✅سناریوی «آینده» کشورهای خاورمیانه قبل ظهور
✅بشارت نزدیکی ظهور بعد از حضور «مارقۀ الروم» در فلسطین
✅ اسرائیل در کابوس انتقام سخت بعد «هرج الروم»
✅متن کامل «سناریوی آینده کشورها» به همراه «مستندات» در رجانیوز،
علاقه مندان بخوانند.....
http://www.rajanews.com/node/345772
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🏴میگن روزمعلم شده🏴*
معلمای عزیز روزتون مبارک ولی....
جاداره یادی کنیم از معلم عاشقی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
شیرمردی که خیلی هارا به شاگردی قبول کرد ودستشان را گرفت،عاشقی رابه آنها آموخت وعاقبت بخیر شدنشان را دید و عاشقانه تر پر کشید🌹🖤
روحت شادمعلم عاشقی...🌹🖤🌿
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#علملدُنّی🌸🍃💞
✔فوايد گريه كودكان
🌺امام صادق علیه السلام:
♻️اى مفضل ! از منافع گريه كودكان نيز آگاه باش.بدان كه در مغز كودكان رطوبتى است كه اگر در آن بماند بيماريها و نارساييهاى سخت و ناگوار به او رساند مانند نابينايى و جز آن.
💡گريه آن رطوبت را از سر كودكان سرازير و بيرون مى كند و بدين وسيله سلامتى تن و درستى ديده ايشان را فراهم مى آورد.
❎پدر و مادر از اين راز آگاه نيستند و مانع آن مى شوند كه كودك از گريه اش سود ببرد. اينان همواره در سختى مى افتند و مى كوشند كه او را ساكت كنند و با فراهم كردن خواسته هايش از گريه بازش دارند، ولى نمى دانند كه گريه كردن به سود اوست...
🔆و اما آبى كه از دهان كودكان سرازير مى شود و خارج مى گردد، رطوبتى است كه اگر در بدنهايشان بماند، آثار وخيمى بر جاى مى گذارد.
🔮چنانكه دانى گاه كه رطوبت بدن چيره مى شودشخص ، دچار كودنى ، ديوانگى كم عقلى ، فلج و لقوه و جز آن مى گردد.
♥️خداوند جل و علا تدبير چنان نمود كه اين رطوبت در دوران كودكى از دهانشان بيرون رود و در بزرگى از سلامت تن برخوردار گردند.
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#رهبرانه❣🌿🌸🍃
کوه است و دلش
به وسعت دامنه ایست
سیمای امام عشقرا
آینه ایست
این مرد که نور
از نفسش می بارد
سید علیحسینی
خامنه ای ست ...
#جانمنوسیدعلی
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا امیرالمومنین 🖤
#ماهبندگی
#لحظاتعاشقی
دم اذانی،خدا را به اول مظلوم عالم،حضرت مولی الموحدین،امیرالمومنین (ع)قسم میدیم فرج فرزند برومندش را برساند
آمین یا رب العالمین🌸🍃🌹
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#دعاےهنگامافطار°•.🌱.•°
دعاےامیرالمومنیݩهنگامافطار💓✨
✨بِسمِاللّٰهِاللّهُمَّلَڪَ
صُمناوعَلىرِزقِڪَأفطَرنا
فَتَقَبَّلمِنّاإنَّڪَأنتَالسَّمیعُالعَلیمُ✨
#التماسدعایفرج🌸🍃🌹🌱
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام زمان روزی صد دعای خاص برای ما میکنه پس ماهم باید جبران کنیم🍃🌹🌿
اگه دعاهای امام زمان نبود ....
🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل سوم
پارت ۲۶۴
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
ومن که تازه مرهم دردهایم را پیدا کرده بودم،سر درد دلم باز شد:«مجید! دلم خیلی میسوزه! مگه من چه گناهی کردم که باید این همه عذاب
بکشم؟ مجید دلم برای مامانم خیلی تنگ شده! وقتی مامانم زنده بود، همیشه
حمایتم میکرد، نمیذاشت بابا اذیتم کنه. هر وقت بابا میخواست دعوام کنه،
مامان وساطت میکرد. ولی امروز دیگه مامانم نبود که ازم دفاع کنه، امروز خیلی
تنها بودم. اگه مامان زنده بود، بابا انقدر اذیتم نمیکرد. مجید بابا امروز منو
کشت...»
مجید از اشپز خانه بیرون آمد وکنارم نشست، انگشتان سردم را میان دستانش گرفت تا کمتر بلرزد و میدیدم که او هم
میخواهد از دردهای مانده بر دلش، با صدای بلند گریه کند و باز با سکوت
صبورانه اش، شکوائیه های من را میشنید تا هر چه میخواهم بگویم و
من چطور میتوانستم از این مجال بگذرم که هر چه بر سینه ام سنگینی
میکرد، پیش محرم زندگی ام زار میزدم: «مجید! بخدا من نمیخواستم ازت جدا
شم، ولی بابا مجبورم کرد که برم تقاضا بدم. به خدا تا اون تقاضای طلاق رو نوشتم،هزار بار مُردم و زنده شدم. فقط میخواستم بابا دست از سرم برداره. امید داشتم تو
قبول کنی سنی بشی و همه چی تموم شه، ولی نشد. دیشب وقتی بابا احضاریه دادگاه رو آُورد، داغون شدم. نمیدونستم دیگه باید چی کار کنم، نمیتونستم
باهات حرف بزنم، ازت خجالت میکشیدم! برا همین تلفن رو جواب نمیدادم.
امروز به سرم زد که تهدیدت کنم، گفتم شاید اگه تهدید کنم که ازت جدا میشم،
قبول کنی...»
و حالا نوبت او بود که به یاد لحظات بعد از ظهر امروز، بیتاب شود.
سفیدی چشمانش از بارش بیقرار اشکهایش به رنگ خون در آمده و با صدایی
که زیر ضرب سر انگشت غصه به لرزه افتاده بود، شروع کرد: «الهه! وقتی گفتی ازم
طلاق میگیری، بخدا مرگ رو جلوی چشمام دیدم! نفهمیدم چجوری از پالایشگاه
زدم بیرون! باورم نمیشد تو بهم این حرف رو بزنی! نمیدونستم باید چی کار کنم،
فقط میخواستم زودتر خودم رو بهت برسونم...» و
نگفت که با اینهمه آشفته حالی، تسلیم مذهب اهل تسنن شده بود یا نه و من هم چیزی نپرسیدم که با مصیبتی که امروز به سرم آمده بود، تنها حفظ کرامت زنانه و
زندگی دخترم برایم ارزش پیدا کرده بود و او همچنان با نفسهای خیسش نجوا
میکرد: «وقتی گوشی رو خاموش کردی دیوونه شدم! فکر کردم دیگه حتی
نمی ِ خوای صدام رو بشنوی! باورم نمیشد انقدر ازم متنفر شده باشی! نمیدونی
اون یه ساعتی که گوشیت خاموش بود و جوابمو نمیدادی، چی کشیدم! ولی
وقتی خودت بهم زنگ زدی و گفتی بیام دنبالت، بیشتر ترسیدم! نمیدونستم چه بلایی سرت اومده که اینجوری بُریدی.»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل سوم
پارت ۲۶۵
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
و حقیقتا نمیتوانست تصور کند چه
بلایی به سرم آمده که اینچنین بُریده بودم که باز شیشه گریه در گلویم شکست و با
جراحتی که به جانم افتاده بود، ناله زدم: «مجید بابام با من بد کرد، خیلی بد کرد!
مجید بابا میخواست حوریه رو از بین ببره! میخواست بچه م رو ازم بگیره!
میخواست فردا منو ببره تا بچه م رو سقط کنم!»
برای یک لحظه آسمان چشمانش
دست از باریدن کشید و محو کلمات وحشتناکی که از زبانم میشنید، در نگاه
مردانه اش طوفان به پا شد و باز هم از عمق بی رحمی پدر و بی حیایی برادر نوریه
بیخبر بود. میترسیدم در برابر غیرت مردانه اش اعتراف کنم که طراح این طرح
شیطانی، برادر بی حیای نوریه بوده که به همین یک
کلمه هم خون غیرت در صورتش جوشیده و من به قدری از خشونت پدر ترسیده
بودم که وحشت زده التماسش کردم: «مجید! تو رو خدا، به روح پدر و مادرت قسمت
میدم، کاری به بابا نداشته باش! اصلا دیگه سراغ بابا نرو!به خاطر من، به خاطر
بچه مون، دیگه سمت اون خونه نرو! بخدا هر کاری از بابا برمیاد! من دیگه از بابام
میترسم!»
که سوزش سیلی امروز و درد لگدهای آن شب در جانم زنده شد و میان
گریه شکایت کردم: «من هیچ وقت فکر نمیکردم بابام با من اینجوری کنه! بخدا
هیچ وقت فکر نمیکردم منو اینجوری کتک بزنه، اونم وقتی حامله ام! بخدا
میترسم اگه دستش بهت برسه یه بلایی سرت بیاره، تو رو خدا دیگه سمتش نرو!»
انگشتان سرد و بی حسم را میان حرارت دستانش فشار داد و با عقده ای که بر دلش
سنگینی میکرد، غیرتمندانه اعتراض کرد: «از چی میترسی؟!!! هیچ کاری نمیتونه بکنه! مملکت قانون داره. مگه میتونه هر کاری دلش میخواد بکنه؟
میرم شکایت میکنم که زن حامله م رو کتک زده و میخواسته بچه م رو سقط
کنه...»
که من هم دستش را محکم گرفتم و با لحنی عاجزانه تمنا کردم: «مجید!
التماست میکنم، به بابا کاری نداشته باش! منم میدونم مملکت قانون داره، ولی
بخدا میترسم! جون الهه، جون حوریه، کاری به بابام نداشته باش! اگه میخوای
من آروم باشم، همه چی رو فراموش کن! بخدا نمیخواستم برات تعریف کنم، ولی
دیگه طاقت نداشتم، دلم میخواست برات درد دل کنم...»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
💞🍃💞🍃💞🍃
#جان_شیعه_اهل_سنت
فصل سوم
پارت ۲۶۶
نویسنده:فاطمه ولی نژاد
نگاهش از این
همه تنهایی به خا ک غربت نشست و با بغضی مظلومانه سؤال کرد: «آخه چرا
میخواست این بچه رو از بین ببره؟ من بد بودم، من کافر بودم، من مشرک بودم،
گناه این طفل معصوم چیه؟»
و باز از نام زشت برادر نوریه گذشتم و در پاسخ سؤال
غریبانه اش، فقط انتهای قصه را گفتم: «گناهش اینه که باباش تویی! گناهش اینه
که بچه یه شیعه س! همون گناهی که من داشتم و بخاطر تو، دو سه هفته تو اون
خونه زندانی شدم! بابا میخواست هر چیزی که بوی تو رو میده، از بین ببره.
میخواست دیگه هیچ نشونی از تو نباشه!»
جوابی که دیگر جای هیچ سؤالی باقی
نگذاشت و چشمان دل شکسته مجید را به زیر انداخت، ولی من همچنان پای
شوهر شیعه و زندگی زیبایمان، ایستاده بودم که با همان صدای بی رمقم،
شهادت دادم: «ولی من بخاطر همین
بچه ای که باباش شیعه س از همه خونواده م
گذشتم!»
سپس با سر انگشتم صورت زخمی ام را لمس کردم و در برابر نگاهش، صادقانه ادامه دادم: «این زخمها که چیزی نیس، بخدا اگه منو میکشت نمیذاشتم بلایی سر
ِ بچه مون بیاره تا امانتت رو سالم به دستت
برسونم!»
و نمیدانم صفای این جملات بی ریایم که از اعماق قلب عاشقم آب
میخورد، با دلش چه کرد که خطوط صورت غمگینش از لبخندی مهربان پر شد
و زیر لب زمزمه کرد: «میدونم الهه جان...»
نگاهم به زخم گوشه پیشانی اش افتاد که باز به یاد آن شب دلم آتش گرفت.دست بُردم تا جای شکستگی پیشانی اش را لمس کنم که لبخندی زد و پاسخ داد: «چیزی نشده.»
ولی میدیدم که به اندازه دو بند انگشت گوشه
پیشانی اش شکاف خورده و جای بخیه را زیر انگشتانم احساس کردم که با
ناراحتی پرسیدم: «بخیه خورده، مگه نه؟»
و او همانطور که سرش پایین بود،
صورتش به خنده ای شیرین باز شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد: «فدای سرت » و به گمانم دریای عشقش به تشیع دوباره به تلاطم افتاده بود که زیر
چشمی نگاهم کرد و با لحنی لبریز ایمان ادامه داد: «عوضش ما هم نمردیم و یه
چیزی برای سامرا دادیم!»
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃