🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙
#مهرومهتاب
پارت۱۴
نویسنده:ت،حمزه لو
وقتی گوشی تلفن را سر جایش گذاشتم متوجه نگاه های خیره پرهام شدم.
زل زده بود به من و رفته بود در عالم هپروت.
پیانو زدن سهیل تمام شده بود و دوباره همه با هم حرف میزدند، اما پرهام انگار آنجا حضور نداشت و حواسش جای دیگری بود.
جلو رفتم و ناگهان گفتم :«پخخخ.!!»
با ترس از جا پرید و گفت :«زهرمار ترسیدم !!!»
با خنده گفتم :«کجایی ؟؟»
عصبی جواب داد:« دختره ی لوس !!!»
با صدای بلند خندیدم و برای آوردن غذا و کمک به مادرم به آشپزخانه رفتم.
پرهام پسر مغرور و خوش تیپی بود موهای قهوه ای و چشمان عسلی داشت پوست صورتش مثل دختران سفید و صاف بود، قد بلندی هم داشت بیشتر شبیه دایی بود.
خانواده مادری ام اکثراً ظریف بودند و پوست روشنی داشتند.
وقتی وارد آشپزخانه شدم خاله طناز و خاله مهوش همراه زری جون داشتند به مادرم کمک میکردند .
فقط مینا خانوم نبود ،که جای تعجب هم نداشت ؛مینا زن سرد و عبوسی بود که در هیچ مهمانی از جایش تکان نمی خورد، فقط یک جا می نشست و می خورد، بعد هم هزار حرف پشت سر میزبان و مهمانان ردیف می کرد.
آن شب هم یک جا نشسته بود و هرچه عمو محمد باهاش حرف میزد جواب نمی داد .
وقتی همه را برای شام سر میز دعوت کردند پرهام کنار من نسشت و گفت:« مهتاب دانشگاه چطوره؟؟!»
سری تکان دادم و گفتم:« خیلی خوبه خوش میگذره.»
احساس کردم صورتش در هم رفت .
بعد گفت:« خیلی رو بچه های دانشگاه حساب نکن؛ همه بچه اند نمیشه روشون حساب کرد .!!»
با خنده گفتم :«حالا کی خواست روشون حساب کنه!!»
خودش رو جمع و جور کرد و
گفت:« خوب آره؛ همینطوری گفتم!»
بعد کمی در صندلیاش جابجا شد و گفت:« حالا چه برنامهای برای آینده
داری ؟؟»
نمی دانستم منظورش چیست و چرا این حرفها را میزند.
پرهام هیچ وقت با من حرف نمی زد قبلاً هر وقت میآمدند به بهانه اینکه من بچه ام با سهیل دست به یکی می کردند و با من بازی نمی کردند، بعد هم که بزرگتر شده بودم با سهیل به اتاقش می رفتند و تا وقتی که وقت رفتن می رسید از اطاق بیرون نمی آمدند.
با خنده گفتم:« فعلا که تازه وارد دانشگاه شدم ،برای ۴ سال آینده برنامه مشخصه، بعدش هم خدا بزرگ ،احتمالاً میرم سر کار!!»
پرهام با لکنت گفت:« خب ....شاید هم..... ازدواج کردی.... نه؟؟!!!»
نگاهش کردم ،حسابی جا خورده بودم پرهام هم سرش را پایین انداخته بود و صورتش سرخ شده بود .پرسیدم:« این حرفها چیه میزنی!! تو مگه فوضول منی؟؟!!»
پرهام جواب داد :«نه ؛خب... در واقع به من ربطی نداره.. ولی خب ....میخواستم بگم که ....یعنی چطور بگم .....»
نگاهش کردم منتظر تمام شدن جمله اش بودم، از دستش حرصم گرفته بود، سرانجام با جان کندن فراوان گفت :«میخواستم بگم اگر یه روزی تصمیم گرفتی ازدواج کنی...»
با نزدیک شدن زری جون پرهام جمله اش را نیمه تمام گذاشت و زری خانوم کنار پرهام نشست و رو به من گفت:«مهتاب جون با درسها چطوری؟؟!»
سری تکان دادم و گفتم:« هنوز خیلی جدی نشده!»
زندایی خندید و گفت:« ماشالله انگار از وقتی دانشگاه قبول شدی بزرگ شدی؛! چطوری بگم خانوم شدی،خوشگل شدی!!!»
با ناراحتی مصنوعی گفتم:« یعنی قبلا زشت بودم!!»
زندایم دستم را نوازش کرد و گفت:« نه عزیزم، ولی الان یه جوری خانوم تر و خوشگل تر شدی، اونموقع انگار بچه بودی ..»
بعد رو به پرهام کرد و گفت:« پرهام؟!!!»
پرهام با خجالت سری تکان داد و حرفی نزد.
مینا خانوم که تازه نشسته و حرفهای زری جون را شنیده بود با لحنی سرد گفت:« خب دخترها وقتی ابروهاشون رو بردارن بزرگتر از سنشون به نظر می رسند .»
خشکم زد، ابروهای من همیشه پیوسته بود و من اصلاً دست بهشون نزده بودم رنجید گفتم:« ولی این مورد شامل من نمیشه .!!»
مینا خانوم پشت چشمی نازک کرد و گفت :«من فکر کردم ابروهاتو برداشتی ،آخه قیافت تغییر کرده !!»
پرهام که دل خوشی از از زن عموی من نداشت با لحنی قاطع گفت:« خب مینا خانوم فکر کردن!! آدم هر فکری میتونه بکنه.»
بلند شدم و به سمت میز غذا رفتم احساس می کردم صورتم از ناراحتی گر گرفته ،چرا انقدر مینا خانوم از من بدش میاد .
بعد به خودم گفتم مینا خانوم از همه بدش میاد به جز خودش.
بشقاب غذایم را پر کردم که دیدم سهیل از آن طرف میز لپهایش را باد کرده یعنی من خیلی شکمو هستم .
زبانم را برایش در آوردم و گوشه ای نشستم تا غذایم را سر فرصت بخورم.
🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃
✾͜͡♥️•
#غدیر یعنی:
کسانیکه عقب ماندهاند برسند
و کسانیکه جلو رفتهاند برگردند.
👈غدیر یعنی با ولایت حرکتکردن👉
🌸🌷🌱۱۷روز تا عید #غدیر
#عاشورا_نتیجه_از_یاد_بردن_غدیر_است
#مبلغ_غدیر_باشیم
🌿↷
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
❄️- بِسمِخُداۍسَتّـٰارُالعیوب:)
هرروزسلآمبهـآقا🖐🏼🍃'!
#السَلامعلیكِیآسُلطـٰانِڪَـربلآ . . .
#السلامعلیكیااباصآلحَالمھدی :)
غدیر روز تكبير
عن على بن موسى الرضا(علیه السلام) :من زار فيه مؤمنا ادخلالله قبره سبعين نورا و وسع فى قبره و يزور قبره كل يوم سبعون الف ملك ويبشرونه بالجنة.....اقبال الاعمال: 778.🌸🌱
امام رضا(علیه السلام) فرمودند:
كسى كه در روز (غدير) مؤمنى را ديدار كند، خداوند هفتاد نور بر قبر او وارد مى كند و قبرش را توسعه مى دهد و هر روز هفتاد هزار فرشته قبر او را زيارت مى كنند و او را به بهشت بشارت مى دهند.🌸🌱
#غدیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غدیر
#روز_شمار
حضرت زهرا(س):
خداوند پس از غدیر خم
برای هیچ ڪس حجت و
عذر و بهانه ای قرار نداده
است.
غدیر خم، روز اتمام حجت
خدا بر همگان است🍃
-نہجالحیاة؛صفحه٤۲
۱۶ روز تا غدیر
🌻⠀⠀ོ ⠀
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🦋🌷🌱💫
إِلاَّمَنْتابَوَآمَنَوَعَمِلَعَمَلاًصالِحاًفَأُوْلئِكَ
يُبَدِّلُاللهُسَيِّئاتِهِمْحَسَناتٍوَكانَاللهُ
غَفُوراًرَحيماً..
+بیراههزدنهایتهم،برایمن ...
بهاولیندوربرگردانکهرسیدی؛
توفقـــطبرگرد ....!
جبرانگذشتهاتراخودمضمانتمیکنم!
#خداےخوبم♥️
#حجاب
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
شهید مطهری: آنان ڪه زیبایی اندیشه دارند زیبایی تن را به نمایش نمیگذارند.
~•~•~
حجاب یعنی: دختر سیبی ست ڪه باید از درخت سربلندی چیده شود، نه در پای علفهای هرز.
حجاب یعنی: هنر پوشاندن، نه پوشیدنی ڪه از نپوشیدن بدتر است.
حجاب یعنی: دارای حریمی هستم ڪه هر ڪسی به آن راه ندارد.
حجاب یعنی: زاده ی عصر جاهلیت نیستم. (وَلَا تَبَرَّجُنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّة...33/احزاب).
حجاب یعنی: لایڪ ارزشمند خدا، نه لایڪ بی ارزش بَعضیا.
حجاب یعنی: حاضر نیستم برای پرنگ شدن هزار رنگ شوم.
حجاب_یعنی: هر ڪسی لایق دیدن زیبایی های من نیست.
حجاب یعنی: آزاد بودن از زندانی به نام: "نظر دیگران"
حجاب یعنی : پوشاندن و نمایان نکردن تمام بدن! نه فقط سر.
حجاب یعنی: بی نیازم از هر نگاهی جز نگاه خدا.
حجاب یعنی: من انتخاب میڪنم ڪه تو چه ببینی.
حجاب یعنی: زرهی در برابر چشمهای مریض.
حجاب یعنی: یک پیله تا پروانه شدن.
حجاب یعنی: احترام به حرمت های الهی.
حجاب یعنی: طعمه هوسرانی کسی نیستم.
حجاب یعنی: به جای شخص، شخصیت را دیدن.
حجاب یعنی: من یک انسانم نه یک وسیله.
حجاب یعنی:خون بهای شهیدان.
حجاب یعنی: حفاظت از زیبایی.
حجاب یعنی: حفاظت از امانت خدا.
حجاب یعنی: نماد هویت انسانی.
حجاب یعنی: صدفی بر گوهر وجود.
حجاب یعنی: محتاج جلب توجه نیستم.
حجاب یعنی: زن والاست نه کالا.
حجاب یعنی: اثبات تقدس زن.
حجاب یعنی: مراقبت از تقوا.
حجاب یعنی: اعتماد به نفس.
#حجاب
🦋🌷🌸💫🍃
بِـیهِیــــچاِستِـعآرِھ••!
وَبِـیهِیــــچقآفِیھ••!
چـآدُرعَجِـیبروےِسَـرَتعِـشقمِـیڪُنَدシ🖤..!
#حجاب
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🍀🦋🍀
#آرامش نتیجه سه عبارت است:
#تجربه_دیروز...
#استفاده_از_امروز...
#امید_به_فردا...
اما اغلب ما با سه عبارت زندگی می کنیم:
#حسرت_دیروز...
#اتلاف_امروز...
#ترس_از_فردا...
در حالی که،
#آفریدگار:
#گذشته_را عفو...
#امروز_را مدد...
#وفردا را کفایت می کند...
🌿↷
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem