بسم ࢪݕ اݪحسـیـن علیہ السلآم 💚
رمان :سفࢪعشق🌙🌿Γ
#پآرٺ_سوم💛✨
کپی ممنوع❌
منمگفتمنمیدونموالافاطمه!
نظرپدرموهنوزنپرسیدم🖐🏼
و بعد تلفن رو قطع کردیم.
شروع کردم نوشتم دروس و مشق ها و که در
خونه به صدا در اومد ؛
پدرم بود ،
هنوز بابام از در وارده نشده بود که گفتم:
سلام بابا خسته نباشین میشه برم اردو؟؟🤗
بابام که هنوز نفسش جآ نیوفتاده بود گفت:
سلام دخترم ممنون اردو؟
یکدفعه مامانم گفت:
واع!سارا بزار بابات بیآد تو؛ ی چایی بخوره ی نفسی تازه کنه بعد...
از خجالت اب شدم....😓
بابام اومد خونه برای بابا چایی آوردم و بعد گفتم:
بابا میشه برم اردوی مدرسه!؟ اردوی راهیان نور🤗
بابام گفت:
خب کی میرین؟کی میاین؟
با چه کسایی میری؟
اصلا مگه رضایت نامه ندادن😊
گفتم آرع بابا. توی این رضایت نامه همه چیو نوشته؛
من رفتم سراغ درس هام ،
حدود یک ساعت بعد بابام گفت:
دخترم ،منخوندم اگه خودت دوست داری و مادرت هم اجازه
میده میتونی بری!
گفتم:یعنی بابا جدی جدی برم؟☺️
باباگفت:انشاءالله👌🏼
با خوشحالی رفتم به فاطمه زنگ بزنم،
شماره فاطمه اینا رو گرفتم بهش گفتم:
سلام فاطمه خانواده منم اجازه دادن(:
فاطمہ گفت:
خیلیییی عالیه☺️🌹
انشاءالله با هم میریم؛
گفتم:اره اما کو تا یک هفته دیگه☹️
فاطمہ خنده ای کرد و گفت:
نترس سریع میگذره...
ادامه دارد....
کپی ممنوع❌
پآیآنپارت³🥀
https://eitaa.com/joinchat/119210043C1aa4659016