اگر در جبهه کارمان جلو رفت بهواسطه اخلاصی بود که رزمندگان اسلام از خود نشان دادند.
در جبهه امروزی نیز اخلاص لازمهی اصلی پیروزی است.
#حسین_یکتا
📚تقوا ملاک ارزش انسان ها
روزی سلمان فارسی وارد مسجد نبوی شد و صحابهی پیامبر (ع) به احترام او از جای خود برخاستند و در صدر مجلس به او جای دادند.لحظهای نگذشته بود که یکی از صحابهی معروف نیز وارد مسجد شد، و چون سلمان را در صدر مجلس مشاهده کرد؛لب به اعتراض گشود و گفت: «من هذا العجمی المتصدر فیما بینالعرب؛این مرد ایرانی و عجمی که در صدر مجلس نشسته در میان عربها چه میکند؟»
رسول خدا (ص) با شنیدن این سخن غیر اسلامی به خشم آمد و بر بالای منبر قرار گرفت و فرمود: «ای مردم! آگاه باشید که تمام انسانها از زمان حضرت آدم تا زمان ما مثل دندانهای ما یکسانند،عرب بر عجم،گندمگون بر سیاه پوست امتیازی ندارد،مگر به تقوا»
📚مستدرک الوسائل، ج۱۲ ص۸۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار شهید #قاسم_سلیمانے:🍃
اگر از من تعریف ڪردند
و گفتند «مالڪ اشتر»
و من باورم شد؛
سقوط مےڪنم
اما اگر در درونِ
خودم ذلیل شدم
خداوند مرا بزرگ مےگرداند.
۹۶/۱۰/۲۳
#هفته_بسیج
#حاج_قاسم
#بصیرت_انقلابی
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
#مهرومهتاب
پارت۱۰۸
نویسنده:ت،حمزه لو
بعد از اینکه کمی حالم جا آمد سراغ علی را گرفتم.گفتند استخوان بازویش خرد شده و در بیمارستان تحت مداواست و مدام سراغ من و امیر و بقیه ی دوستان را میگیرد.صلاح دیدم فعلا خبر شهادت امیر و مجتبی را به اوندهم تا روحیه اش را از دست ندهد.اما بعد از سه روز آنقدر سراغ آنها را گرفت که مجبور شدم خبر شهادتشان را به او بدهم و باز هر دو در غم رفقای شهیدمان به سوگ نشستیم.
بعد از ده روز علی با دستی که در گچ بود از بیمارستان مرخص شد.جای خالی امیر و مجتبی و بقیه ی همرزمانمان حسابی اذیتمان میکرد....
دوباره زمان مرخصی مان فرا رسید و با علی که دستش هنوز در گچ،وبال گردنش بود راهی تهران شدیم.هر دو خسته و آفتاب سوخته بودیم .باز هم مادرم با دیدنم به گریه افتاد و یک دل سیر گریه کرد...خواهرانم قد کشیده بودند و از سری پیش حسابی بزرگ شده بودند و پدر و مادرم خمیده تر و پیرتر از قبل.
آنها هم مثل ما زیر آتش بودند !صدام لعنتی ،تهران را زیر موشک گرفته بود .همان هفته ی اول به سراغ مادر رضا رفتیم.مادرش انگار همه چیز را پذیرفته بود و ساکت و صبور آرام گرفته بود.
روزهای اول مرخصی ،مدام از خواب میپریدم فکر میکردم هنوز در جبهه ام و آماده باش.مادرم میگفت گاهی در خواب فریاد میزنم و امیر و مجتبی را صدا میزنم.طفلک نمیدانست پسر نوزده ساله اش ،شاهد چه صحنه هایی بوده و در چه شرایطی زنده مانده.اول هفته بود که با علی به مدرسه رفتیم میخواستیم امتحان بدهیم.کمی درس خوانده بودیم و همین برای گرفتن نمره ی قبولی کافی بود.
من فقط به خاطر دل مادرم که نگران آینده ی من بود میخواستم تحصیلم را ادامه بدهم وگرنه در جبهه این را فهمیده بودم که آدم بودن هیچ ربطی به تحصیلات ندارد.اصولا آنجا با مسائلی سروکار داشتم که درس خواندش در برابر آنها بسیار پیش پا افتاده به نظر میرسید.مادرم دائم قربان صدقه ام میرفت که درس بخوانم.دوست داشت مهندس شوم.
به هر حال امتحان دادیم و برگشتیم..در حال رفتن به خانه بودیم که علی گفت:«مادرم اصرار میکنه زن بگیرم!!»
با خنده گفتم:«تو که دهنت بوی شیر میده!!حالا حاج خانوم این حرف و زده؟؟!»
علی این پا و اون پا شد و گفت:«خب من پسر بزرگشونم،می ترسه برم و دیگه بذ نگردم.میگه دلم میخواد دامادیتو ببینم و.......!!!»
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجتالاسلام بندانی نیشابوری
🔸#امام_زمان غریب و تنهاست...
👌بسیار تأثیرگذار
👈حتما ببینید و نشردهید.
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃وخداگفت:
شب را آفریدمتا
ازبیقراری هایت
برایمبگویی...
آنقدر که خدا بی تاب من و توست
ماهم مشتاق او هستیم؟؟!!!!🌸🍃🌿
فرصت های زود گذر دنیا را قدر بدانیم.
نماز شب خون بشیم...
🦋#نماز_شب
🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃
🌸ـبِـسمِـاللهالࢪحمــݩِالࢪحیـمـ🌸
امام على عليه السلام فرمود:
مَنْ کَشَفَ حِجابَ اَخِیْهِ اِنْکَشَفَ حِجابَ بَیْتِهِ
کسى که پرده از روى اسرار برادر مسلمانش بردارد خداوند عیوب اسرار او را بر ملا مى کند.
غرر و درر آمدى ج ۵/۳۷۱، حديث ۸۸۰۲