eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
473 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
تلنگر ✨ رفــیق! وقتی‌بہ‌دلت‌میفتہ‌ڪہ‌برگـردی! وقتی‌شوق‌پیدا‌می‌ڪنی‌برای‌ترڪ‌گناه‌ همش‌ڪارخداست...!🙂 مگہ‌میشہ‌خدایــی‌ڪہ‌شوق‌توبہ روبہ‌دلت‌انداختہ؛ نبخــشہ..!؟🙂⁉️ 📝کانال شهیدمحمدرضادهقان امیری📝 💌•[شهیدمحمدرضادهقان]•💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌷🌿 گر بپرسی : کی بمیرم با چه ذکری در کجا..؟! پاسخ آید که، محرم ، یاحسین ، درکربلا...😇🌷🌿 ⁴روزتامحرم،ماه عاشقی 💔 http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☠ترور شهید آیت به دلیل افشاگری از میرحسین موسوی! 🚩باز نشر به مناسبت سالروز ترور شهید حسن آیت 👤 استاد http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
هرچی به محرم نزدیک میشیم ویروس کرونا خطرناکتر میشه و امار مرگ و میر بیشتر چه ویروس هوشمندیه قبل ایام فاطمیه اوج میگیره قبل ماه رمضان اوج میگیره قبل محرم دیگه شمشیر رو از رو میبنده😐😂 http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکس بسیجی است قرارش شهادت است شیعه تمام داروندارش شهادت است...
🌸امام على عليه السلام : 🌸لَو يَعلَمُ المُصَلّى ما يَغشاهُ مِنَ الرَّحمَةِ لَما رَفَعَ رَأسَهُ مِنَ السُّجودِ؛ 🌸اگر نمازگزار بداند تا چه حد مشمول رحمت الهى است هرگز سر خود را از سجده بر نخواهد داشت. •🌱• •🌱• التماس‌دعای‌فرج🌸🍃💞 🌸🍃اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌿🌺 🌸اللهم عجل لولیک الفرج❣🍃 ♥️✋🏻 💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶ http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
::::::::::::::بسم رب العلی::::::::::::::: فضیلتی از مولا جانمون امیر المومنین 🤺 زره حضرت، تنها سینه ایشان را می‌پوشاند و هرگز پشت نداشت. از ایشان پرسیدند که چرا زره حضرت پشت ندارد🤔؛ آیا نمی‌ترسند که کسی از پشت به ایشان ضربتی بزند؟ 😊مولا علی (ع)در پاسخ فرمودند: من هرگز به دشمن پشت نمی‌کنم و از میدان نمی‌گریزم و خدا هرگز آن روز را نخواهد آورد. آقاجونم بذار تا آخر عمرم نوکرت بمونم🤲🏻 ابن بکار، الاخبار الموفقیات / ۳۴۳ (۱۹۴)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ۲۰ / ۲۸۰.
🌻🍃🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙🍃🌻🌙 پارت۳۴ نویسنده:ت،حمزه لو طبق معمول هر سال ،اول به خانه عمو فرخ و دایی علی، بعد هم چند نفر از دوستان و فامیل های دور که از پدرم بزرگتر بودند میرفتیم . بعد هم در خانه منتظر می ماندیم تا اقوام و دوستان به خانه ما بیایند و سرانجام سیزده بدر بود که همراه فامیل میگذشت و بعد پایان تعطیلات.... متوجه شدم که امسال با اشتیاق به پایان تعطیلات و شروع کلاس ها فکر می کنم. وقتی به خانه ی دایی رسیدیم ساعت نزدیک ۷ بود . خانه دایی شلوغ بود ،چند نفری از فامیل از جمله خاله طناز و دوستانشان آنجا بودند . پرهام با دیدن من جلو آمد و با خوشحالی عید را تبریک گفت، بعد بسته کادوپیچی را دور از چشم بقیه در دستانم گذاشت و آهسته گفت:« وقتی رفتی خونه بازش کن !» بسته را درون کیفم گذاشتم و روی یکی از مبل ها نشستم . خاله طناز کنارم نشسته بود و داشت برای سیاوش که روی پایش نشسته بود تخمه مغز می کرد . با دیدن من گفت :«چطوری مهتاب جون خوش میگذره تعطیلات؟!» سرم را تکان دادم و گفتم:« نه از اینکه کلاس ها تعطیل شده خیلی خوشحال نشدم !» خاله خندید و گفت:« تو همیشه غیر آدمیزادی!!!» دایی با اصرار همه را برای شام نگه داشت . سر شام وقتی همه مشغول کشیدن غذا بودند پرهام کنارم نشست و مردد گفت :«نمیدونم !دوباره باید ازت بپرسم یا نه ؟خودم هم از این حالت بدم میاد که هر دفعه تورو میبینم مثل کنه بهت بچسبم !!اما تو هم تکلیف من و روشن نمی کنی؛ یا بگو آره یا نه که بفهمم باید چیکار کنم !!» بدون اینکه نگاهش کنم گفتم :«پرهام من فکرامو کردم، اون دفعه هم می خواستم بهت بگم که اون دختره پرید وسط حرفم و حرفم نصفه موند، ولی دلم نمیخواد تورو به بازی بگیرم . هرچی فکر کردم نتونستم در مورد ازدواج با تو تصمیم بگیرم، تو برای من مثل سهیل میمونی، اصلاً نمیتونم به عنوان همسرم به تو نگاه کنم خیلی هم از توجهت ممنون !!» پرهام ناراحت پرسید :«مگه من چه ایرادی دارم که به عنوان همسر نمیتونی قبولم کنی ؟!!» با صدایی آهسته گفتم :«تو اصلاً عیبی نداری ،شاید خواستگاری هر دختری بری از خداشونم باشه، اما من نمیتونم. من و تو بدرد هم نمیخوریم، اصلاً ازدواج فامیلی خطرناک هم هست!» پرهام با بغض گفت:« کس دیگه ای رو دوست داری !!» سرم رو تکون دادم و گفتم :«نه اصلاً؛ فقط نمیتونم تورو به عنوان شریک زندگیم دوست داشته باشم، تو مثل برادرمی!!» پرهام چند لحظه سکوت کرد و بعد آهسته گفت :«این حرف آخرت بود ؟!» سرم رو به علامت تصدیق تکان دادم. موقع رفتن هم بسته کادوپیچ را از کیفم در آوردم و داخل جیب کاپشن پرهام که جلوی در آویزان بود انداختم، وقتی جواب منفی داده بودم بی معنی بود که هدیه ای از پرهام قبول کنم. 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻