🔆پندانه
🔴 قایق زندگیتان را به کدام ساحل بسته اید؟
⛵️ دو دوست شبانه به قایق سواری رفتند
و مدت زیادی پارو زدند.
سپیده که زد گفتند:«چقدر رفته ایم؟ تمام شب را پارو زده ایم!»
🔹 اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!
🔸 در اقیانوس بی پایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هرچقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید.
🔸 شما قایقتان را به کدام ساحل بسته اید؟!
🔹 ساحل افکار منفی،
ناامیدی،
ترس،
زیاده خواهی،
غرور کاذب،
خودبزرگبینی،
گذشته یا...
برای پیشرفت باید طناب را باز کرد...
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#شهیدانه
در زمان غیبت امام زمان عج ﷲ تعالی فرج الشریف چشم و گوشتان به ولی فقیه باشد تا ببینید از آن کانون فرماندهی چه دستوری صادر میشود.
🌺 شهید مهدی زین الدین
🌱❣سید علی لب تر کند
جان را فدایش میکنم❣🌱
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#نماز_اول_وقٺ😊
حتما" بخوانید
فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند...
که ناگهان نامش خوانده شد...
"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟
دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند...
او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد...
نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و...
التماس میکرد ولی بی فایده بود.
او را به درون آتش انداختند.
ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید.
پیرمردی را دید و پرسید:
"کیستی؟"
پیرمرد گفت:
"من نمازهای توام".
مرد گفت:
"چرا اینقدر دیر آمدی؟
چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟
پیرمرد گفت:
چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی!
آیا فراموش کرده ای؟
در این لحظه از خواب پرید.
تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد.
*نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی.
خدا ميفرماید:
من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم
#نماز_اول_وقت
التماس دعای فرج
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🌿🌷 دعاے غیرمستجاب نداریم
✨آیت اللہ بهجت(ره):
💚یا دعا دیرتر مستجاب میشود
💖یا یڪ بلایے از انسان دور میشود
💚یا بهتر از آن را بہ او میدهند
💖یا روز قیامت او را مے آورند میگویند:
این همہ ثواب براے تو.
💚میگوید: من ڪہ ڪارے نڪردم ڪہ
لایق این همہ ثواب باشم
💖میگویند: این ثواب ها براے
دعاهاییست که ڪردے و بہ صلاحت
نبود مستجاب بشود، بجایش الان جبران
ڪردیم
👈میگوید: اے ڪاش هیچ ڪدام از
دعاهایم در دنیا برآوردہ نمے شد
خدای خوبم؛💫🌹❣🌱
به خاطر تمام داده ها ونداده هایت
شکر
که داده هایت نعمتند و نداده هایت حکمت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
#پرواز_تا_بی_نهایت
پارت ۴
به روایت غاده چمران(جابر)،
همسر شهید
نویسنده:حبیبه جعفریان
پرسیدم:« چه کاری»؟
گفت:« شما قلم خوبی دارید؛
می توانید به این زیبایی از ولایت، از امام حسین علیه السلام، از لبنان و خیلی چیزها بگویید و بنویسید .
دوست دارم با ما کار کنید».
گفتم:« دبیرستان را نمیتونم ول کنم یعنی نمیخواهم.کار کردن در آنجا را دوست دارم».
آقای صدر گفت:« ما پول بیشتری به شما میدهیم، فقط با ما کار کنید».
من از این حرف خیلی ناراحت شدم گفتم:« من برای پول کار نمی کنم. من مردم را دوست دارم. احساسم تحریکم کرده بود که با این جوانها باشم،وگر نه اصلاً این کار را نمی کردم. ولی اگر کار برای پول باشد وکسی بخواهد پول بیشتر بدهد که من برایش بنویسم، احساسم بسته میشود .
من کسی نیستم که به خاطر پول بنویسم».
با عصبانیت بیرون آمدم.
البته ایشان خیلی بزرگوار بودند دنبال من آمدند و معذرت خواهی کردند.
بعد هم بیمقدمه پرسیدند:« چمران را میشناسی»؟
گفتم:« اسمشون رو شنیدم »
گفت:« شما حتماً باید او را ببینید». تعجب کردم و گفتم:« من از این جنگ ناراحتم، از این خونریزی ها و این هیاهو ناراحتم و کسی را هم که در این جنگ شریک باشد نمی توانم ببینم».
ایشان اطمینان داد که چمران اینطور نیست و گفت:«اودنبال شما می گشت.
ما موسسهای داریم برای نگهداری
بچه های یتیم ،فکر میکنم کار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من میخواهم شما بیایی آنجا و با چمران آشنا شوی». ایشان خیلی اصرار کرد و تا قول رفتن به موسسه را از من نگرفت نگذاشت برگردم.
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
#پرواز_تا_بی_نهایت
پارت ۵
به روایت غاده چمران(جابر)،
همسر شهید
نویسنده:حبیبه جعفریان
حدود شش ماه از آن قرار گذشته بود و من هنوز به موسسه نرفته بودم.
در این مدت سیدغروی هر جا که مرا میدید میگفت:« چرا هنوز به موسسه نرفته اید ،آقای صدر مدام از من سراغ شما را میگیرند.
ولی من آمادگی نداشتم. هنوز اسم چمران برایم با جنگ همراه بود فکر میکردم نمیتوانم او را ببینم و از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی پیدا کرده بود و من خیلی ناراحت بودم.
یک شب سید غروی برای عیادت بابا به خانه ما آمد .
موقع رفتن دم در تقویم رسمی از سازمان امل( آرزو)،به من داد و
گفت:«این یک هدیه است».
آن لحظه توجهی به تقویم نکردم. اما شب در تنهایی همانطور که داشتم مینوشتم چشمم به تقویم افتاد .
دیدم برای هر ماه یک نقاشی دارد که همهشان زیبا بودند اما اسم و
امضایی پای نقاشی ها نبود.
یکی از این نقاشیها زمینه کاملا سیاه داشت ودر وسط این سیاهی شمع کوچکی می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود.
زیر این نقاشی به عربی شاعرانه ای نوشته بود:
«من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم .
کسی که به دنبال نور است، این نور هر چقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود»...
کسی که به دنبال نور است.....
کسی مثل من..؛
آن شب تحت تأثیر این شعر و نقاشی خیلی گریه کردم ،انگار این نور همه وجودم را فرا گرفته بود اما نمی دانستم چه کسی این نقاشی را کشیده است..
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
#پرواز_تا_بی_نهایت
پارت ۶
به روایت غاده چمران(جابر)،
همسر شهید
نویسنده:حبیبه جعفریان
بالاخره تصمیمم را گرفتم. آنروز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت به موسسه برود به آنجا رفتم .
وقتی به آنجا رسیدیم وارد ساختمان شدیم و سلام کردیم .مردی آنجا بود که او را به من معرفی کردند و گفتند ایشان دکترچمران هستند.او لبخند به لب داشت و من خیلی جا خوردم، فکر میکردم کسی که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او میترسند باید آدم خشنی
باشد. حتی در دلم از او می ترسیدم.
اما لبخند و آرامشش مرا غافلگیر کرد.
دوستم مرا به او معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص
گفت :«پس شما هستید من خیلی سراغ شما را گرفتم ،زودتر از اینها منتظرتان بودم».
مثل آدمی که مرا از مدتها قبل میشناخت حرف میزد .
بسیار برایم عجیب بود، به آرامی از دوستم پرسیدم:
« مطمئنی دکترچمران ایشان هستند»؟ دوستم گفت:« بله مطمئنم».
آقای چمران تقویمی در دست داشتند مثل همانکه چند هفته قبل سید غروی به من داده بود. چشمم به تقویم افتاد
و گفتم :«من این تقویم را دیده ام»! مصطفی گفت:« همه نقاشی هایش را دیده اید؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد»؟
با هیجان گفتم:« شمع؛ شمع خیلی مرا تحت تاثیر قرار داد».
مصطفی تعجب کرد و با تاکید
پرسید:«شمع! چرا شمع»؟
ناخودآگاه اشک روی گونه هایم سرازیر شد و گفتم :«نمیدانم این شمع،
این نور، انگار در وجود من هم هست. من فکر نمیکردم کسی بتواند معنای شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی به تصویر بکشد»!
مصطفی گفت:« من هم فکر نمی کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند»!
پرسیدم:« این نقاشی را چه کسی کشیده ؟من خیلی دوست دارم او را ببینم و با او آشنا شوم»...
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
13.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣نتیجه ی احترام به مادر❣
🌺 حـتمــا گـوش کـنیـد
🎤 اسـتاد دارسـتانی
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#آخرالزمان
آوردینش تو خونه کنار اومدیم😐
تولد براش گرفتین کنار اومدیم 😐
اینو دیگه اجازه بدید کنار نیایم 😑🤦♂
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
🍃❣🍂ما منتـظࢪ صبـح شب یلدائیـم
🍃❣🍂آمــادهـ براے فــࢪج فردائیــم
🍃❣🍂فـردا که عزیـز فاطمھ مے آید
🍃❣🍂با خامنـه اے به کربلا می آییم
⇜|•💚• #جان_من_و_سید_علی
#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem
#شهید_آوینی
مذهبیبودنرادوسټدارم..؛
-فحشاگربدهندآزادۍبیاناست..
+جواباگربدهےبیفرهنگیاست..!
-سوالاگربڪنندآزاداندیشاند...
+سوالاگربڪنیتفتیشعقاید!
-مسخرهاتبڪنندانتقاداست...
جواباگربدهیبیجنبه.!!
آرۍ!حزباللهیبودنراباهمهتراژدی
هایشدوستدارم..
#شهدارایادڪنیدباڋڪرصلوات📿
🌿↷
•••➜#دختران_حاج_قاسم
#فداییان_رهبریم♥️✋🏻
💌دُخْتَرٰآنِْ حٰآجْ قْآسِــــــمْ💌↶
http://eitaa.com/Maktab_haj_Gasem