eitaa logo
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
532 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
415 ویدیو
94 فایل
⸤بسمِ‌رب‌الحسیٖن‌فاطمہ′س′ :)🌱.⸣ . • -اِنَّ‌الحُسِین‌علیہ‌السلام‌مصباح‌الهُدۍٰ ! . الشُروط : - @tabeeh🌸′ ناشِناسیٰـات - @Nashes📒!′ . - کہ ‌غلامے ‌تو را‌ اۍ شاھ مَن بہ پادشاهے ندهَم . • حسینۍ‌ میمانم و حسینۍ میمیرم🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
• . و‌روزهایمان‌را . . با‌قرآن‌نورانے‌کنیم(:♥️! @Majnonsaralah
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
:)💔🚶🏿‍♂
صلے‌اللہ‌علیك‌یآاباعبدالله‌الحسێݩ؏💔′ سلآم‌بر‌اربآب‌تشنه‌لب(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! در‌همین‌خیالات‌بودم‌که‌زهرا‌گفت حواستوباشه‌دوتا‌ایستگاه‌بعدی‌ماییما! بادلی‌پر‌اضطراب‌سرم‌رو‌تکون‌دادم گذشت‌تا‌اینکه‌به‌ایستگاه‌مون‌رسیدیم پیاده‌شدیم‌وبا‌آژانس‌تا‌بیمارستان‌رفتیم دارو‌رو‌رسوندیم‌و‌فاطمه‌رو‌میخاستن‌عمل‌کنن گفتم:راستی‌زهرا پول‌عمل‌فاطمه‌رو‌کی‌داده؟ گفت:خدارسونده‌حالا گفتم:نه‌خب‌بگو گفت:گفتم‌دیگه‌خدا(: فاطمه‌رو‌عمل‌کردن دکترا‌اومدن‌بیرون‌منو‌زهرا‌دویدیم‌و‌گفتیم: چی‌شد؟ گفتن:خداروشکر‌پاش‌بخوبی‌عمل‌شد‌ولی گفتیم‌ولی‌چی؟ ولی‌ممکنه‌ی‌چند‌وقت‌نتونه‌راه‌بره زهرا‌با‌ناراحتی‌روی‌صندلی‌نشست گفت:خب‌این‌چند‌وقت‌باید‌با‌ویلچر‌حرکت‌کنه! گفتم:پس‌دانشگاه‌چی؟ گفت:رفت‌و‌آمدش‌با‌یِ‌نفر‌باید‌باشه فهمیدم‌منظورش‌از‌یک‌نفر‌خودمونه گفتم:فاطمه‌خیلی‌بمن‌کمک‌‌کرده . . حالا‌نوبت‌منه زهرا‌‌گفت:حالا‌ان‌شاءالله‌زهرا‌از‌یه‌چهار‌روز‌دیگه دانشگاه‌میره‌تااون‌موقع‌خدا‌کریمه و‌بعد‌تو‌فکر‌فرو‌رفت به‌یکی‌از‌دکترا‌گفتم: کی‌بهوش‌میاد؟ گفت:نیم‌الی‌یک‌ساعت‌دیگه ما‌منتظر‌روی‌صندلی‌ها‌بودیم که‌زهرا‌گفت: مهرسا‌پدر‌مادرم‌بخاطر‌مادر‌بزرگم میخان‌‌برن‌شهرستان حالش‌بدشده منو‌آبجیم‌کهوتنهاییم‌میریم‌خونه‌ی‌خالم خونه‌ی‌خالمم‌به‌فاطمه‌اینا‌نزدیکه من‌میارم‌و‌میبرمش گفتم:اینجوری‌همه‌کارا‌ب‌دوش‌توعه گفت:همه‌کار‌چیه؟‌خیلیم‌کمه کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! گفتم:‌خب‌حداقل‌بزار‌منم‌دینمو‌به فاطمہ‌ادا‌کنم . . یِ‌روز‌درمیون‌خوبه؟ زهرا‌گفت:ان‌شاءالله منتظر‌بودیم‌که‌یکی‌از‌پرستارا‌دکتر‌روصدا‌کرد و‌گفت: بهوش‌اومد . . دکتر‌خاست‌برع‌که‌من‌ووزهرا‌هم‌پشت‌سرش‌حرکت کردیم. بدو‌بدو‌وارداتاق‌شدیم‌و‌دور‌فاطمه‌مثه پروانه‌میچرخیدیم فاطمه‌اوایل‌یکم‌رو‌به‌راه‌نبود اما‌بعدش‌بهتر‌شد‌و‌با‌ما‌صحبت‌کرد گفت:بچه‌ها‌من‌منمیتونم‌راه‌برم‌درسته؟ گفتیم:نه‌نه‌اصلا،‌فقط‌ی‌مدت‌خیلی‌کم . . گفت:راستش‌رو‌بگین گفتیم:یِ‌مدتی و‌بعد‌ازمون‌کلی‌تشکر‌کرد گفت:مادرم‌بهم‌گفت‌شما‌بخاطر‌من تا‌شهر‌دیگه‌رفتین‌تادارو‌بگیرید گفتیم:انجام‌وظیفه‌است‌فاطمه‌جان گفت:کی‌مرخص‌میشم؟ من‌از‌دکترا‌پرسیدم‌گفتن‌فردا فاطمه‌چشمش‌به‌من‌افتاد‌و‌گفت: مهرسا‌! چقد‌ماه‌شدی:) گفتم:بله؟ بعد‌گفت:‌بهترین‌حجاب‌روی‌سرته،‌بعد‌نگم‌ماه‌شدی؟ البته‌ماه‌که‌کمه‌در‌برابر‌میراث‌حضرت‌زهرا‌س:) اشک‌تو‌چشمام‌جمع‌شد تا‌حالا همچین‌احساس‌قشنگی‌نکرده‌بودم . . کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بِسمِ‌ربِ‌بھترین‌رفیق،‌حسێݩ؏:)♥️!﴾