7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نماهنگ «مسافر غریب صحرا»
🎤 حاج محمود #کریمی
◽️ بیا قشنگترین یوسف زهرا...
◾️ ویژه #فاطمیه
🖥 ببینید و نشر دهيد 📡
#امامزمان
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
#hero
#داستانک 🦋🌾
🔴 شما به خدا یاد ندهید،خدا خودش بلد است!
✍طلبه ای در یک از شهرها زندگی می کرد. از نظر مادی در فشار بود و از نظر ازدواج نیز مشکلاتی داشت. یک شب، متوسل به امام زمان(علیه السلام) شد، چند شبی بعد از این توسل امام زمان(علیه السلام) را در خواب دید. حضرت فرمودند: فلانی! می دانی چرا دعایت مستجاب نمی شود؟ گفت: چرا؟ فرمودند: طول امل و آرزو داری. گاهی انسان به در خانه ی خدا می رود، دعا می کند اما با نقشه می رود، دل به این طرف و آن طرف حرکت می کند. گاهی به خدا یاد می دهد و می گوید: خدایا! در دل فلانی بینداز بیاید مشکل مرا حل بکند...حضرت فرمودند: شما به خدا یاد ندهید خدا خودش بلد است. انسان به ائمه معصومین(علیه السلام) هم نباید یاد بدهد. باید بگوید خدایا، من این خواست را دارم و به هیچ کس هم نمی گویم...خودت برایم درستش کن.
طلبه گفت: یابن رسول الله، من همین طور هستم که می فرمایید، هرکاری میکنم بهتر از این نمی توانم باشم، می خواهم خوب باشم اما تا می آیم دعا کنم فلانی و فلانی در ذهنم می آیند و این گونه دعا می کنم.حضرت فرمودند: حالا که طول امل و موانع اجابت داری، نایب بگیر. تا حضرت فرمودند نایب بگیر طلبه می گوید: آقا جان شما نائب می شوید؟ حضرت فرمودند: بله قبول می کنم. می گوید دیدم حضرت نایب شدند و لبهای حضرت دارد حرکت می کند. از خواب بیدار شدم، گفتم: اگر حاجتم هم برآورده نشود مهم نیست، در عالم رؤیا حجت خدا را یک بار زیارت کردم. بلند شدم و وضو بگیرم تا نماز شب و نماز شوق به جا بیاورم. دیدم در مدرسه را می زنند. گفتم: این وقت شب کیست که در مدرسه را می زند؟رفتم در مدرسه را باز کردم دیدم دایی خودم است.
گفتم: دایی جان، چه شده این وقت شب؟
☘گفت: با تو کاری دارم. امشب هر کاری کردم دیدم خوابم نمی برد. فکر و خیالات مرا برداشته بود. یک مرتبه این خیال همه ی وجودم را فرا گرفت: من که پسر ندارم، همه ی اموالم از بین می رود. یک دختر هم که بیشتر ندارم. فکر کردم اگر دخترم را به تو بدهم همه ی اموالم هم در اختیار توست...
📚کتاب بهترین شاگرد شیخ
#امام_زمان
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
💌 حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
هر كه #عبادت خالصانه خود را،
به درگاه خدا فرا برد ، خداوند عزّ وجلّ بهترين كارى را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد .🍃
📚ميزان الحكمه، ج ۴، ص ۴۹
#نماز_اول_وقت
#امامزمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
#مهرومهتاب
پارت۱۳۳
نویسنده:ت،حمزه لو
تا گوشی را برداشت گفتم:«سلام حسین.»
خندید و گفت:«من که هنوز چیزی نگفتم،از کجا معلوم کس،دیگه ای گوشی رو جواب نده؟!»
جواب دادم:«خب به غیر از تو که کسی تو اون خونه نیست،هست؟.»
فوری گفت:«نه بابا،هیچ کس نیست،البته علی شام اینجا بود،تازه رفته.»
با خوشحالی از اینکه تنها نبوده گفتم:«پس بهت خوش گذشته!!؟»
خندید و گفت:«آره به خصوص اینکه گفت میخواد ازدواج کنه،از بعد از اون قضیه یه جوری معذب بودم که چرا ازدواج نمیکنه،هر بار هم که بحثش رو پیش میکشیدم موضوع بحث رو عوض میکرد،ولی حالا خیالم راحت شد،خب تو چطوری؟؟!»
گفتم:»خوبم،زنگ زدم ازت خداحافظی کنم،فردا میخوایم بریم شمال.»
کمی ساکت ماند و پرسید:«کی بر میگردین!؟»
کمی فکر کردم و جواب دادم:«نمیدونم احتمالا یه هفته ده روز بشه!»
با صدایی که احساس میکردم ناراحت و غمگین است گفت:«امیدواذم بهتون خوش بگذره،مراقب خودت باش.»
تا گوشی را قطع کردم احساس دلتنگی کردم.نمیدانم کی اینقدر به حسین وابسته شدم ولی برایم سخت بود.
هوا حسابی سرد بود و صبح زود لیدار شدن هم مکافات بود.در طول راه ،مادرم ناراحت بود،دلش میخواست نازی وپسرش را هم دعوت کند که پدرم مخالفت کرده بود.کم کم خورشید بالا آمد و از سوز و سرمای هوا کم شد.
گلرخ و سهیل هم پشت سر ما در حرکت بودند.چند ساعت بعد کنار جاده ایستادیم تا صبحانه بخوریم.گلرخ سرشار از انرژی و نشاط بود،باهمه شوخی میکرد و میخندید.دختر خوب و مهربانی بود و من بسیار دوستش داشتم.
اخمهای مادرم سر سفره صبحانه هم باز نشد.عاقبت پدرم آهسته و آرام شروع کرد به صحبت کردن با مادرم،و هر دو از سر سفره بلند شدند واز ما فاصله گرفتند.
سهیل با خنده گفت:«آخ،عجب زن ذلیل!!!»
گلرخ فوری گفت:«خداکنه ارثی باشه!!»
چقدر از اینکه باهم بودند خوشحال به نظر میرسیدند.شادیشان به من هم سرایت کرده بود و احساس نشاط و سرزندگی داشتم.
نزدیکیهای ظهر سرانجام به ویلایمان رسیدیم.همه چیز تمیز و مرتب انتظارمان را میکشید.گلی خانوم زن مش صفر باغبان،همه جا را تمیز کرده بود و غذا هم درست کرده بود.البته مادرم باز ناز کرد و گفت که نمیتونه از غذاهای شمالی بخوره چون سیر باعث میشه فشارش بیوفته .پدرم و سهیل به دنبال غذا رفتند و من و گلرخ هم به اتاقهایمان رفتیم تا لباس عوض کنیم .
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد حضرت عیسی مسیح علیهالسلام مبارک باد
🎥 حکایت آزادی شهر مسیحی نشین به دست حاج قاسم و دیوار نویسی زن مسیحی برای حاج قاسم.
#hero
#امامزمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸 ـبِـسمِـاللهالࢪحمــݩِالࢪحیـمـ 🌸
✨حضرتفاطمهزهرا(س)
🌍 از #دنياے شمامحبّتꯁسهچيز
دردلمننهادهشد :
💚 ¹تلاوتقرآن،
❤️ ²نگاهبهچهرهپيامبرخداﷺ
💛 ³وانفاقدرراهخداﷻ
📚نهج الحياة، ح 164
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
«شباهت حضرت مسیح و مهدی»
👤 استاد #رائفی_پور
🕊✨ مهدی(عج) و مسیح (ع)باهم باز خواهند گشت...
#فاطمیه
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
📿نـــــمازت را مــــتّصل کن
به نـــــمازِ امـــــامـ زمــــان«عج»
و ســــجاده ات را شــــاهد بـــگیر
که هـــــیچ نـــمازے
بــــدونِ دعـــــاے بر فــــرجش نــــبوده اســــت.
🍃اللهم عجل لوليك الفرج🍃
#امام_زمان
#نماز_اول_وقت
التماس دعای فرج 🤲🏻