eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
476 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آیت الله ناصری 💯 فرج نزدیکه دعای غریق را فراموش نکنید برای عجل الله تعالی فرجه الشریف و دعا کنید. اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج
هرموقع بہ‌بھشت‌زھرامیرفت‌! آب‌برمیداشت‌وقبورشھدارو‌میشست‌ ومیگفت(:باشھدا‌قرارگذاشتیم‌ڪہ‌من‌ غباررو‌ا‌زروی‌قبرآنھا‌بشورم‌وآنھا‌ هم‌غبارگناه‌را‌از‌روی‌دل‌من‌بشوࢪند.. •|شھیدرسول‌خلیلے|  
☀️وَ أَوْصَاکُمْ بِالتَّقْوَى، وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَى رِضَاهُ، وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ 💎خداوند شما را به تقوا سفارش کرده و آن را آخرين مرحله خشنودى و خواست خويش از بندگان قرار داده است» 📘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༺🍂༻ 🍁 هَمہ‌‌جا‌رَفتَم‌وخوردَم‌بِہ‌دَرِبَستہ‌حُسِین فَقَط‌آخَر‌که‌رِسیدَم‌بِہ‌تو‌،راهَم‌دادی ✋ 🧡••🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال امام حسین ( 3.mp3
2.75M
خیلی مردی امام حسین جونم
🔸️ زلالی دل جوان ...
موکب اربعین شهرستان گرگان
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻 پارت۹۲ نویسنده:ت،حمزه لو به سمت صدا برگشتم.در تاریک و روشن اتاق،صورت خوشحالش از لای در پیدا بود. با خنده گفت:«چرا تو تاریکی موندی؟میخوای پول برق کمتر بیاد؟!» بی حوصله گفتم:«لوس نشو،هنوز که خیلی تاریک نشده،خرید کردین؟؟!» سهیل در را کامل باز کرد وگفت:«آره ،بیا ببین چه سلیقه ای دارم!» خندیدم و گفتم:«سلیقه ی تو یا مامان ؟!» صدای مادرم از بلند شد:«خدا پدرتو بیامرزه،اگه به سهیل بود که چند متر پارچه پرده ای خریده بود.» بعد مادرم چراغ اتاقم را روشن کرد و با سهیل روی تختم نشستند.مادرم یک ساک کاغذی پر از بسته های کادویی روی تخت گذاشت. سهیل بسته ای با کاغذ کادوی براق را به طرفم گرفت و گفت:«بیا،اینم برای تو خریدم.!» ابرویی بالا انداختم و گفتم:«آفرین،چی شده دست تو جیبت کردی؟!» مادرم خندید و گفت:«ناخن خشکا فقط وقتی خیلی خوشحالن ولخرجی میکنن،بگیر تا پشیمون نشده!» بسته را گرفتم و باز کردم.پارچه ی لطیفی به رنگ آبی آسمانی در دستانم رها شد.رنگش ملایم و زیبا بود،با شادی گفتم :«ممنون،خیلی خیلی قشنگه!» سهیل زیر لب گفت:«قابل نداره!» فوری بُل گرفتم و گفتم:«وووو ی ی ی ی،آقا سهیل چه مودب شده!!» با خنده و شوخی تمام بسته ها را باز کردیم و دیدیم.پارچه ی سنگین و زیبا از ابریشم برای خانوم نوایی و یک قواره کت و شلواری برای آقای نوایی خریده بود. در یک بسته ی زیبا هم پارچه ی لیمویی رنگ بسیار زیبایی برای گلرخ بود..برای مامان هم یک پارچه ی کرپ به رنگ ماشی خریده بود. همه ی بسته ها را که دیدم گفتم:«آخی،همه ی پس اندازت رو خرج اینا کردی!!؟» سهیل خندید که ادامه دادم :«البته باید سخاوتت رو تو خرید طلا نشون بدی!» سهیل فوری گفت :«برو بابا،چه پررو !!چه زود سو استفاده میکنی!!» با تظاهر به ناراحتی گفتم:«برو بابا گدا،همچین میگه سو استفاده ،انگار پول طلا ها رو از جیبش برداشتم.» مادرم با خنده گفت:«خب حالا،دعوا نکنید.تا طلا خریدن کلی مونده،شاید تا اون موقع سهیل پولدار شد و برات طلا هم خرید!» به چهره ی نگران برادرم نگاه کردم و از ته دل گفتم:«الهی خوشبخت بشی داداش.» 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
🌼🗒 حضرت امیرالمومنین«؏»: داستان دنیا، داستان مــ🐍ـاری سمے است که پوست آن نرم است و ســـمّ کاری و کشنـــده در دل آن است. فریب خورده ے نادان بدان میل می کند و خردمند عـــ🌱ـاقل از آن می پرهیزد.