eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
486 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
🖇... ♥️سجاده‌ی‌نماز‌شب‌، را بانام 🌴🌼 آقا صاحب الزمان عج و شهید عزیز و گرانقدر ابراهیم هادي 🌼🌴 پهن میکنیم و نماز امشب🦋 را به محضر مبارک ایشان تقدیم میکنیم..🌹✨ 🍁خدایا ماروهم جزو نمازشب خوان ها قرار بده🍁🤲 💛💙خدایا در دفـتر حـضور و غـیاب ، ضیافت امشب...حـضورمان را بـپذیر و جایگاهمان را در کلاس بـندگی ات در ردیـف بـهترین هـا قـرار ده .💙💛 😍 عزیزانم صدقه برای سلامتی آقا جانمون فراموش نشه التماس دعا ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🌷🌷🍃🍂🌷🌷🍃🍂 💠 چهارشنبه 1399/10/3 🌸✨ مطابق 📮 چهارشنبه 🔹️ چهارشنبه 3دی ماه 99 🔸️ 23 دسامبر 2020 🔹️ 8 جمادی الاول 1442 ☝🏻صدقه امروز فراموش نشود. 🔺ذات الکرسی: عمود 16:40 🍀دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است. 🔴ساعت ذات الکرسی مربوط به روز میباشد 🌹 روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به حضرت امام موسی کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام و حضرت امام هادی علیه السلام . 📖سوره بعد از نماز صبح ۱۰ بار سوره قدر، ۱۱بار سوره مبارکه توحیدو سوره یس 📖بعد از نماز ظهر سوره نبأ 📖بعد از نماز عصر سوره والعصر 📖بعد از نماز مغرب حشر 📖بعد از نماز عشا واقعه 📜زیارت های امروز : حضرت امام موسی کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام و حضرت امام هادی علیه السلام . 💎نمازها: نماز حضرت امام موسی کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام و حضرت امام هادی علیه السلام. 💠صلوات ها: صلوات خاصه حضرت امام موسی کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام وحضرت امام هادی علیه السلام 🕯به نیت حضرت موسی ابن جعفر ع شمع روشن کنید 📖سوره امروز: 📖سوره تکاثر است که باعث قدرت زیادی در جلب مال دارد. در چهارشنبه چهل مرتبه خوانده شود یکجا و بدون کلام در میانش 📖 سوره فیل در چهارشنبه باعث دفع شرّها خواهد شد. 🌸 این چهارشنبه برای امور زیر خوب است: 🔹دیدارهای سیاسی 🔹امور کشاورزی 🔹تعلیم و تعلم 🔹نقل و انتقالات 🔹امور بنایی و ساختمان سازی 🔹سفر همراه با صدقه باشد. ☝از انجام کارهای اساسی و مهم پرهیز شود بهتر است. 🌹نوزادی که امروز به دنیا بیاید حالش خوب است و خوب تربیت شود نرم دل و مهربان باشد ان شاالله خون دادن در روزهای چهارشنبهدر بعضی روایات منع شده و باعث درد سر و حواس پرتی می گردد. ولی حجامت در روز چهارشنبه زیانی ندارد؛ حذیفة بن منصور می‌‌گوید: روز چهارشنبه بعد از ، امام صادق(ع) را دیدم که حجامت می‌کرد. خون_دادن یا در این روز از ماه قمری هم خوب نیست. و موجب درد در ناحیه سر می گردد. 🚫 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و تاثیر خوبی بر شخص ندارد. 👕 این چهارشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاالله 🚫 بطور کلی چهارشنبه برای خوب نیست و در برخی روایات نهی شده. اما از فواید نوره: نوره کشیدن موجب درمان بیماریهای پوستی می شود. ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 🔷️ شرعی: ۱۹: ۲۳ 🌸 اذکار چهارشنبه : - یا حَیّ یا قَیّوم ( 100مرتبه ) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا 📚منابع 📕حلیة المتقین 📗مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📘مفاتیح الجنان 📒بحارالانوار 📔سایت ژیو فیزیک دانشگاه تهران 📓 مصابیح الجنان 📕تقویم نجومي اسلامی ✧════•❁❀❁•════✧ ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
﷽❣ ❣﷽ ای قلب تپنده جهان، مولا جان یک بار تو را دیدن و مردن عشق است 🌼 🍃 ✧════•❁❀❁•════✧ ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
☀️ ☀️ 💎امام رضا عليه السلام فرمودند : اِثْنانِ عَليلانِ اَبَدا: صَحيحٌ مُحْتَمٍ وَ عَليلٌ مُخَلِّطٌ . دو گروه هميشه مريضند: سالمى كه پرهيز مى كند و مريضى كه پرهيز نمى كند. 📖فقه الرضا علیه السلام ، ✧════•❁❀❁•════✧ ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🔺‏سجده‌ی شکر رزمندگان یمنی در کنار لاشه‌ی پهپاد عربستانی که در روز گذشته پدافند هوایی یمن آن را سرنگون کرد. 🌺آیت الله بهجت (ره):چشمتان به یمن باشد؛اتفاقاتی در یمن رخ خواهد داد که باظهوردر ارتباط است ....... 🤲💞🍃🍃اللهم عجل لولیک الفرج ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
2264475756.mp3
2.54M
🎙 ؛ 📝 موضوع: 📌 قسمت سوم 👤 استاد 🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌼 با مته خیلی کم داخل سنگ های گرد رو خالی کنید و شمع بزارید برای دیزاین میز عالیه 👌☺️ 🎀 🌸 🎀 ♥️ ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
[🌚✨] . مگـرنمیگـویند‌وقتےبـہ‌عڪس‌ڪسے ڪہ‌مے‌خنددنگاه‌بینـدازے، خـودت‌هـم‌خـنده‌ات‌میگـیرد..😊♥️ . پـس‌چـراایـن‌اینطورنیـست.. چـرا‌وقتےنـگاهم‌بہ‌خـنده‌هایت مـی افتد؛‌قلبم آتش میگیرد؟!🖤❄️❄️ 😭😭ده روز مانده تا آن روز شوم که داغدارمان کردند.... 🤲🍀اللهم عجل لولیک الفرج ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
Ꮺـو🌱❄ خواب دیدم که فرج آمده در دولت عشق باز فرماندهٔ قدس است سلیمانی ما:)♥️ ↳•🇮🇷 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🏞 | هرچیزی انگلیسیش بَدِ 🔸چه سیاستش باشه، چه کروناش!😂😂 🔸تهیه شده در گروه هنری مؤسسه مصاف ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از وقتی رئیسی اومده ما آقازاده ها میترسیم! ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌱🌱🌱🌺🌺🌱🌱🌱🌸🌸 قهرمان کیست 🦋(حجم کم برای موبایل) نظر مردم ارمنستان در موردسردارعزیز قاسم سلیمانی کاری از آتش به اختیاران در ایروان 🌺خوبی ومردانگی در همه جای دنیا شناخته میشود حتی اگر دشمن نخواهد.... 🌸بچه ها برای تهیه این گزارش خیلی زحمت کشیدن پس برای جبران زحماتشان تا میتوانید این گزارش را پخش کنید. حتما ببیند👉👉👉👉👉👉👉 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
خوشحال میشیم حࢪفی، سخنی،انتقادی داشتید بࢪایمان به طور ناشناس بفࢪمایید🌷 لینک ناشناسمان↶ https://harfeto.timefriend.net/532364456 •|دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ|• http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم پر میزنه واسه دوباره دیدنت 😔😭😭 🌸گر آسمان دارد سری...گر نور دارد برتری 🌸درجلوه آید مشتری...جانم،توچیز دیگری 🌺🌺 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
【💛↷】 شھربایدبزند عڪس‌تورا برهمہ‌جا ... تو‌شدی‌چشم وچــراغ من‌و ... این‌مردم‌شہر (: سردار💔 🌿↷ •••➜ ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
⭕️ نکاتی در مورد ویروس جدید انگلیسی ☢️ همین کرونایی هم که فعلا در جهان وجود داره محصول آزمایشگاه های صهیونیست هاست و طی سال ها کار آزمایشگاهی تونستن این ویروس رو برای "پروژه جهانی سازی" خودشون آماده کنند. 🔶 در کنار ساخت ویروس هم یک ساختار بسیار قوی برای "کرونا هراسی" ترتیب داده شده تا با قدرت رسانه ها و حکومت ها بتونن اهداف خودشون رو پیاده کنند. ☢️ اهدافی مثل یکسان سازی سبک زندگی مردم جهان، 💢 بردن مردم از حاکمیت واقعی به حاکمیت مجازی برای راحت تر شدن حکومت بر انسان ها، 💢 مدیریت و کنترل افراد در جهت افزایش اطاعت پذیری، 💢 حذف مفاهیم و مناسک دینی و سایر فعالیت های اجتماعی منسجم کردن مردم، 💢 تضعیف قدرت تجمیعی مردم با ایجاد قرنطینه ها و فاصله گذاری اجتماعی، 💢 افزایش ترس و هراس برای کنترل بهتر مردم در جهت اهداف ثروتمندان، 💢 فروش هزاران میلیارد دلاری انواع واکسن ها و داروها و... ☢️ همه این اهداف موجب میشه که صهیونیست ها انواع و اقسام ویروس ها و بیماری ها رو در جهان گسترش بدن تا برای همیشه از این همه منافع پربار بیماری هراسی استفاده کنند. تجربه موفق کرونا هراسی و کسب ثروتهای میلیاردی موجب میشه که سران اکثر کشورها با ادامه این روند کاملا موافق باشند و در جهت اهداف صهیونیست ها قدم بردارند. . ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشحال کننده ترین خبری که طی این چند وقته شنیدم خبر تولید دومین نفتکش اقیانوس پیمای ایرانیییییی بود . دومین نفتکش اقیانوس‌پیمای ساخت سپاه به آب انداخته شد این نفتکش به سفارش یک شرکت خارجی و در شرکت صدرا ساخته شده است. این کشتی قابلیت حمل ۷۵۰ هزار بشکه نفت و ارزآوری حدود ۶۰ میلیون دلاری را دارد. همچنین ۲ هزار نفر اشتغال زایی داشته است. 💪وباز هم توسط قرار گاه خاتم الانبیا ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🔺کنایه توییتری کاربر عرب به کسانی که می‌گویند ایران در عراق دخالت میکند: 🔹 اگر ایران در عراق دستی داشته باشد، آن دست "دست شهید سلیمانی" است. ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت💗 قسمت هفتاد و دوم چشمام رو باز ميكنم. به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده آزار دهنده سريع دوباره پلك هام رو روي هم ميزارم. صداي نجواگر كسي رو بالاي سرم ميشنوم. "صداي قرآنه؟ آره فكر كنم اما از كجا؟ نكنه مردم ؟ " با احساس سوزش شديدي كه تو دستم ايجاد ميشه ، دوباره چشمام رو باز ميكنم و قبل از اينكه فرصت كنم دليل سوزش دستم رو جويا بشم با چشم هاي باروني امير حسين رو به رو ميشم ، چشم از چشم هاي اشك بارش ميگيرم و به كتابي كه تو دستش بود خيره ميشم ، و بعد چشم ميدوزم به لب هاش كه با آرامش خاصي آيه هاي قرآن رو زمزمه ميكردن .چه صوت دلنشینی ، حتی تو رویا هم فکر نمیکردم صدای قرآن خوندنش انقدر آرام بخش باشه. اميرحسين_ صَدَقَ اللهُ العليُ العَظيم همزمان با چشم هاي اميرحسين ، كتاب عشق بسته ميشه و بعد بوسه روي جلدش ميشينه. چشم ميدوزم به حركات اميرحسين كه گواهي دهنده عشق بودند. چشماش كه باز ميشه باهم چشم تو چشم ميشينم ، لبخندي ميزنه و برعكس دلهره اي اون موقع داشت با آرامش زمزمه ميكنه _ خوبي. صداش به قدري آروم بود كه تنها با لبخوني ميشد متوجه شد ، به سر تكون دادن اكتفا ميكنم . دوباره احساس سوزش، چشمام رو به سمت دستم ميكشونه ، بله. دقيقا چيزي كه ازش هميشه وحشت داشتم ؛ سرم. اولين و آخرين باري كه سرم زدم ، نزديكاي كنكور بود كه از استرس و اضطراب كارم به بيمارستان كشيد، اول كه رگ دستم رو پيدا نميكردن و تمام دستم رو سراخ سوراخ كردن ، بعد هم كه سِرُم رو باز كردن تا يك هفته با كوچيك ترين حركتي حسابم با كرام الكاتبين بود . با شنيدن صداي اميرحسين دوباره درد و سوزش فراموش ميشه و دوباره باهم چشم تو چشم میشیم. امیرحسین _ درد داره؟ _ یکم ولی نه به اندازه سری قبل . امیرحسین _ راستش، چیزه ....هیچی فقط حلال کنید ..... فکرای مزاحمی که با این حرفش به مغزم هجوم اوردن رو کنار زدم و با تعجب و پرسشی نگاش کردم _ چطور؟ چیزی شده ؟ امیرحسین _ نه نه. نگران نشین. آخه آخه سِرُمِتون رو من وصل كردم گفتم حلال كنيد اگه..... حرفش رو قطع ميكنم _ نه نه. ممنون. من كلا تو سرم وصل كردن مكافاتم. . . با صداي زنگ در از جام بلند ميشم. بي حوصله به سمت پذيرايي ميرم . با صداي نسبتا بلندي مامان رو صدا ميكنم بعد از اينكه به نتيجه اي نميرسم به سمت آيفون ميرم. با ديدن چهره اميرحسين بعد از چند روز لبخندي مهمون لب هام ميشه. در رو ميزنم و گوشي اف اف رو برميدارم. _ سلام. بفرماييد. اميرحسين_ سلام. مزاحم نميشم. ميشه يه لحظه بيايد تو حياط فقط لطفا. _خب بفرماييد داخل. اميرحسين_ كارم كوتاهه طول نميكشه. گوشي آيفون رو ميزارم ، چادر رنگي مامان رو برميدارم و ميرم تو حياط. با ديدن اميرحسين كه چند شاخه گل رز گرفته بود جلوي صورتش ذوق ميكنم ، كمي ميپرم و دستام رو به هم ميزنم_ واي مرررررسي. اميرحسين ميخنده و گل هارو به طرفم ميگيره و با لبخند ميگه _ بفرماييد ، تازه متوجه حركت ضايع خودم ميشم. چشمام رو روهم فشار ميدم و ميگم_ ببخشيد . من گل رز خيلي دوست دارم ، ذوق زده شدم.ممنون اميرحسين_ قابل شمارو نداره. گل هارو ازش ميگيرم و تعارف ميكنم كه بياد تو اما قبول نميكنه. بعد از چند ثانيه چهرش جدي ميشه و ميگه _ راستش ، اين چند روزه تلفن همراهتون خاموش بود ، نميخواستم مزاحم منزل هم بشم ، نگران شدم اومدم ببينم چيزي شده؟ تو دلم فقط قوربون صدقه لفظ قلم حرف زدن و نگران شدنش ميرفتم و به خودم فحش ميدادم كه چرا باعث اذيت و نگرانيش شدم. _ نه. چيزي نشده ببخشيد اگه باعث نگرانيتون شدم. "اي واي. اره جون خودت. چيزي نشده. همش دروغ بگو فقط " اميرحسين_ خب خداروشكر. پس من ديگه رفع زحمت ميكنم. _ اختيار داريد. ممنون كه اومديد. راستش.....راستش..... اميرحسين_ راستش؟ _ هيچي اميرحسين_ هيچي؟ _ اره اميرحسين_ راستش؟ _ دلم براتون تنگ شده بود. بدون اينكه منتظر عكس العملي از جانب اميرحسين باشم ميگم خداحافظ و با حالت دو سريع ميرم تو خونه. در رو ميبندم و پشت در ميشينم. دستم رو ميزارم رو قلبم كه تند تند خودش رو به اين ور و اون ور ميكوبيد. "واااااي داشتم گند ميزدما. " اين چند روزه از ترس آرمان گوشیم رو خاموش کرده بودم ، هرچقدر هم که با تلفن خونه به عمو زنگ میزدم خاموش بود. سریع به اتاق میرم ، گوشیم رو از کشوی دراور بر میدارم و روشنش میکنم. 25 تا تماس بی پاسخ از امیرحسین و 5 تا شماره ناشناس. گوشی رو قفل میکنم و روی میز میذارم ، به سمت پذیرایی میرم که صدای زنگ باعث میشه برگردم. همون شماره ناشناس "نکنه امیرحسین باشه" دایره سبز رنگ رو به قرمز میرسونم و گوشی رو کنار گوشم میگیرم. _ بله؟ با پیچیدن صدای نفرت انگیز آرمان تو گوشی ، سریع تماس رو قطع میکنم و چند دقیقه فقط به صفحه گوشی خیره میشم. 🍁نویسنده: ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸?
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان از جهنم تا بهشت 💗 قسمت هفتاد و سوم دوباره زنگ میزنه و دوباره. سه بار زنگ میزنه اما جواب نمیدم. با بهت و نگرانی فقط به صفحه گوشی خیره میشم. بعد از پنج دقیقه از همون شماره یه پیام میاد . با ترس و دستایی که کاملا میلرزیدن پیام رو باز میکنم _ سلام جیگر. خوبی ؟ چرا قطع کردی؟ یا تلفن رو جواب بده یا بیا درو باز کن. یا بیا درو باز کن؟ ادرس اینجا رو از کجا اورده؟ چند ثانیه بعد دوباره صدای زنگ موبایل تو اتاق میپیچه. _ بله؟ آرمان_ اوووووف . جوووووون. بلاخره افتخار دادی؟ _ خفه شو. بگو چی میخوای ؟ آرمان_ او لالا. چه خشن. بابا ترسیدم. میبینم که انقدر بدبخت شدی که لچک سیاه میندازی سرت میری مخ این جوجه بسیجیا رو میزنی. اخی. عزیزم. بیا که آرمان جوووونت اومده. از لحن نفرت انگیزش حالم به هم میخوره و با صدای تحلیل رفته ای میگم: چی میخوای؟ آرمان_ تورو. _ ببند اون دهن کثیفتو. آرمان_ او او. بد اخلاقی نداریما. ببین خانوم کوچولو. ما نتونستیم خیلی باهم حال کنیم. اومدم که جبران کنم . همین. حالا هم برو اون بچه ریشورو ردش کن. فردا هم میای جای همیشگی. _ درست صحبت کن. اون آقای محترم نامزد منه. محرمه منه. صدای قهقهش میپیچه تو گوشی و منو عصبی تر میکنه. آرمان_ اون آقای به اصطلاح محترم میدونه نامزد نامحترمش دوست پسر داشته؟ _ چیکار میخوای بکنی؟ آرمان_ فردا ساعت 10 جای همیشگی. بابای جوجو . و بوق ممتد تلفن. گوشی رو پرت میکنم رو زمین. خودم رو روی بالشت میزارم و طبق معمول این بالشت محکوم به تحمل اشک های من میشه. . بلاخره تصمیم خودم رو میگیرم. من باید برم. برای نجات زندگیم. برای نجات آبروم . . تای چادرم رو باز میکنم و روی سرم میندازمش. با مامان خداحافظی میکنم و به بهونه کتابخونه بیرون میام . به محض باز کردن در ، با بی ام وه مشکی رنگی روبه رو میشم. ماشین آرمان. در عقب رو باز میکنم و سوار میشم. ترکیب بوی سیگار و عطر تلخش افتضاح بود. حالت تهوع میگرم و شیشه رو پایین میکشم. آرمان_ سلام نفس. بیا جلو. _ راحتم. آرمان_ نکنه با این گونی میخوای با من بیای؟ _ مشکلیه پیاده بشم. بدون هیچ حرفی ماشین رو روشن میکنه و میره همون کافه ای که یاداور تمام خاطرات تلخم بوده و ظاهرا داره میشه. از ماشین پیاده میشم و بدون اینکه منتظر آرمان بشم ، در چوبی رو هل میدم و وارد میشم. به جز یک میز که یه دختر و پسر جوون با اوضاعی افتضاح اشغالش کرده بودن بقیه میزها خالی بود، میز وسط رو انتخاب میکنم ، صندلی رو عقب میکشم و میشینم. آرمان هم بعد از من روی صندلی رو به رو میشینه. منو رو به طرفم میگیره و میگه_ عشقم انتخاب کن . منو رو ازش میگیرم و روی میز میکوبم. با نفرت تو چشم هاش زل میزنم و میگم _ من عشق تو نیستم اولا . دوما کارت رو بگو عجله دارم. آرمان_ جوووونم چه جیگری میشی وقتی عصبی میشی. _ خفه شو. کارتو بگو. آرمان_ عه. اینجوریاست؟ میخوای بد قلقی کنی؟ باشه. اصل مطلب ، میری و به اون بچه بسیجیه میگه تمام. همین. ازجام بلند میشم _ خوش گذشت. برمیگردم که از کافه خارج بشم که صداش میخکوبم میکنه آرمان_ خانواده و نامزد جونت اگه بدونن چه غلطایی کردی مثلا چیکار میکنن؟ برمیگردم طرفش_ آرمان تو خودتم میدونی ، من و تو فقط در حد یه دوست معمولی بودیم همین. مگه چیکار کردم ؟ آرمان_ اره. من میدونم تو هم میدونی. ولی ولی اونا که نمیدونن. _ با کدوم مدرک میخوای دروغتو ثابت کنی؟ آرمان_ مدرک معتبر تر از عکس، عموت و دوستای صمیمیت؟ _ چیییی؟ آرمان_ بشین. _ چی گفتی؟ عموم ؟ آرمان_ گفتم بشین. سرجام میشینم و پرسشی خیره میشم به آرمان. آرمان_ عمو جونت همونجوری که آدرست رو داد شاهد غلطای به قول خودت نکردت هم میشه. تو فتوشاپ هم که میدونی مهارت دارم. اون دوست جونیات هم که جونشون میره که فقط یک شب با من دوست باشن ، پس ، شاهد و مدرک حله . _ عموم آدرس منو داده؟ آرمان_ اوهوم. در قبال همکاری تو یه پروژه توپ. اشکام دوباره بی اجازه روونه صورتم میشن. _ از من چی میخوای ؟ آرمان_ فکر نکنم به درد ازدواج بخوری ، شایدم خوردی البته. فعلا برو اون بچه بسیجیه رو رد کن. تا ساعت 10 فرصت داری. وگرنه ، هم آدرسش رو دارم هم شمارشو. _ خیلی پستی. آرمان_ اختیار داری لیدی. از کافه بیرون میرم ، دیگه نمیتونم جلوی هق هق گریم رو بگیرم. دستم رو به دیوار میگیرم و خودم رو تا نیمکتی که تو پارک کنار کافه بود میرسونم. فکر جدایی از امیرحسین برام بدتر از مرگ بود. اما مطمئنا حاضر نمیشد با حانیه ای زندگی کنه آرمان با مدارک جعلیش میساخت یا پدر و مادر من که رو مسئله دوستی با جنس مخالف انقدر مخالف بودن و حتی از مهمونیای من خبر نداشتن. اگه با عشق از هم جدا میشدیم ، بهتر از نفرت بود. آره بهتر بود. نباید زود تصمیم میگرفتم ولی این تنها
راهم بود شماره امیرحسین رو میگیرم ، بعد از دوتا بوق صدای شادش تو گوشی میپیچه _جان دلم؟ دلم قنج میره برای این جان دل گفتنش. با صدایی که به خاطر گریه فوق العاده گرفته بود میگم_ سلام. میتونید بیاید اینجا؟ با نگرانی سریع میپرسه_ چی شده؟ گریه کردی؟ چیزی نمیگم که با دادی که پشت گوشی میزنه سریع به خودم میام امیرحسین _ حانیه میگم چی شده؟ چرا چیزی نمیگی؟ _ امیر . فقط بیا. فقط بیا. آدرس رو برات میفرستم. تلفن رو قطع میکنم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. پاهام قدرت راه رفتن نداشتن ، نمیتونستم جایی برم تنها کاری که از دستم برمیومد ارسال آدرس برای امیرحسین بود ، آدرس رو میفرستم و گوشیم رو دوباره خاموش میکنم . سرم رو روی زانوم میگذارم و به اشکام آزادی میدم. حدود ده دقیقه میگذره سرم رو بالا میارم که با چشمای سرخ امیرحسین که کنار پام زانو زده بود و بهم خیره شده بود مواجه میشم. امیرحسین _ چی شده که عشق من انقدر بی قراره؟ "هواییم نکن مرد. همینجوری هم نمیتونم با دوریت کنار بیام.
منو مبیری خونه؟ امیرحسین : اره. اره. حتما. برای اولین بار دست امیرحسین رو میگیرم ، چاره دیگه ای ندارم. گرماش تا قلبم رسوخ میکنه اما قلبم رو گرم نمیکنه میسوزونه ، میسوزونه از این جدایی. ...................................................... تورا ديدن ولي از تو گذشتن درد دارد. ...................................................... 🍁نویسنده:ح سادات کاظمی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تا بهشت💗 قسمت هفتاد و چهارم 🍃به روايت زینب🍃 چشمام رو باز میکنم جلوی در خونه بودیم و امیرحسین داشت زنگ میزد،کلافه دستی تو موهاش میکشه و به سمت ماشین برمیگرده با دیدن چشم های باز من لبخند زورکی میزنه و میگه نیستن ، کسی در رو باز نمیکنه. بی هیچ حرفی دستم رو تو کیفم میبرم تا کلید رو پیدا کنم. با لمس جسم فلزی سرد به یاد تصمیمی که گرفتم میوفتم ، تمام وجودم یخ میزنه و دوباره تمام بدنم به شروع به لرزیدن میکنه. در یک تصمیم آنی و با لحنی که سعی در کنترل لرزشش داشتم رو به امیرحسین میگم_ میشه..... میشه.... باهم حرف بزنیم ؟ امیرحسین _ الان حالتون خوب نیست ، بریم خونه ما یکم استراحت کنید بعد که بهتر شدید حرف میزنیم ، اتفاقا منم کارتون دارم. با جدیت میگم_ همین الان. امیرحسین تعجب میکنه و باشه ای رو آروم زمزمه میکنه. ماشین رو دور میزنه و از سمت راننده سوار میشه. _ برید یه پارک نزدیک لطفا. امیرحسین _ چشم. حرکت میکنه. مسیر در سکوت کامل توام با استرس و نگرانی میگذره. به اولین پارکی که میرسیم ، پارک میکنه، پیاده میشه و در رو برای من هم باز میکنه. امیرحسین _ میتونید بیاید. هنوزهم راه رفتن برام سخت بود ، پاهام بی حس بودن اما نمیتونستم بیش از این وابسته بشم ، به تکون دادن سر اکتفا میکنم ، دستم رو به در میگیرم و سعی میکنم که بدون تلو تلو خوردن رو پاهام بایستم. به سمت اولین نیمکت حرکت میکنم و امیرحسین هم دنبالم میاد ، نگرانی کاملا تو چهرش معلوم بود ، دیگه خبری از لبخندی که هروقت باهم بودیم زینت همیشگی چهرش بود خبری نبود. کنارم روی نیمکت میشینه، فاصلمون کمتر از دفعه های گذشته بود . بی مقدمه با صدایی که میلرزید میگم_ ما به درد هم نمیخوریم. دنیا رو سرم آوار میشه ، صدا ها گنگ میشن و همه جا تار. اما تمام سعی خودم رو میکنم که ظاهرم ، بی قراری درونم رو فریاد نزنه. به سمت امیرحسین برمیگردم ، متعجب به زمین خیره شده ، یه دفعه با صورتی که از خشم سرخ شده بود و صدایی که سعی تو کنترلش داشت میگه_ میشه از این شوخیا نکنید ، در این حد جنبم بالا نیست. _ من ، من ، شوخی نمیکنم. امیرحسین _ میشه واضح حرف بزنید ؟ یاد عصبانیتش تو دربند میوفتم ، بغضم بی اجازه میشکنه و اشکام دوباره جاری میشن ، سریع اشکام رو کنار میزنم و.بریده بریده میگم _ یعنی.....ه..م...ه چی تم...و...مه ..... رو به روم روی زمین زانو میزنه ، سرم رو میندازم پایین. دستش رو زیر چونم میزاره و سرم رو بالا میاره. بهش نگاه نمیکنم ، میدونم طاقت نمیارم. با صدای تحلیل رفته ای میگه _ منو نگاه کن. حانیه. چشمام رو روهم فشار میدم دوباره میگه _ منو....ننگاه کن. چشمام رو باز میکنم ، لب هام رو روهم فشار میدم تا بغضم دوباره نشکنه. چشماش پر اشک میشه و بریده بریده میگه _ چی شده خانومم ؟ چرا این چندوقته اینجوری شدی؟ چی شده حانیه؟ چیرو داری از من پنهان میکنی ؟ سرش رو روی زانوم میزاره و شونه هاش میلرزه. مرد من داره گریه میکنه؟ من باعث گریش شدم؟ هرکس از اونجا رد میشد با تعجب بهمون نگاه میکرد اما برای من مهم نبود ، برای من مهم مردی بود که همه زندگیم بود و الان داشتم از دست میدادمش ، فقط همین. _ امیرحسین. میشه....میشه.... منو ببری خونه؟ بدون هیچ حرفی از جاش بلند میشه ، حتی نگاهم نمیکنه ، به سمت ماشین حرکت میکنه و منم دنبالش راه میوفتیم. مسیر پنج دقیقه ای در سکوت سپری میشه. میرسیم ، دستگیره رو میکشم و در ماشین رو باز میکنم. امیرحسین _ امروز هیچ اتفاقی نیفتاده. _ فقط همه چی تموم شد. امیرحسین _ بعدا حرف میزنم . در ماشین رو آروم میبندم ، کلید رو از تو کیفم در میارم ، در رو باز میکنم وارد میشم ، در رو میبندم و همون جا پشت در روی زمین میشینم و این بغض لعنتی رو میشکونم. زندگی بدون امیرحسین برای من معنی نداشت. اما راه دیگه ای نداشتم ، داشتم چوب اعتماد بی جام رو میخوردم. با صدای زنگ آیفون سریع بلند میشم ، اشکام رو پاک میکنم و در رو باز میکنم ، با دیدن فاطمه خودم رو تو بغلش میندازم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. فاطمه_ حاانیه....چی شده ؟ …………… فاطمه_ دختر دارم دق میکنم خب بگو چی شده؟؟؟؟ _ هیچی....دلم....گرفته. فاطمه_ وای حانیه. مردم . از بغلش میام کنار ، اشکام رو پاک میکنم ، لبخند بی جونی میزنم و میگم_ منم الان اومدم بیا بریم تو. فاطمه_ نه ممنون.باید برم ، کلاس دارم. اومدم کتابت رو بدم. _ عجله نداشتم که. قابلیم نداشت فاطمه_ فدات شم عزیزم. عصر میای بریم امامزاده صالح؟ _ وای اره. اخ جون. فاطمه_ آقاتون نمیان؟ دوباره بغض میکنم ، لبم رو گاز میگیرم و میگم_ برو بچه پرو . لبخند گشادی میزنه ، خداحافظی میکنه و میره. ....................................................... من و يك لحظه جدايي؟ نتوانم! بي تو من زنده نمانم ...................