#جوانان_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
💠 عباس بعد از یک ماه نامزدی آمد پیش من؛ گفت «میخواهم به سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمیخوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را میفرستم؛ اما چرا آنقدر اصرار میکنی که الان بروی؟
🌷 عباس گفت : «حاجی؛ من دارم زمینگیر میشم میترسم وابستگی من را زمینگیر کنه!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت.
🎙راوی: سردار حمید اباذری
#زندگی_به_سبک_شهدا
🕌 هنگام اذان ، وقت ادای امانت الهی ست ...
🚗جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگربروی ، مخصوصا توی تاریکی ، باید گاز ماشین را می گرفتی ، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی . اما زین الدین که هم راهت بود ، موقع اذان ، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند . اصلاراه نداشت .
🌹شهید مهدی زینالدین
🖊 همرزمان شهید
🔷🔶🔹🔸
#جوانان_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌟شب عروسی، میهمان ها نشسته بودند که صدای اذان از بلندگوی مسجد محل بلند شد.
احمد که با لباس دامادی کنارم نشسته بود، مودبانه گفت: با اجازه شمامیرم مسجد نمازم
رو می خونم و زود برمیگردم.
در مقابل چشمان حیرت زده ی میهمان هایی که هنوز او را به خوبی نمیشناختند و با اخلاق او آشنا نبودند، بلند شد، وضوگرفت و رفت به طرف مسجد. وقتی برگشت، نمازش را به جماعت خوانده بود.
🎙راوی: همسر شهید احمد عبداللهی
🔷🔶🔹🔸
🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی
https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
#همسران_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌸نصیحت های ابراهیم به مردی که حجاب همسرش برایش مهم نبود:
دوست عزیز!
همسر شما برای خود شماست،
نه برای نمایش دادن جلوی دیگران!
می دانی چقدر از جوانان با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتد؟
🌹شهید ابراهیم هادی
🔷🔶🔹🔸
🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی
https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
#همسران_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌸دختر شهيد صياد شيرازى ميگويد: رفتار پدرم با مادرم بسیار محبت آمیز و همراه با احترام بود. مادرم تعریف میكرد كه در سال اول ازدواجشان یك روز در حال اتوزدن لباس پدر بودند كه ناگهان پدر سررسید و از مادرم گله كرد و به او گفت: شما خانم خانه هستید و وظیفهای در قبال انجام دادن كارهای شخصی من ندارید. شما همین قدر كه به بچهها برسید كافی است. من تا آنجا كه به یاد دارم، پدرم خودش لباسهایش را میشست و پهن و جمع میكرد.و اتو میزد، و به طور كلی انجام دادن كارهای شخصیاش با خودش بود. بارها شده بود كه به محض اینكه به خانه میرسیدند، تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم كمك میكردند و به طور قطع میتوانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ به طوري كه اجازه نميداد مادرم و حتي ما در این كار او را كمك كنيم. به جرئت میتوانم بگویم كه در طول سال، مثلاً صد بار آشپزخانه منزل شسته میشد، نود و پنج بارش را پدرم میشست.
📒افلاکیان زمین،ش١٣،ص۱۱
🔷🔶🔹🔸
🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی
https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
#همسران_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🔷همسر شهید..
▪️اولین بار من و آقا وحید به همراه مادرهایمان در حرم حضرت عبدالعظیم قرار گذاشتیم. در شبستان، جایی که الان مزار ایشان هست. برای اولین بار در شبستان حرم یکدیگر را دیدیم...
آقا وحید خیلی انسان با ایمانی بودند و مثل افراد با ایمان دغدغههایشان را خیلی به رو نمیآوردند. اما بیشترین تعلق خاطر و دل مشغولیشان رضایت من بود. همیشه میگفت: منو حلال کن زهرا خانم. قول میدم سری بعدی که آمدم جبران کنم براتون. این کار را هم میکرد. همیشه با گل به دیدنم میآمد و همان لحظه همه چیز از ذهنم میرفت.
🌹شهید وحید زمانی نیا
◼️وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام تسلیت باد.
◼️◽️◾️▫️
🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی
https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
#جوانان_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌸به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ازدواج بگوید ؛ اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد !
گفتیم : زود است ؛ بگذار جنگ تمام شود ، خودمان آستین بالا می زنیم .
گفت : « نه ، پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود ؛ مـن هـم بـرای تکمیـل ایمان باید ازدواج کنم ، باید ! »
همینها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم !
گفتیم : حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد ؟
گفت : « عفیف باشـد و باحجاب »
🌹شهید حسین زارع کاریزی
📚قربانگاه عشق ، ص ۱۰۸
🔷🔶🔹🔸
🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی
https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
#همسران_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🎁هدیه ای ازجبهه بعد ازفراق طولانی
💫به هر بهانه ای برایم هدیه می خرید. اگر فراموش می کرد، اولین فرصت جبران می کرد. هدیه اش را می داد و از هم تشکر میکرد. زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود، مدتها به خانه نیامده بود. یک روز دیدم در می زنند. رفتم دم در، دیدم چند تا نظامی پشت در هستند. گفتند:"منزل جناب سرهنگ شیرازی؟"
دلم لرزید، گفتم:" جناب سرهنگ جبهه هستند، چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟!"
-گفتند:" از طرفی ایشان پیغام داریم" و بعد پاکتی را به من دادند و رفتند.
آمدم در حیاط، پاکت را در حالی که دستانم می لرزید، باز کردم. یک نامه بود با یک انگشتر عقیق.
نوشته بود: "برای تشکر از زحمت های تو همیشه دعایت می کنم"
یک نفس راحت کشیدم، اشک امانم نداد...
📝همسر شهید علی صیاد شیرازی
🔷🔶🔹🔸
🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی
https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
#همسران_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
❇️دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: «غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است… مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟»
❇️غاده یادش بود چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که «مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی.» دوستش فکر میکرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.
🌸آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ و غاده چشم هایش از خنده به اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو کچلی؟ من نمیدانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی میگفت: «شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»
🌹سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران
🔷🔶🔹🔸
🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی
https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
#همسران_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🏢خونَش طبقهیِ چهارم یه مجتمع بود؛
و آسانسور هم نداشت!
دفعه اول که رفتم، دیدم تمام پله ها
رنگ آمیزی شده! خیلی خوشم اومد.
♥️گفت: خودم ایـن پله ها رو رنگ زدم،
که وقتی خانمَم میره بالا کمتر خسته
بشه..
🌹سالروز شهادت شهیدمحسنِحججے
◼️◽️◾️▫️
🕌کانال تخصصی خانواده فاطمی
https://eitaa.com/joinchat/1443561510Cdccfd61dde
#زندگی_به_سبک_شهدا🦋🌹
💎رفتگر محل
🔹گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است.
نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقامهدی😳 است.
🔸 آقامهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت....ادامه دادم :آ قا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا.جارو رو بدین من، آخه چرا شما؟؟؟؟
🔹خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون اقامهدی رو کشیدم : زن رفتگرمحله، مریض شده بود..
بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه توبری نفرجایگزین نداریم.
🔸رفته بود پیش شهردار و اقامهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش...
اشک تو چشام جمع شد هرچی اصرار کردم اقامهدی جارو رو به من، نداد.
🔹خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه. رفتگر آن روز ما، #شهید_مهدی_باکری شهردار ارومیه بود.