eitaa logo
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
534 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
415 ویدیو
94 فایل
⸤بسمِ‌رب‌الحسیٖن‌فاطمہ′س′ :)🌱.⸣ . • -اِنَّ‌الحُسِین‌علیہ‌السلام‌مصباح‌الهُدۍٰ ! . الشُروط : - @tabeeh🌸′ ناشِناسیٰـات - @Nashes📒!′ . - کہ ‌غلامے ‌تو را‌ اۍ شاھ مَن بہ پادشاهے ندهَم . • حسینۍ‌ میمانم و حسینۍ میمیرم🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿بِسمِ‌رب‌الحسێݩ؏﴾♥️!
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
اَنت‌فے‌قلبٖے‌یآحسێݩ؏(:♥️. .
سلآم‌‌تموم‌زندگیٖم سلٰام‌رفیق‌بآمرام . . سلآم‌عزیز‌فاطمہ′س′ سلآم‌عشقِ‌امآم‌حسن؏(:💜! السلآم‌علیك‌یآ‌اباعبداللہ‌الحسێݩ؏| @Majnonsaralah
••••• ••♥️! غمت به اندازه‌ۍ تعداد قلب‌هایی💜:)" ڪه دوستت دارند بزرگ است . . 💔' @Majnonsaralah
امآم‌زمآن‌عج: هیچ‌چیز‌مانند‌نمآز،‌بینے‌شیطآن‌را‌بہ‌خاک نمی‌سآید،‌پس‌نمآز‌بگذآر‌و‌بینے‌ابلیس‌را‌بہ‌خاك‌بمآل - پ‌ن:بچہ‌شیعہ‌هآے‌حیدر بریم‌که‌دمآغ‌شیطآن‌رو‌خآك‌مال‌کنیم😎! :)🌿 @Majnonsaralah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! داشتم‌از‌خجالت‌آب‌میشدم! آخه‌بعد‌از‌چند‌سال‌میخاستم‌نماز‌بخونم چشمامو‌بستم‌باز‌کردم‌که‌دیدم‌زهرآ‌‌داره‌بیدارم‌میکنه گفتم:‌واعی‌دیر‌نشد‌که؟؟ گفت:نه‌بابا‌عزیز‌دو‌دیقه‌است‌اذان‌گفتن منم‌بلند‌شدم‌وضو‌گرفتم نماز‌خوندم‌و‌بعدش‌گفتم: تسبیحات‌حضرت‌زهرا‌س‌‌رو‌میگی‌‌یادم‌رفته💔′ زهرا‌با‌خوش‌رویی‌و‌ذوق‌گفت: بله‌بله،‌سی‌و‌‌چهار‌بارالله‌اکبر سی‌سه‌بار‌الحمدالله سی‌و‌سه‌بارم‌سبحان‌الله منم‌شروع‌کردم‌به‌گفتن زهرا‌گفت:‌بعد‌نماز‌بیا‌صبحونه‌بخور‌که‌باید‌بریم‌‌دنبال‌دارو منم‌قبول‌کردم صبحونه‌خوردم‌و‌خاستیم‌بریم‌گفتم: زهرا! من‌روم‌نمیشه‌بیام! گفت:چرا؟ گفتم:آخه‌چادر‌ندارم . . گفت:نگران‌نباش‌دوستم‌چادرشو‌بهت‌میده خعلی‌خوشحال‌شدم با‌هم‌رفتیم‌دنبال‌دارو‌نیم‌ساعت‌تو‌صف‌بودیم نوبت‌مون‌رسید‌دفتر‌چه‌و‌پول‌و‌قبض‌رو‌دادیم دارو‌رو‌داد زهرا‌گفت:‌بریم‌خونه‌دوستمینا وسایل‌رو‌برداریم‌منم‌یِ‌بلیط‌بگیرم(اینترنتی) سرم‌رو‌تکون‌دادم‌ورفتیم ‌ . . کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! ‌سوار‌تاکسی‌شدیم‌و‌تو‌راه‌بودیم یِ‌دفعه‌گوشی‌زهرا‌زنگ‌خورد زهرا‌برداشت‌گفت: سلام‌بله‌خودموهستم چی؟‌ینی‌چی‌زودتر؟ مگه‌نگفتین‌سه‌روز؟ و‌بعد‌قطع‌کرد . . قلبم‌اومد‌تودهنم‌گفتم: زهرا‌کی‌بود؟چی‌گفت؟ گفت:هیچی‌باید‌تا‌پنج‌ساعت‌دیگه‌دارو‌رو برسونیم! ‌گفتم:آخه‌گفتم‌سه‌روز‌که . . گفت:بدنش‌طاقت‌نداره‌راستش‌صدای‌گریه‌مادرش‌هم‌میومد💔 دیگه‌فقط‌سریع‌رفتیم‌خونه وسایل‌رو‌جمع‌کردیم‌و‌خداحافظی‌و‌تشکر‌کردیم زهرا‌بلیط‌رزرو‌کرده‌بود رسیدیم‌به‌ایستگاه‌قطار قطار‌اومد‌و‌سریع‌سوار‌شدیم گفتم:زهرا‌اگه‌خدایی‌نکرده . . گفت:بس‌کن!‌به‌خدا‌توکل‌کن بگو‌هرچی‌خدا‌بخواد‌خدا‌که‌بد‌نمیخواد:) خعلی‌جمله‌اش‌آرامش‌بمن‌داد تو‌راه‌‌من‌صلوات‌میفرستادم دلم‌خعلی‌میسوخ خدایا‌یِ‌بار‌دیگه‌فقط! فقط‌یِ‌بار‌دیگه زهرا‌روی‌پاهاش‌وایسته! کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah
﴿بِسمِ‌رب‌علےکوچك‌‌اربآب(:🌿!﴾
همیـن‌الٰان‌یِ‌سلٰـآم‌بہ‌اربآب‌مون‌بدیـٖم👀♥️:)))؟ السلآم‌علیك‌یٰا‌اباعبداللہ‌الحسێݩ؏
رفیق(: رمضان‌هم‌کم‌کم‌داره بہ‌نیمه‌اش‌مے‌رسہ از‌فرصتت‌استفآده‌میکنی‌؟ . .🚶🏿‍♂ هدرش‌ندیآ:)))) @Majnonsaralah
• . و‌روزهایمان‌را . . با‌قرآن‌نورانے‌کنیم(:♥️! @Majnonsaralah
⟮ مجنـونِ‌ثٰاراللھ‌؏جانـا !′⟯
:)💔🚶🏿‍♂
صلے‌اللہ‌علیك‌یآاباعبدالله‌الحسێݩ؏💔′ سلآم‌بر‌اربآب‌تشنه‌لب(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿بِسمِ‌هو﴾ :)♥️! در‌همین‌خیالات‌بودم‌که‌زهرا‌گفت حواستوباشه‌دوتا‌ایستگاه‌بعدی‌ماییما! بادلی‌پر‌اضطراب‌سرم‌رو‌تکون‌دادم گذشت‌تا‌اینکه‌به‌ایستگاه‌مون‌رسیدیم پیاده‌شدیم‌وبا‌آژانس‌تا‌بیمارستان‌رفتیم دارو‌رو‌رسوندیم‌و‌فاطمه‌رو‌میخاستن‌عمل‌کنن گفتم:راستی‌زهرا پول‌عمل‌فاطمه‌رو‌کی‌داده؟ گفت:خدارسونده‌حالا گفتم:نه‌خب‌بگو گفت:گفتم‌دیگه‌خدا(: فاطمه‌رو‌عمل‌کردن دکترا‌اومدن‌بیرون‌منو‌زهرا‌دویدیم‌و‌گفتیم: چی‌شد؟ گفتن:خداروشکر‌پاش‌بخوبی‌عمل‌شد‌ولی گفتیم‌ولی‌چی؟ ولی‌ممکنه‌ی‌چند‌وقت‌نتونه‌راه‌بره زهرا‌با‌ناراحتی‌روی‌صندلی‌نشست گفت:خب‌این‌چند‌وقت‌باید‌با‌ویلچر‌حرکت‌کنه! گفتم:پس‌دانشگاه‌چی؟ گفت:رفت‌و‌آمدش‌با‌یِ‌نفر‌باید‌باشه فهمیدم‌منظورش‌از‌یک‌نفر‌خودمونه گفتم:فاطمه‌خیلی‌بمن‌کمک‌‌کرده . . حالا‌نوبت‌منه زهرا‌‌گفت:حالا‌ان‌شاءالله‌زهرا‌از‌یه‌چهار‌روز‌دیگه دانشگاه‌میره‌تااون‌موقع‌خدا‌کریمه و‌بعد‌تو‌فکر‌فرو‌رفت به‌یکی‌از‌دکترا‌گفتم: کی‌بهوش‌میاد؟ گفت:نیم‌الی‌یک‌ساعت‌دیگه ما‌منتظر‌روی‌صندلی‌ها‌بودیم که‌زهرا‌گفت: مهرسا‌پدر‌مادرم‌بخاطر‌مادر‌بزرگم میخان‌‌برن‌شهرستان حالش‌بدشده منو‌آبجیم‌کهوتنهاییم‌میریم‌خونه‌ی‌خالم خونه‌ی‌خالمم‌به‌فاطمه‌اینا‌نزدیکه من‌میارم‌و‌میبرمش گفتم:اینجوری‌همه‌کارا‌ب‌دوش‌توعه گفت:همه‌کار‌چیه؟‌خیلیم‌کمه کپی‌ممنوع⚠️🚶🏿‍♂ @Majnonsaralah