eitaa logo
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
535 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
415 ویدیو
94 فایل
⸤بسمِ‌رب‌الحسیٖن‌فاطمہ′س′ :)🌱.⸣ . • -اِنَّ‌الحُسِین‌علیہ‌السلام‌مصباح‌الهُدۍٰ ! . الشُروط : - @tabeeh🌸′ ناشِناسیٰـات - @Nashes📒!′ . - کہ ‌غلامے ‌تو را‌ اۍ شاھ مَن بہ پادشاهے ندهَم . • حسینۍ‌ میمانم و حسینۍ میمیرم🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
مےگویند . . ڪربلاقسمٺ‌نیست،دعوت‌است - خدایا💔! من‌معنی‌قسمت‌ودعوت را‌نمی‌دانم ! اماتومعنی‌طاقت رامےدانی‌مگرنھ؟! دل‌من‌لڪ‌زده‌براے‌ڪربلاےارباب :)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿بسمِ‌هو﴾ :)♥️! بعد‌از‌زیارت‌عاشورا‌‌نماز‌اعشا‌رو‌خوندیم و‌دیگه‌میخاستیم‌بریم‌ گفتم:زهرا‌فردا‌کجا‌و‌کی‌بیام‌بریم‌بر‌اترخیص‌فاطمه؟ گفت:من‌تنها‌میرم گفتم:نمیشه‌‌که‌،‌منم‌میام گفت:خب‌باشه‌میام‌جلو‌در‌خونتون بعدازاینکه‌رسیدم‌خونه‌ی‌حسی‌داشتم دلم‌میخاست‌مدام‌با‌زهرا‌باشم بهش‌وابسته‌شده‌بودم آخه‌چقدریک‌انسان‌مهربون؟ رسیدم‌خونه‌بهش‌زنگ‌زدم‌گفتم‌: رسیدی؟ گفت:اره‌ت‌چی؟ گفتم:آره‌پس‌زهرا‌فردا‌صبحِ‌زود‌بیا‌بریم برا‌ترخیص‌فاطمه گفت‌باشه‌ بعدهم‌بهش‌گفتم: راستی‌ازامتحان‌خبرداری؟ گفت:نه؟کیه؟ گفتم:توهمین‌هفته باشه‌ای‌گفت‌و‌گوشی‌رو‌قطع‌کردیم یکم‌درسمو‌خوندم‌و‌بعدش‌شام‌خوردیم‌و‌خواستم‌بخوابم رفتم‌چک‌کنم‌کی‌اذانه‌صبحه؟ گوشی‌رو‌کوک‌کردم و‌خوابیدم،‌ صبح‌گوشی‌زنگ‌خورد‌و‌بیدار‌شدم نماز‌صبح‌م‌رو‌خوندم‌‌یکم‌قرآن‌خوندم و‌بعدشآزهرا‌اومد‌جلو‌در‌خونه‌مون حاضر‌شدم‌و‌با‌زهرا‌رفتیـم کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بسمِ‌هو﴾ :)♥️! با‌زهرا‌سوار‌ماشین‌شدیـٖم‌و‌به راه افتادیم‌‌بعد به‌بیمارستان‌رسیدیم کارای‌ترخیص‌رو‌انجام‌دادیم‌وفاطمه رو‌سوار‌ویلچر‌کردیم به‌راه‌افتادیم‌و‌سوار‌آژانس‌شدیم و‌سمت‌خونه‌فاطمه‌اینا‌راه‌افتادیم فاطمہ ‌هیچی‌نمیگفت!‌آخه‌خیلی‌خجالت‌زده‌بود از‌خجالت‌اون‌ما‌شرمنده‌شدیم بهش‌گفتیم: فاطمہ جان‌بخدا‌هیچ‌کاری‌نکردیم! به‌خونه‌شون‌رسیدیم سوار‌اسانسور‌شدیم‌و‌فاطمه‌رو‌وارد‌خونه‌شون‌شدیم مادرش‌اینا‌خیلی‌تشکر‌کرد ما‌هم‌گفتیم: بخدا‌داریم‌خجالت‌زده‌میشیم! دیگه‌سوار‌ماشین‌شدیم‌و‌خواستیم‌برگردیم توراه‌گفتم: زهرا‌دیگه‌از‌امروز‌بشینیم‌درس‌رو‌بخونیم امتحان‌مون‌کم‌نشه زهرا‌گفت:آرع‌بخونیم‌ان‌شاءاللہ‌که‌ی‌نمره‌خوب‌بگیریم بعدهم‌گفتم:من‌که‌هرروز‌میرم‌به‌فاطمه‌سر‌میزنم زهرا‌گفت‌:خب‌باشه‌منم‌میام‌باهات کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بسمِ‌رب‌الحسێݩ؏﴾💜!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔! • رفیـٖق‌خوبِ‌زندگیـٖم‌اربآب🖐🏿:))) امـٰام‌حسێݩ؏‌بچگیـٖم . . • @Majnonsaralah
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
:)♥️
در راه رهایـے تو جان می‌بازیم ایِ قبلھ دین ، سرت سلامـت ؛ ای قدس ꧇)
رفقا‌متاسفانه‌لینك‌ناشناس‌قبلی‌خرآب‌شده . . اگه‌صحبتی‌یا‌کاری‌دارین‌در‌این‌لینك‌بگین↓ https://harfeto.timefriend.net/16202339944580
سلام خسته نباشید کانالتون فوق العاده عالیه ممنون حمایت میکنید همسایه؟؟؟ @yazahra1010 خداخیرتون بده - سلام‌علیکم! تچکر‌لطف‌داریـٖد‌بله‌حتما رفقا‌حمایت☝️🏿
1'سلام‌علیکم‌تچکر🌱′ 2′‌خعلی‌تچکر‌لطف‌داریـٖد🎈:)
آسانترێݩ‌جنگ‌در‌دنیـٖا جنگ‌با‌اسرائیل‌است(:👊🏿! ←مجنون‌ثآراللہ؏→
و‌غروب‌این‌جمعه‌هم به‌پایـٰان‌رسید‌ولی . . مهدی‌موعود‌نیـٰامد(:💔! @Majnonsaralah
خون حاج قاسم، اذانۍ بهـ وقت افول آمریکا و کلید فتح بیتـ‌المقدس است ! •حاج‌حسین‌یکتـٰا• @Majnonsaralah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿بسمِ‌هو﴾ :)♥️! گفتم‌:باشه‌هر‌جور‌راحتی رسیدیم‌خونه‌وارد‌خونه‌شدم‌ یکم‌خوابیدم‌که‌زهرا‌زنگ‌زد +الو‌بله‌زهرا‌جان؟ _سلام‌خوبی؟ +ممنونم‌تو‌خوبی؟ _آرع‌یِ‌کاری‌باهات‌دارم +جانم؟ _نمیشه‌پشتِ‌تلفن‌گفت ‌. . خونه‌هستید‌بیام‌مهرسا؟ +آره‌بیا‌حتما و‌بعد‌گوشی‌رو‌قطع‌کرد ینی‌چه‌کاری‌داره‌؟ منتظرش‌بودم‌که‌اومد‌خونه‌مون گفتم:چی‌شده‌زهرا؟ گفت:بهت‌ک‌گفتم‌پدر‌و‌مادرم‌رفتن‌شهرستان گفتم:خب؟ گفت:واقعیت‌امروز‌زنگ‌زدم‌برنداشتن چند‌بارهم‌زنگ‌زدم . . گفتم:خب‌شاید‌سرشون‌شلوغ‌بوده گفت:نه‌آخه‌از‌چهار‌بعد‌از‌ظهر‌تا‌الان‌ساعت۹‌شب‌دارم‌زنگ‌میزنم! گفتم:نگران‌نباش حتما‌جایی‌هستن‌یاکاری‌دارن گفت:نمیدونم‌والا . . گفتم:همین‌بود‌کارت؟ گفت:آرع‌نگران‌بودم! گفتم:حالا‌اگه‌میخای‌ی‌زنگ‌به‌مادربزرگتیا‌بزن گفت:باشه‌ کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بسمِ‌هو﴾ :)♥️! زنگ‌زدش‌و‌مادربزرگش‌اینا‌برداشتن گفت:مامان‌بابای‌من‌اونجان؟ گفتن:نه‌ساعت‌۲راه‌افتادن‌سمت‌خونه‌تون یکدفعه‌ذلِ‌زهرا‌انگار‌از‌جاش‌ کنده‌شد‌ گفت:مطمئنید؟ گفتن:آرع‌مگع‌هنوز‌نرسیدن؟ گفت:نه‌راستش نفسش‌تنگ‌شده‌بود گفتم:نگران‌نباش‌ . . گفت:چیکار‌کنم؟ گفتم:نمیدونم . . یکدفعه‌ی‌نفر‌ب‌گوشیش‌زنگ‌زد زهرا‌گوشی‌‌رو‌برداشت صدای‌ضعیفی‌اومد‌که‌میگفت: الو‌،‌الو، زهرا‌بابا زهرا‌گفت:الو‌بله؟ بابا‌شمایی؟ الو‌بابا؟؟ پدرش‌‌گفت:ماتصادف‌کردیم! الان‌تو‌بیمارستانیم یلحظه‌ترمز‌نگرفت‌و‌دیگه چیزی‌یادم‌نیست . . زهرا‌داشت‌اشک‌میریخت‌و‌میگفت: بابا‌خوبی؟کجایید؟مامان‌کجاست؟ اصن‌چجوری‌این‌اتفاق‌افتاد؟ پدرش‌گفت: مامانت‌اینجا‌نیست گفتم:کجایید؟ من‌میام‌ . . گفت:زهرا‌ما، ما . . و‌بعد‌قطع‌شد زهرا‌دوباره‌زنگ‌زد اما‌اِشغال‌بود زهرا‌گریه‌میکردگفت: باید‌زنگ‌بزنم‌به‌عموم! گفتم:باشه‌بزن!سریع‌اگه‌کاریم‌داشتی پدر‌من‌هست گفت‌باشه‌و‌به‌عموش‌زنگ‌زد بعدهم‌به‌مادربزرگش ماجرا‌رو‌برای‌همه‌شون‌تعریف‌کرد کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بسمِ‌رب‌الحسێݩ؏﴾♥️!
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
:)💜 . .
به‌همہ‌گفتم بـٰاافتخ‍ـٰار . . فقط‌نوکـࢪ‌شمـٰام(: @Majnonsaralah🚶🏿‍♂
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
:)💜 . .
○•🌱 دنیای‌منی‌"حسین" ازدنیاتورومیخوام... حُبُّ الْحُسَيْن يَجْمَعُنٰا💜:)))) @Majnonsaralah
حاج عمّار حلب میگفت🌱 : اگر در خواسته‌هایت حکمت خدا را در نظر بگیری هیچ وقت ناراحت نخواهی شد..! @Majnonsaralah