹همهچیز به خوبی پیش میرفت و خاکریز در حال تکمیل شدن بود که دیدم بیل آن روی هوا ماند. با صدای بلند گفتم دو – سه بیل آخر را هم بزن تا کار تمام شود. هر چه فریاد زدم فایدهای نداشت. گفتم حتماً صدای من به گوشش نمیرسد. جلوتر رفتم. چشمم که به صندلی راننده افتاد خشکم زد. یک گلولۀ تانک بالا تنۀ نوجوان را برده بود. آتش دشمن هر لحظه سنگینتر میشد. در همان حال و هوا رانندۀ میانسال تویوتا خودش را به لودر رساند و با روحیۀ عجیبی بدون مکث و تعلل باقیماندۀ بدن #شهید را پایین آورد. بعد هم بلافاصله کار رانندۀ نوجوان لودر را ادامه داد.
🔹عملیات احداث خاکریز که تمام شد نفس راحتی کشیدم. رفتم جلو تا به رانندۀ کمکی لودر خسته نباشید و خداقوت عرض کنم. بندۀ خدا کنار باقیماندۀ پیکر شهید نشسته بود و با صدای آرام و گرفته یک چیزهایی میگفت.
🔹نزدیکتر که شدم و جملات بغضآلود آن بندۀ خدا را شنیدم ترجیح دادم خلوت #پدر و #پسر را به هم نزنم.
—------------—
↙️ به کانال مجمع ناشران انقلاب اسلامی بپیوندید:
▶️ sapp.ir/ManaNashr
▶️ eitaa.com/MajmaNasheran