eitaa logo
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
537 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
415 ویدیو
94 فایل
⸤بسمِ‌رب‌الحسیٖن‌فاطمہ′س′ :)🌱.⸣ . • -اِنَّ‌الحُسِین‌علیہ‌السلام‌مصباح‌الهُدۍٰ ! . الشُروط : - @tabeeh🌸′ ناشِناسیٰـات - @Nashes📒!′ . - کہ ‌غلامے ‌تو را‌ اۍ شاھ مَن بہ پادشاهے ندهَم . • حسینۍ‌ میمانم و حسینۍ میمیرم🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
(:🖤🔗|••
•|•💛 قآݪ ࢪسول اللـہ صݪـےالله: حسین منـےوانا من حـسـین💚 حسین از مَن اسٺ و مَن از حسین هستم‍‌ـ🌙✨Γ ♡ヅ
و‌من‌از‌تو دلی‌شهید‌خواهم که‌زندانِ‌تنم‌را‌درهم‌بشکند :) :)💔
نماز مثه لیمو شیرینه✨🍋 نمازت تلخ نشه رفیق🌿
بریم با خدا صحبت کنیم🙂💚
حجاب مانند اولین خاکریز جبهہ است کہ دشمن براے ٺصرف سرزمینے حتما باید اول آن ࢪا بگیرد.•°«•🌙•»https://eitaa.com/joinchat/119210043C1aa4659016
•|«🌸⃟ |•» گُل هاےنرگِس(: ز دۅرےیآر! خشکیدھ اند💔 کپی ممنوع جآنـآ❌ https://eitaa.com/joinchat/119210043C1aa4659016
² نَفر تآ ³²⁰ تایی شدن‌シ💚
ۅ در ھنگآم اذان‌؛ در های آسمان گشۅدھ می شود(: تـا﴿طُ﴾🌿 بآ پرودگآر راحت تَر صحبت کنی^^🧡 یا علی بگو و وضو بگیر🌱
خُب خُب! میخوام اولین پارت رمآن رو بزازم😉💜 رمانی مذهبے وهیجانــی😻✨ کپی ازش ممنوع و حرام❌❌ کپی ببینم هك و پیگرد الهی دارد❌ رمان عالیه عالیه 👌🏻☺️ نویسنده خودم🌙💛 نام رمآن:سفر عشـــق🌿
به نام الله^^″💜 اولین پارت🌸✨ نام رمان سفر عشق🌙
بسم ࢪݕ اݪحسـیـن علیہ السلآم 💚 رمان :سفࢪعشق🌙🌿Γ 💛✨ کپی ممنوع❌ شروع:(: سلام ! اسم من فاطمه است(: دختری کلاس دهم ! صمیمی ترین دوست من سارآ هست😚✨ سارآ بود که من رو چادری کرد! الان ما با هم رفیق های خیلی صمیمی هستیم یا به قول خودمون رفیق چادری💜😍 با هم توی ی محله زندگی میکنیم؛ هر دو تا توی یک مدرسه و کلاس هستیم؛ درس هامون هم که عالی😍 ما همیشه که ماجراجویی میکردیم خیلی عشق ماجرا جویی داشتیم؛ امروز چهارشنبه ست و من سر کلاس اومدم🧕🏼 امروز سه شنبه ست(: هورا امروز هنر داریم^~^💚 اونم زنگ اول! منتظر سارا بودم که یکدفعه یکی از بچه ها با سرعت خیلی خیلی زیاد از کنارم دوید😐 +واع چیه چیشده؟ _هیچی ؛ عه فقط ؛ فقط ! داشت حرفش رو میزد که خانم احمدی ، معلم هنر اومد☺️ هیچی دیگه سارا هم امروز دیر اومد! تقریبا ی ربع! سارا دفتر هنر رو کنارش گذاشت خانم احمدی گفت: بچه ها امروز طراحی گلدون داریم🌸 هر کی ی گلدون مورد علاقه ش رو طراحی کنه و بعد هم چند نمونه برامون گذاشت💓 ما شروع کردیم به کشیدن گلدون ها که یکدفعه در کلاس به صدا در اومد؛ خانم احمدی اجازه ورود داد یکی از بچه های کلاس دیگه بود. اومد تو کلاس و گفت: با اجازه خانم احمدی عزیز؛ بچه ها مدرسه قصد داره هفته ی بعد بچه های داوطلب رو به اردوی راهیآن نور ببره. هزینه اش فلان و زمانش هم یک هفته هر کسی که دوست داره شرکت کنه رضایت نامه بگیره و به خانواده اطلاع بده بعد هم با رضایت و امضای پدر و مادر ان شالله بیاد☺️ من و سارآ به قدری خوشحال بودیم که میخاستیم زمین رو بشکافیم😃💜 زنگ تفریح خورد و من و سارا به حیاط رفتیم. سارا: فاطمه تو اردو میای؟ من:خب سارا خودم که دوست دارم اما نظر خانواده هم باید بدونم؛ اگه پدر و مادرم اجازه بدن چرا ک نه؟(: سارا:آرع منم خیلی دوست دارم با هم بریم🌸 ادامه دارد.... پارت بعدی فردا😻 کپی ممنوع❌ https://eitaa.com/joinchat/119210043C1aa4659016
پارت اول رمان👆🏼💚
رفقا ی گل🌸⃟ ادامه ی داستان همون ادامه ی رمان هست🧡🔗