eitaa logo
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
534 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
415 ویدیو
94 فایل
⸤بسمِ‌رب‌الحسیٖن‌فاطمہ′س′ :)🌱.⸣ . • -اِنَّ‌الحُسِین‌علیہ‌السلام‌مصباح‌الهُدۍٰ ! . الشُروط : - @tabeeh🌸′ ناشِناسیٰـات - @Nashes📒!′ . - کہ ‌غلامے ‌تو را‌ اۍ شاھ مَن بہ پادشاهے ندهَم . • حسینۍ‌ میمانم و حسینۍ میمیرم🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! خواستن‌فاطمه‌رو‌ببرن‌اتاق‌عمل، من‌و‌زهرا‌اشک‌میریختیم آخه‌اگه‌فاطمه‌نبود منو‌زهرا‌اصلا‌باهم‌نمیساختیم فاطمه‌مذهبی‌بود‌اما‌منی‌که‌مذهبی‌نبودم جذب‌اخلاق‌عالیش‌شدم راستش‌یبار‌که‌من‌امتحانمو‌بد‌دادم بخاطر‌مریضی‌که‌داشتم فاطمه‌انقدر‌پیش‌استاد‌رفت‌و‌اومدو‌گفت‌بخدا‌مهرسا‌مریض‌بوده که‌اخر‌سر‌استاد‌راضی‌شد‌امتحان‌بگیره خعلی‌دخترع‌خوبیه‌منی‌که‌خاهر ندارم‌اونو‌قدر‌خاهرم‌دوست دارم رفتن‌اتاق‌عمل‌یکساعت‌بعد‌دکترا با‌چهره‌ناراحتی‌اومدن‌بیرون من‌و‌زهرا‌دویدیم‌و‌گفتیم: چی‌شد؟فاطمه‌چطورع؟ ‌دکترا‌گفتن: همونطوری‌که‌گفتم‌،‌امیدی‌به‌عملش‌نیست دارو‌رو‌بایدوتهیه‌کنید‌ گفتم:کدوم‌دارو؟ زهراگفت:ی‌داروی‌کمیاب‌که‌خیلی‌دیر‌به‌دیر‌پیدا‌میشه گفتم:داروخانه‌اینجا‌نداره؟ گفت:نه منو‌زهرا‌گفتیم: کجا‌میشه‌این‌دارو‌رو‌پیدا‌کرد؟ دکترا‌گفتن:نمیدونم‌خعلی‌وقته‌اینجا نیومده باید‌برید‌سمنان! ما‌گفتیم:چرا‌‌سمنان؟‌ گفت:آخه‌انبارش‌اونجاست‌من‌ادرس‌میدم‌بهتون باید‌برید‌و‌این‌برگه‌رو‌نشون‌بدین دارو‌رو‌تا‌سه‌روز‌برسونین‌تا‌بشه‌عمل‌کرد اون‌دارو‌آمادگی‌عمل‌پارو‌به‌ایشون‌میده من‌و‌زهرا‌گریه‌میکردیم، آخه‌خدایا‌ما‌تا‌سمنان‌بریم‌و‌بعدهم‌اگه‌دیر‌بشه پای‌فاطمه‌قطع‌میشه؟ زهرا‌رفت‌نمازخونه‌نمازش‌رو‌بخونه منم‌پشت‌سرش‌نشستم بهش‌گفتم:‌بنظرت‌ما‌باید‌بریم؟ گفت:پس‌کی‌برع؟‌پدر‌فاطمه‌که‌با‌ویلچر‌حرکت‌میکنه خواهرشم‌که‌تاره۱۰سالشه مادرشم‌نده‌خدا‌نمیتونه! ما‌باید‌بریم باید‌دین‌مون‌‌رو‌به‌فاطمه‌پرداخت‌کنیم .. کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! منم‌سرم‌رو‌تکون‌دادم‌که‌ینی‌درست‌میگی بعد‌که‌نمازش‌تموم‌شد‌گفت: مهرسا‌برو‌خونه‌از‌والدینت‌اجازه‌بگیر وسایلتو‌جمع‌کن‌که‌بریم گفتم:باشه‌فقط‌پول‌چقدر‌بیاریم؟ گفت:نگران‌پول‌نباش‌‌ گفتم:باشه‌زهرا‌من‌میرم‌فعلا‌ سوار‌تاکسی‌شدم‌و‌به‌خونه‌رسیدم به‌مادرم‌ماحرا‌رو‌گفتم اول‌یکم‌پذیرشش‌براشون‌سخت‌بود‌اما‌بعدش‌قبول‌کردن منم‌‌وسایلمو‌جمعه‌کردم‌و‌خداحافظی‌کردم‌و‌به‌راه‌افتادم زهرا‌کجایی؟ _بیا‌دم‌ایستگاه‌اتوبوس‌خیابون‌بغلیتون +باشه‌دارم‌میام ولی‌باور‌نمیشد‌سفر‌با‌‌زهرا ما‌با‌هم‌نمیسازیم!!! رسیدم‌دم‌ایستگاه‌باهموسوار‌شدیم‌گفت: باید‌‌از‌اینجا‌بریم‌پیش‌تاکسی‌های‌راه‌آهن از‌اونجا‌هم‌بریم‌تا‌رآه‌آهن‌و‌بعدشم‌سوار‌شیم‌تا‌برسیم من‌توراه‌زهرا‌رو‌اذیت‌کردم اما‌اون‌فقط‌با‌لبخند‌و‌صبر‌جوابمو‌میداد چند‌جا‌خودمو‌قایم‌کردم چادرشو‌کشیدم‌و. . . اما‌رفتارای‌زهرا‌منو‌خجالت‌زده‌میکرد بالاخره‌سوار‌قطار‌شدیم‌برای رآهی‌دو‌ساعته:) من‌خسته‌بودم‌و‌بیحوصله‌بالش‌نبود‌زیر‌سر‌بزارم سرم‌رو‌گوشه‌صندلی‌خشک‌گذاشتم‌خوابم‌ببره یدفعه‌‌دیدم‌زهرا‌پالتوش‌رو‌توی‌اون‌هوای‌سرد‌در‌آورده زیر‌سر‌من‌گذاشته‌و‌اصلا‌ به‌روی‌خودش‌هم‌نمیاره . . خدایا‌!من‌بااین‌همه رفتار‌بد اما‌زهرا‌ . . زهرا‌یکمم‌شوخ‌بود‌توی‌اون‌شرایط‌بد با‌شوخی‌ها‌ریز‌میخاس‌منو از‌اون‌حال‌و‌هوا‌درآره کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! ‌حدود‌یک‌ساعت‌گذشته‌بود‌که‌فاطمه‌قرانی‌رو‌از‌جیبش دراورد‌و‌با‌صوت‌عجیبی‌میخوند انگار‌‌از‌تک‌تک‌گناهام‌خج‌زده‌شدم💔 خاستم‌گریه‌کنم چادر‌زهرا‌رو‌گرفتم‌توصورتم‌و‌‌کلی‌اشک‌میریختم خدایا‌منوببخش‌ همه‌رو‌اذیت‌کردم خدایا! زهرا‌منو‌بغل‌کرد‌و‌گفت خدا‌انقدومهربونه‌که‌بهش‌بگی‌خدایا‌توبه‌ببخشید! قبول‌میکنه:)‌ منم‌گریه‌میکردم‌‌و‌گفتم: اولین‌نفر‌تو‌حلالم‌‌کن‌من‌خعلی‌به‌تو‌بدی‌کردم ببخشید زهرا‌گفت:اخه‌تو‌چیکار‌کردی‌؟حلالی!‌توهم‌منو‌حلال‌کن(: یکم‌که‌گذشت‌تقریبا‌ساعت۱۱‌شب‌رسیدیم پیاده‌شدیم‌گفتم: زهرا‌کجا‌بریم‌این‌موقع‌شب‌؟ گفت:من‌یکی‌از‌دوستام‌اینجاعه‌قرارهوبریم‌خونشون باهم‌راه‌افتادیم یِ‌آژانس‌گرفتیم‌و‌به‌خونه‌دوست‌زهرا‌رفتیم وقتی‌رسیدیم‌‌گفتم: من‌پیگهونمیخام‌با‌این‌شکل‌و‌قیافه‌بیام‌زهرا منم‌چادر‌میخام! زهرا‌گفت: باشه‌بیا‌تو‌،‌یِ‌چادر‌هم‌به‌تو‌میده‌دوستم وارد‌شدیم‌و‌با‌اسقبال‌گرم‌دوست‌زهرا‌روبرو‌بودیم دیگه‌یکی‌دوساعتی‌بود‌که‌خونشون‌بودیم زهرا‌گفت:دیگه‌باید‌بخوابیم‌فردا‌باید‌بریم‌دنبال‌دارو دوست‌زهرا‌ی‌دختر‌مهربون‌و‌خوش‌قلب‌بود‌که‌خعلی‌شبیه‌مادرش‌بود هردو‌خوش‌قلب‌بودن خواستم‌بخوابم‌که‌گفتم: زهرا! زهرا‌گفت:بله؟ گفتم:میگم‌که،‌عه‌هم‌منم‌بیدار‌کن گفت:کی؟ گفتم:نماز‌صبح‌و‌سریع‌چشامو‌بستم کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
سه‌پآرت‌امروز😻🎈
﴿بِسمِ‌رب‌الحسێݩ؏﴾♥️!
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
اَنت‌فے‌قلبٖے‌یآحسێݩ؏(:♥️. .
سلآم‌‌تموم‌زندگیٖم سلٰام‌رفیق‌بآمرام . . سلآم‌عزیز‌فاطمہ′س′ سلآم‌عشقِ‌امآم‌حسن؏(:💜! السلآم‌علیك‌یآ‌اباعبداللہ‌الحسێݩ؏| @Majnonsaralah
••••• ••♥️! غمت به اندازه‌ۍ تعداد قلب‌هایی💜:)" ڪه دوستت دارند بزرگ است . . 💔' @Majnonsaralah
امآم‌زمآن‌عج: هیچ‌چیز‌مانند‌نمآز،‌بینے‌شیطآن‌را‌بہ‌خاک نمی‌سآید،‌پس‌نمآز‌بگذآر‌و‌بینے‌ابلیس‌را‌بہ‌خاك‌بمآل - پ‌ن:بچہ‌شیعہ‌هآے‌حیدر بریم‌که‌دمآغ‌شیطآن‌رو‌خآك‌مال‌کنیم😎! :)🌿 @Majnonsaralah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! داشتم‌از‌خجالت‌آب‌میشدم! آخه‌بعد‌از‌چند‌سال‌میخاستم‌نماز‌بخونم چشمامو‌بستم‌باز‌کردم‌که‌دیدم‌زهرآ‌‌داره‌بیدارم‌میکنه گفتم:‌واعی‌دیر‌نشد‌که؟؟ گفت:نه‌بابا‌عزیز‌دو‌دیقه‌است‌اذان‌گفتن منم‌بلند‌شدم‌وضو‌گرفتم نماز‌خوندم‌و‌بعدش‌گفتم: تسبیحات‌حضرت‌زهرا‌س‌‌رو‌میگی‌‌یادم‌رفته💔′ زهرا‌با‌خوش‌رویی‌و‌ذوق‌گفت: بله‌بله،‌سی‌و‌‌چهار‌بارالله‌اکبر سی‌سه‌بار‌الحمدالله سی‌و‌سه‌بارم‌سبحان‌الله منم‌شروع‌کردم‌به‌گفتن زهرا‌گفت:‌بعد‌نماز‌بیا‌صبحونه‌بخور‌که‌باید‌بریم‌‌دنبال‌دارو منم‌قبول‌کردم صبحونه‌خوردم‌و‌خاستیم‌بریم‌گفتم: زهرا! من‌روم‌نمیشه‌بیام! گفت:چرا؟ گفتم:آخه‌چادر‌ندارم . . گفت:نگران‌نباش‌دوستم‌چادرشو‌بهت‌میده خعلی‌خوشحال‌شدم با‌هم‌رفتیم‌دنبال‌دارو‌نیم‌ساعت‌تو‌صف‌بودیم نوبت‌مون‌رسید‌دفتر‌چه‌و‌پول‌و‌قبض‌رو‌دادیم دارو‌رو‌داد زهرا‌گفت:‌بریم‌خونه‌دوستمینا وسایل‌رو‌برداریم‌منم‌یِ‌بلیط‌بگیرم(اینترنتی) سرم‌رو‌تکون‌دادم‌ورفتیم ‌ . . کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! ‌سوار‌تاکسی‌شدیم‌و‌تو‌راه‌بودیم یِ‌دفعه‌گوشی‌زهرا‌زنگ‌خورد زهرا‌برداشت‌گفت: سلام‌بله‌خودموهستم چی؟‌ینی‌چی‌زودتر؟ مگه‌نگفتین‌سه‌روز؟ و‌بعد‌قطع‌کرد . . قلبم‌اومد‌تودهنم‌گفتم: زهرا‌کی‌بود؟چی‌گفت؟ گفت:هیچی‌باید‌تا‌پنج‌ساعت‌دیگه‌دارو‌رو برسونیم! ‌گفتم:آخه‌گفتم‌سه‌روز‌که . . گفت:بدنش‌طاقت‌نداره‌راستش‌صدای‌گریه‌مادرش‌هم‌میومد💔 دیگه‌فقط‌سریع‌رفتیم‌خونه وسایل‌رو‌جمع‌کردیم‌و‌خداحافظی‌و‌تشکر‌کردیم زهرا‌بلیط‌رزرو‌کرده‌بود رسیدیم‌به‌ایستگاه‌قطار قطار‌اومد‌و‌سریع‌سوار‌شدیم گفتم:زهرا‌اگه‌خدایی‌نکرده . . گفت:بس‌کن!‌به‌خدا‌توکل‌کن بگو‌هرچی‌خدا‌بخواد‌خدا‌که‌بد‌نمیخواد:) خعلی‌جمله‌اش‌آرامش‌بمن‌داد تو‌راه‌‌من‌صلوات‌میفرستادم دلم‌خعلی‌میسوخ خدایا‌یِ‌بار‌دیگه‌فقط! فقط‌یِ‌بار‌دیگه زهرا‌روی‌پاهاش‌وایسته! کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بِسمِ‌رب‌علےکوچك‌‌اربآب(:🌿!﴾
همیـن‌الٰان‌یِ‌سلٰـآم‌بہ‌اربآب‌مون‌بدیـٖم👀♥️:)))؟ السلآم‌علیك‌یٰا‌اباعبداللہ‌الحسێݩ؏
رفیق(: رمضان‌هم‌کم‌کم‌داره بہ‌نیمه‌اش‌مے‌رسہ از‌فرصتت‌استفآده‌میکنی‌؟ . .🚶🏿‍♂ هدرش‌ندیآ:)))) @Majnonsaralah
• . و‌روزهایمان‌را . . با‌قرآن‌نورانے‌کنیم(:♥️! @Majnonsaralah