eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
472 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙 پارت۲۸ نویسنده:ت،حمزه لو آقای ایزدی شماره تمرین ها را پرسید، نگاهش کردم موهایش کوتاه و مرتب بود صورت بچه گانه اش را ریش و سبیلی مرتب پوشانده بود، ابروان پرپشت و پیوسته اش کمی به سمت شقیقه ها متمایل بود. کیفیتی در نگاهش بود که ناخودآگاه جذبش میشدی و چیزی مثل محبت در دلت می جوشید. در افکار خود غرق بودم که متوجه شدم نگاهمان در هم گره خورده ،باز هم مثل دفعه پیش آقای ایزدی به سرعت نگاهش را از من گرفت و مشغول حل تمرین ها شد . مثل ترم قبل، ماسک سفیدش را روی بینی و دهانش گذاشته بود وقتی تمرین‌ها حل شد آهسته پرسید:« اشکالی ندارید؟؟!» عصبانی نگاهش کردم ،یادم افتاد که وقتی سر امتحان احوالش را پرسیدم چطور مرا سنگ روی یخ کرده بود. با غیض صورتم را برگرداندم تا مرا نبیند بعد از کلاس با بچه ها قرار گذاشتیم برای ناهار بیرون برویم . بعد از ناهار کلاس داشتیم و نمی توانستیم به خانه برویم. تصمیم گرفتیم همان اطراف دانشگاه در یک رستوران غذا بخوریم. پنج نفری سوار ماشین من شدیم و حرکت کردیم به جز آیدا و پانی ،شادی یکی از بچه هایی که تازه باهم آشنا شده بودیم هم همراهمان بود. شادی دختر بلند قد و هیکل داری بود ،با صورت زیبا و دلنشین . باصدای بلند می خندید و خیلی مهربان بود. او هم گاهی ماشین پدرش را می آورد و تقریباً خانه شان نزدیک خانه ما و لیلا بود ،برای همین قرار گذاشتیم نوبتی ماشین بیاوریم و دنبال دونفره دیگر برویم تا باهم به دانشگاه بیاییم . وقتی همه وارد رستوران شدیم و سفارش غذا دادیم مشغول صحبت بودیم که شروین همراه چند نفر از دوستانش وارد شدند و گوشه‌ای نشستند هنوز غذای ما را نیاورده بودند که یکی از دوستان شروین که پسر بلند و لاغری بود سر میز ما آمد و با لحن طلبکارانه ای گفت :«میشه خواهش کنم شما هم سر میز ما بنشینید؟!!» لحظه ای هر پنج نفرمان ساکت شدیم بعد شادی خیلی جدی گفت:« میشه خواهش کنم شما برید سرجاتون بشینید؟!!» پسر که حسابی خیط شده بود با ناراحتی برگشت و ما به سختی خودمان را کنترل می کردیم تا نخندیم . غذای مان که تمام شد بی اعتنا به آنها به دانشگاه برگشتیم تا به کلاسهای بعدی برسیم. کم کم هوا گرم تر می شد و بوی بهار همه جا پیچیده بود. کلاس ها هم تق ولق بود و نزدیک شدن به ایام تعطیلات بچه ها را تنبل کرده بود عاقبت کلاس ها تعطیل شد . همه خوشحال و پر انرژی منتظر فرا رسیدن بهار ماندیم. در خانه ما هم میشدفرا رسیدن بهار را حس کرد . طاهره خانوم زن ریزنقش و مهربانی که همیشه به مادرم در کارها کمک می کرد آمده بود و با کمک مادرم خانه تکانی می کردند . هرسال خانه تکانی و نظافت اتاق هایمان به عهده خودمان بود که همیشه سهیل به طریقی از زیرش در می رفت ولی من با اشتیاق اتاقم را تمیز و مرتب می کردم هنوز چند روزی تا سال جدید فرصت داشتیم که من مشغول نظافت اتاقم شدم. با اینکه کلاسها روز قبل تعطیل شده بود اما امروز هم از صبح زود بلند شده بودم و مشغول مرتب کردن کمد و کشو ها بودم اواسط روز بود که سهیل با نواختن ضربه‌ای به در وارد شد و گفت :«کوزت حالت چطوره!!؟» خسته نگاهش کردم و گفتم:« تو چطوری آقای از زیر کار در رو؟!!» با خنده گفت:« خوبم میخواستم ببینم برای فردا برنامه‌ای داری !؟» کمی فکر کردم و گفتم:« نه چطور مگه؟؟!» لب تخت نشست و گفت:« فردا شب چهارشنبه آخر ساله، پرهام مهمونی گرفته من و تو هم دعوتیم گفتم شاید خدا بخواد تو نیایی!!» 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙 پارت۲۹ نویسنده:ت،حمزه لو خنده ای کردم و گفتم:« کور خوندی اگه من نیام تو رو هم راه نمیدن!!» سهیل جدی نگاهم کرد و گفت :«تازگی ها اینطوریه؛ پرهام حرفی به تو زده؟!» گفتم :«چطور مگه!؟» سهیل از روی تخت بلند شد و گفت :«رفتارش با تو خیلی فرق کرده!!» آهسته گفتم :«یه حرف هایی زده ولی من هنوز جوابی ندادم!» برادرم با صدایی که به سختی سعی میکرد بلند نشود گفت:« چه حرفهایی مثلا؟؟!» ً با خنده گفتم:« همون حرف های معمول بین پسر دخترایی که بزرگ میشن ؛پرهام ازم خواسته روی ازدواج با اون فکر کنم!!» سهیل که تازه می فهمیدم چقدر غیرتی است گفت:« چه غلط ها لازم نکرده!! فردا هم نمیریم خونشون!!» در حالیکه با صدای بلند می خندیدم گفتم :«واقعا تو غیرتی هم بودی و ما خبر نداشتیم!!» بعد به قیافه عصبانی سهیل نگاه کردم و گفتم :«چرا بچه بازی در میاری!؟ اگه مثلاً تو به آرام عمو فرخ همچین پیشنهادی بدی ،دوست داری آرام دیگه نیاد خونمون؟ بهت بر نمیخوره ؟!!» سهیل ناراحت سر به زیر انداخت. بلند شدم ، دستش را گرفتم و گفتم :«پرهام کار بدی نکرده که، اصلاً شاید من قبول نکنم شاید هم قبول کنم تو که نباید اینطوری با قضیه برخورد کنی، تازه پرهام پسر خوبیه که این پیشنهاد رو داده میتونست مثل خیلی از پسرها از موقعیت سوء استفاده کنه! خودت هم میدونی ازدواج و قضیه خواستگاری هم برای یه دختر به سن من خود به خود پیش میاد، حالا پرهام فامیله، یکی دیگهمعلون نیست کیه !!» سهیل دستم را گرفت و گفت:« میدونم پرهام پسر خوبیه که این حرف رو زده ولی چیکار کنم یه جورایی خوشم نمیاد!!» همونطور که آشغال ها را درون کیسه میریختم گفتم :«میل خودته میخوای فردا بریم میخوای نریم!» سهیل ساکت از اتاق خارج شد و بعد از چند لحظه دوباره برگشت و پرسید :«مامان و بابا میدونن؟» سرم را تکان دادم و گفتم:« نه چون من جوابی به پرهام ندادم ؛اگر جواب مثبت بود اونوقت بهشون میگه!» سهیل آهسته گفت:« خب... پس...فردا میریم!!» 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
🔶 دستور جامع و کاربردی برنامه ریزی در زندگی امام موسی کاظم علیه السلام در یک دستور جامع و کاربردی برای برنامه ریزی در زندگی چنین می فرماید : «اجْتَهِدُوا فِی أَنْ یَكُونَ زَمَانُكُمْ أَرْبَعَ سَاعَات»؛‏ سعی کنید در زندگی، زمان خود را به چهار بخش تقسیم کنید: ✅1. سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اللَّهِ : بخشی را به راز و نیاز با خداوند متعال اختصاص دهید. ✅2. وَ سَاعَةً لِأَمْرِ الْمَعَاشِ : بخشی را هم به تلاش برای کسب روزی حلال اختصاص دهید. ✅3. وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ الْإِخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِینَ یُعَرِّفُونَكُمْ عُیُوبَكُمْ وَ یُخْلِصُونَ لَكُمْ فِی الْبَاطِنِ:  زمانی هم به معاشرت با برادران و اشخاص مورد اعتمادی بپردازید كه شما را از عیب‏هایتان آگاه می کنند و از صمیم قلب با شما یک رو هستند. ✅4. وَ سَاعَةً تَخْلُونَ فِیهَا لِلَذَّاتِكُمْ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ وَ بِهَذِهِ السَّاعَةِ تَقْدِرُونَ عَلَى الثَّلَاثِ سَاعَات‏: زمانی را هم برای لذتهای حلال و تفریح قرار دهید که به کمک این بخش است که شما توان گذراندن آن سه بخش را خواهید داشت. 📙کتاب تحت العقول صغحه ۴۰۹
جناب پرزیدنت! این جمعه دیگه رئیس جمهور نیستی! باز از خواب پا نشی بگی نمی دونستم! http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
•°🌱 ...! ✨ از طفولیت شدم دیوانه ات چون مادرم(:♥️ ✨ پیش چشمم اشک ریزان گفت ممتد ⇦ یاحسین😢🖐🏻 🖐🏻 شبتون حسینی❤️🍃 http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ـبِـ‌سمِـ‌الله‌الࢪحمــݩِ‌الࢪحیـمـ🌸 💎پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم میفرمایند: 🌷در به سرانجام رساندن کارهای خود از سکوت یاری بگیرید چرا که هر دارای نعمتی مورد حسادت واقع می شود🌷 📚میزان الحکمه ج۱ ص۶۲۰ ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
✍️استاد فاطمي نيا: وقت ظهور امام زمان(ع) از اسرار الهي است و لذا فرموده اند: "كذب الوقّاتون" (دروغ گفته اند تعيين كنندگان وقت ظهور!) اما بعض بزرگاني را كه زيارت كرده ايم _ بدون اينكه وقت مشخصي معين كنند _اجمالا گفته اند: 🌅"فرج ، نزديك است" يعني بيشتر مدت غيبت سپري شده است و مقدار كمتري مانده است ، اما اينكه چه زماني محقق ميشود را هيچكس نميداند! وظيفه ي ما دعا كردن براي ظهور و سلامتي مولايمان امام زمان عليه السلام است دعاي شريف "اللهم كن لوليّك الحجّه بن الحسن" را روزي چند مرتبه با اخلاص بخوانيد اللهم عجل لولیک الفرج🦋🤲🏻🌷 http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشڪل مـٰا از اونجـایـے شروع شد کـھ ظاهر زندگـےدیگران نذاشت خوشگلیاۍ زندگـے خودمونو ببینیم 😇 ━⊰🌼🦋🌼⊱━ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌹🌹🌹 📌کلیاتی از زندگی نامه (عج) 1⃣زیست نامه:📝 نام: ، فرزند امام حسن (ع). نام : یا یا . محل : ۱۵ سال۲۵۵ در . نرجس خاتون مدت کوتاهی بعد از تولد امام زمان(عج) از دنیا رفت. بخاطر حفظ جان حضرت، ولادت وی پنهانی بود. اما برخی قم و دیگر مناطق شیعی از تولد وی آگاه شدند. القاب: ، بقية الله، حجت، صاحب الزمان، ، و... وی تا هنگام ظهور، و بچه ای ندارد. 📚تمامی منابع شیعه و سنی. کپی با ذکر یک صلوات 🌳