eitaa logo
فرزندان حآج قٵسِـــم
467 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
49 فایل
▒هَݩــۉز هـــم بــڑﭑے شـــهـید شڍݩ ڢْࢪصت هسـت▒ 🌱ڍڷ ࢪﭑ بآیـــڍ صـﭑڢْ ڪࢪڍ🌱 به یاد سࢪدار دلــ♥️ــها•| **تبادل ادمینی نداریم** کپی آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی وتعجیل در فرج مولا
مشاهده در ایتا
دانلود
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴نماهنگ امام زمان (عج) 🌴ذڪر غروب جمعه هاست... 🎤 💖اللَّهُمَّ صَلِّ عِلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
... ضمره بن حبیب گوید راجع به نماز پیغمبر(ص) سوال کردند⁉️ ❗️فرمودند👇 1⃣نماز از واجبات دین است.🔐 2⃣موجب خشنودی خداست.✨ 3⃣ طریقه پیامبر است.🦋 4⃣ محبت وملائکه را جذب میکند.♥️ 5⃣ هدایت و ایمان است.💕 6⃣نور معرفت است.✨ 7⃣برکت رزق است.🌱 8⃣ راحت بدن است.🌼 9⃣برای شیطان ناخوشایند است.👺 🔟حربه ای در مقابل کفار است.🌪 🌸اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻 پارت۱۴۷ نویسنده:ت،حمزه لو سرانجام تمام دوندگیها و خستگی هایمان به انتها رسید.از بالای ایوان به حیاط سرسبزمان ،که با چراغهای رنگی تزیین شده بود ،خیره شدم. در تمام حیاط میز و صندلی چیده شده بود و روی میزها پر بود از میوه و شیرینی،پیراهن بلند مشکی که پر از منجوق های ریز بود به تن کرده بودم و ارایش خیلی مختصری کرده بودم.هفته ی پیش سهیل برای حسین کارت دعوت برده بود ومن به خاطر کارهای زیادی که در طول هفته داشتین،فرصت نکرده بودم با حسین صحبت کنم و نمیدانستم که به مراسم می اید یا نه. سهیل خیلی از شرکتی که حسین انجا کار میکرد و از جایگاهش در شرکت تعریف میکرد. مخ مهمانها کم کم می امدند و روی صندلی ها جا خوش می کردند.به خاطر حسین شال سیاهی که مثل لباسم پر از منجوق بود را روی سرم انداختم و چشم به در بودم ،شاید حسین بیاید. مادرم با دیدنم با تعجب گفت:"مهتاب!!!!این چیه انداختی سرت؟" خندیدم و گفتم:"تازه مد شده مامان،تو ژورنال دیدم خوشم اومد." مادرم با تعجب گفت:"به حق چیزای ندیده،درش بیار بابا!!!" بوسه ای به گونه اش زدم و گفتم:"من دوسش دارم مامان جون،بیخیال!" شانه ای بالا انداخت و به خاطر خستگی که در چهره اش هویدا بود،کل کل با من را ادامه نداد و رفت. به طرف لیلا که تازه وارد خانه شده بود رفتم.با دیدنم گفت :"واای مهتاب،چه ناز شدی" خندیدم و گفتم تو هم خوشگل شدی." لیلا چشمی در خانه چرخاند وپرسید:"عروس داماد هنوز نیومدن؟" دستش را گرفتم و همانطور که به سمت صندلی میرفتم که بنشینیم گفتم:"نه ،ولی منتظرم حسین بیاد،بابام دعوتش کرده!" لحظه ای مات ماند و گفت:"راست میگی؟!" خوشحال گفتم:"آره،بعد تصادفم با سهیل و بابا آشنا شده و حالا هم بابام برای تشکر و آشنایی بیشتر دعوتش کرده." همه مهمانها آمدند ،سهیل و گلرخ هم در میان همهمه ی مهمانها وارد شدند.گلرخ در لباس سفید مثل فرشته ها شده بود و من از همق وجودم،برای برادرم خوشحال بودم.دوستان سهیل و گلرخ مهمانی را به دست گرفته بودند و بقیه مهمانها هم حسابی از خودشان پذیرایی میکردند. زنها با لباسهای باز و آرایشهای غلیظ خودنمایی می کردند.نازی و کوروش هم امدند، و من فقط چشمم به در بود که حسین بیاید. ناگهان طاهره خانوم پدرم را صدا زد و گفت:"آقا،یه آقایی تو حیاط با شما کار دارن!" حدس زدم که حسین باشد.پدرم به حیاط رفت و من هم فوری به ایوان رفتم.حسین را دیدم که سر به زیر در حیاط ایستاده ،لباس لیمویی رنگ با شلوارو کت کتان بسیار زیبایی به تن داشت.پدرم به طرف حسین رفت و باهم دست دادند،بعد حسین سبد گل بسیار زیبایی را که پر از رزهای زرد بود به پدرم داد و پشت یکی از میزهای داخل حیاط نشست. پدرم به داخل خانه آمد و گفت:"طاهره خانوم،برای آقای ایزدی شربت ببرید تا من سهیل رو صدا کنم بیاد خوش آمد بگه ،گفت میخوام زود برم فقط اومدم تبریک بگم." تا پدرم به سمت سهیل رفت فوری به حیاط رفتم و کنار میز حسین ایستادم و به حسین که سر به زیر نشسته بود سلام کردم. سرش رابالا اورد و با دیدنم فوری سرش را به زیر انداخت و جواب سلامم را داد. 🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻🌙🌻
🍃🌺💞🌿 هیچ بنده ای نیست که قصد کند پاسی از شب را برای برخیزد اما خوابش برد، جز این که خوابش ای باشد که خداوند آن را از طرف او دهد و نیتی که کرده است، برایش منظور گردد .«میزان الحکمه، ج2، ص1655»  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ـبِـ‌سمِـ‌الله‌الࢪحمــݩِ‌الࢪحیـمـ 🌸 💎 🌤هیچ چیز ما را حبس نگه نداشته،مگر اعمال مکروه و ناخوشایندی که از شیعیانمان می‌بینیم. 🌤 📚بحار الانوار،ج۵۲،ص۱۷۷ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
❤ السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌یا‌بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ اَلسّلامُ عَلَیْکَ‌یا مَولایَ یاصاحِبَ‌الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُ‌ویاشَریکَ‌الْقُران وَیااِمامَ الْاُنسِ‌وَالْجان من هر صبح به آستان مقدست سلام می کنم و از امواج بهشتی پاسخت سرشار از امید می شوم. من پاسخ پدرانه ی تورا با ذره ذره ی وجودم احساس می کنم... من با تو نفس می کشم، با تو زندگی می کنم، شکر خدا که تو را دارم. ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 ارزش نظم! منظم بودن یک است. امیرالمومنین علی (علیه السلام) به فرزندانش وصیت می‌کند: "اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم" (شما را به تقوای الهی و نظم در کارها سفارش میکنم) نظم داشته باشید. نظم است که زمینه موفقیت را فراهم میکند.