🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#ویژه
#نیمه_شعبان
#داستانی
"بسم رب النور"
دور امام صادق علیه السلام نشسته بودند و قرآن می خواندند.
قاری خواند:"والشمس و ضحیها....."
گفت:"خورشید محمد است که دین را برای مردم روشن کرد."
خواند:"والقمراذا تلیها...."
گفت:"ماه علی است بعد محمد."
خواند:"والنهار اذا جلیها....."
گفت:"روز امامی ست از نسل فاطمه که تاریکی های ظلم را از بین می برد."
📖(برگرفته از کتاب « تا همیشه آفتاب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب)
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@fatemiioon110
#داستانی
#امام_زمان
حكايت سيد محمد جبل عاملي
مرحوم نورى مىنويسد: عالم متّقى مرحوم سيد محمد جبل عاملى از اهالى قريه جب شليت، از ترس حاكمان ستم پيشه و ظالم آن منطقه، كه قصد داشتند سيد را وادار كنند به نيروهاى نظامى آنها بپيوندد، بطور مخفيانه با دست خالى از جبل عامل خارج مىشود و پس از تحمّل سختىها، خود را به نجف اشرف مىرساند و مجاور حرم حضرت اميرالمؤمنين علىعليه السلام زندگى ساده و فقيرانهاى را شروع مىكند. شرايط آن زمان به گونهاى بوده است كه تقريبا اكثر مردم حتى در تأمين مايحتاج روزانه خود دچار مشكل بودهاند، وقتى وضع عامه مردم چنان باشد بديهى است كه امثال سيد محمّد كه با دست خالى مجبور به ترك وطن مىشوند و در عين حال به جهت عفيف و با حيا بودن راضى نمىشوند كه كسى متوجّه تنگ دستى آنها گردد مجبورند فشارهاى زيادترى را متحمل گردند. در چنين شرايطى گاهى به خاطر فقر و غربت، سيّد محمّد مجبور بود چندين روز متوالى را گرسنه بماند و حتى نتواند مختصر خوراكى را براى خوردن تهيه نمايد، بر اثر تكرار اين وضع سيّد هر چه فكر مىكند هيچ راهى به نظرش نمىرسد. ناگهان به ذهنش خطور مىكند كه عريضهاى به حضرت حجة بن الحسن المهدىعليه السلام بنويسد و از آن حضرت درخواست كمك و حلّ مشكل نمايد. در موقع نوشتن عريضه بنا را بر اين مىگذارد كه چهل روز تمام، اعمال و رفتار خود را به گونهاى كنترل كند كه كوچكترين خلاف شرعى را مرتكب نشود، تا به واسطه اين كار مورد عنايت امام زمانعليه السلام قرار گيرد.
ضمنا عهد مىكند درخواست خود را هر روز صبح روى كاغذى بنويسد و قبل از طلوع آفتاب بدون آن كه كسى متوجه شود، به خارج شهر برود طبق دستورى كه در عريضهنويسى وارد شده است آن را در آب جارى يا چاهى بيندازد.
سيّد اين كار را بدون وقفه سى و نه روز انجام مىدهد منتهى در روز آخر وقتى نتيجهاى نمىبيند با ناراحتى خاصّى بر مىگردد. در وسط راه متوجه مىشود كه كسى از پشت سر مىآيد. وقتى سيّد بر مىگردد و به پشت سر خود نگاه مىكند مىبيند يك مرد عربى در چند قدمى او مىآيد. وقتى به سيد نزديكتر مىشود سلام مىكند و پس از احوالپرسى مختصر، از سيّد سؤال مىكند: سيّد محمّد! مگر چه مشكلى دارى كه سى و نه روز تمام قبل از طلوع آفتاب خود را به اينجا مىرسانى و عريضهاى را كه همراه مىآورى به آب مىاندازى و سپس بر مىگردى؟ آيا فكر مىكنى كه امام تو از حاجت و مشكل تو اطلاعى ندارد؟!
سيد محمّد مىگويد: من در حالى كه از حرفهاى آن عرب جوان تعجب كرده بودم با خود گفتم: اين آقا كيست كه مرا با اسم شناخت؟ در حالى كه من تاكنون او را در جايى نديدهام.
ثانيا: او با من به لهجه جبل عاملى صحبت مىكند، و حال آنكه ازاهالى جبل عامل كسى اينگونه لباس نمىپوشد و قطعا او از جبل عاملىهاى ساكن نجف هم نيست چون من همه آنها را مىشناسم.
ثالثا: من در طى اين سى و نه روز كه صبح زود از شهر خارج مىشدم، همواره مواظب بودم كه كسى متوجه من نشود، پس اين آقا چگونه خبر دار شده است كه سى و نه روز است من اين كار را تكرار مىكنم؟!
همينطور كه با آن مرد عرب به طرف شهر مىآمديم من به اين مطالب فكر مىكردم، ناگهان با خودم گفتم: يعنى ممكن است كه من اين توفيق را پيدا كرده و به زيارت حضرت ولى عصرعليه السلام نائل آيم؟!
از آنجايى كه قبلا درباره اوصاف وشمايل آن حضرت چيزهايى شنيده بودم، تصميم گرفتم ببينم آيا از آن نشانهها در اين عرب جوان اثرى وجود دارد يا نه؟ اين بود كه در صدد برآمدم تا با او مصافحه كنم، لذا دستم را به طرف او دراز كردم ومتقابلا آن جوان هم دست مباركش را پيش آورد، وقتى باهم مصافحه كرديم، مطمئن شدم كه او همان عزيزى است كه همه مشتاق زيارتش هستند، بلافاصله آماده شدم تا دست مباركش را ببوسم سپس خود را به روى قدمهاى مباركش بيندارم ولى وقتى با تمام وجود خم شدم تا لبهاى خود را به دست مباركشان برسانم، بلافاصله ناپديد شد و مرا در حسرت ديدار دوبارهاش گذاشت و گر چه بعدها آن مشكل فقر از من برطرف شد، ولى هيچ وقت حسرت ديدارى دوباره، به پايان نرسيد.
📚منبع:بحارالانوار
@fatemiioon110
#داستانی
#امام_زمانی
🔸تهیه آذوقه لشکر امام زمان
مرحوم شیخ صدوق، کلینی و برخی دیگر از بزرگان آورده اند:
حضرت صادق آل محمّد از قول پدرش، حضرت باقرالعلوم علیهماالسلام حکایت فرماید: هنگامی که امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجّه الشّریف ظهور نماید و بخواهد قیام نماید، قیام خود را از مکّه معظّمه شروع نموده و ابتداء به سمت شهر کوفه حرکت می کند.
و قبل از آن که به همراه لشکر و یاران خویش حرکت نماید، منادی حضرت در بین جمعیّت، نداء دهد: کسی حقّ ندارد به همراه خود غذا و آب حمل کند، سپس حضرت دستور می دهد تا سنگ حضرت موسی بن عمران علیه السلام - که به مقدار بار شتری است - برداشته شود و همراه نیروها آورده شود، پس در هر منزلی که فرود آیند، از آن سنگ چشمه ای از آب گوارا جاری گردد که هر گرسنه ای از آن میل کند، سیر گردد؛ و نیز هر تشنه ای از آن آب بیاشامد، سیراب شود و نیازی به طعام و مایعات نخواهند داشت.
و این آذوقه خوراکی و آشامیدنی برای تمامی افراد لشکر امام زمان علیه السلام می باشد، تا هنگامی که در نجف اشرف و کوفه وارد شوند. [1].
📚منبع:اصول کافی: ج 1، ص 231، ح 3، إ کمال الدّین: ص 670، ح 17، الخرایج والجرایح: ج 2، ص 691، ح 1.
@fatemiioon110
#داستانی
#امام_زمان
💠اطلاعیه ای بر غیبت کبری
مرحوم شیخ طوسی و صدوق آورده اند براین که یکی از اصحاب به نام ابومحمّد، حسن بن احمد حکایت کند:
در آن سالی که وکیل خاصّ حضرت بقیّة اللّه الا عظم علیه السلام به نام شیخ علیّ بن محمّد سمریّ رضوان اللّه علیه وفات یافت، چند روز پیش از آن به دیدارش رفتم؛ و عدّه ای از مردم نیز به ملاقات آن بزرگوار آمده بودند.
نامه ای را از طرف حضرت صاحب الزّمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف به جمعیّت حاضر در منزلش، ارائه نمود، که در آن مرقوم فرموده بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، ای علیّبن محمّد سمریّ! خداوند به دوستان و آشنایان تو أجر عنایت فرماید، همانا که مدّت عمر تو به پایان رسیده است و تا شش روز دیگر رحلت خواهی نمود، کارهای خود را انجام بده و آماده رحلت برای جهان أبدی باش.
به کسی بعد از خودت وصیّت نکن و کسی را جانشین خویش مگردان، چون که زمان غیبت کبری فرا رسیده است.
و پس از آن، دیگر - به طور مشخّص و آشکارا - ظهور نخواهم کرد، مگر آن که خداوند متعال اجازه فرماید، که مدّت زمانی بسیار طولانی باید سپری شود.
قبل از ظهور من دل های مردم، سیاه و تاریک و بی رحم خواهد شد، ظلم و تجاوز بر زمین گسترانیده می شود.
سپس در پایان آن نامه شریفه، چنین مرقوم فرموده بود:
بعضی از افراد ادّعای دیدار و ملاقات با مرا می نمایند، هرکس قبل از خروج سفیانی و قبل از صیحه آسمانی چنین ادّعائی را بنماید - که مرا به طور مشخّص دیده است - او دروغ گو و مفتری می باشد.
«و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم».
ابومحمّد حسن بن احمد در ادامه افزود: من آن نامه و مرقومه شریفه را دیدم و چون روز ششم فرا رسید به منزل وی آمدیم، او را در حال احتضار یافتیم، به او گفته شد: وصیّ و جانشین تو کیست؟
در پاسخ اظهار داشت: تمام امور برای خداوند و در اراده او می باشد و تمام مقدّرات در دست او است.
و این آخرین کلامی بود که گفت و به لقاءاللّه پیوست و دیگر کسی از او سخنی نشنید.
.
📚منبع: غیبت شیخ طوسی: ص 395، ح 365، إ کمال الدّین شیخ صدوق: ص 516 ح 44، خرائج راوندی: ج 3، ص 1128، بحار: ج 51، ص 360، ح 7، و ج 53، ص 318، س 3.
@fatemiioon110
#ویژه
#داستانی
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
از امام سجاد(علیه السّلام) روایتشده این گونه است که فرمود:
چون فاطمه(س)فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش على(علیه السّلام)عرض کرد: نامى براى او بگذار، على(علیه السّلام)فرمود: من چنان نیستم که در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم.در این وقت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیامد، و آن کودک را در پارچه زردى پیچیده، به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم که او را در پارچه زردنپیچید؟ سپس آن پارچه را به کنارى افکند و پارچه سفیدى گرفته و کودک را در آن پیچید، آنگاه رو به على(علیه السّلام)کرده فرمود: آیا او را نامگذارى کردهاى؟
عرض کرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمىگرفتم!
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمىجویم!
در این وقتخداى تبارک و تعالى به جبرئیل وحى فرمود که براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى که على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه!
جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارک و تعالى تو را مامور کرده که او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرسید: نام پسر هارون چیست؟عرض کرد: «شبر».فرمود: زبان من عربى است؟ عرض کرد: نامش را«حسن»بگذار، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)او را حسن نامید
📚منبع:
بحار الانوار، ج 43، ص 238، و به همین مضمون روایات بسیارى در کتب اهل سنت نقل شده که بیشتر آنها در ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 492 به بعد ذکر شده است.
@fatemiioon110
#ویژه
#دهه_کرامت
#داستانی
#حضرت_علی_بن_موسی_الرضا😍
💠موسي بن سيار كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است ،ميگويد :
« روزي همراه ايشان بودم همين كه نزديك ديوارهاي طوس رسيديم صداي ناله و گريهاي را شنيدم . من به جست و جوي آن رفتم . ناگاه ديدم جنازهاي را مي آورند در اين حال حضرت از مركب پياده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند كردند و چنان به آن جنازه چسبيدند، همچون بچهاي كه به مادرش ميچسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :
« هر كس جنازهاي از دوستان ما را تشييع كند، مثل روزي كه از مادر متولد شده، گناهانش پاك ميشود »
وقتي جنازه كنار قبر گذاشته شد، حضرت كنار ميت نشسته و دست مبارك خود را روي سينهي او گذاشتند و فرمودند :« فلاني ! تو را بشارت ميدهم كه بعد از اين ديگر ناراحتي نخواهي ديد .»
عرض كردم : فدايت شوم، مگر اين مرد را ميشناسيد، در حاليكه اينجا سرزميني است كه تا كنون در آن گام ننهادهايد امام عليه السلام فرمود: موسي ! مگر نمي داني كه اعمال شيعيان ما هر صبح و شام بر ما عرضه ميشود.
اين چنين است كه امامان عليهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندي كه رو به سوي آنان ميكند، مورد توجه قرار ميگيرد و حاجتش به نحو شايستهاي برآورده ميگردد.
📚منبع:بحارالانوار 49/98
@fatemiioon110
#داستانی
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
▪️حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم در ضمن بیانی مفصّل حکایت فرماید:
روزی یک نفر عرب بادیه نشین به قصد حجّ خانه خدا حرکت کرد و در حال احرام چند تخم کبوتر از لانه کبوتران برداشت؛ و آن ها را شکست و خورد، سپس متوجّه شد که در حال احرام نباید چنین می کرد.
و چون به مدینه بازگشت از مردم سؤ ال نمود خلیفه رسول اللّه صلی الله علیه و آله کیست؟ و منزلش کجاست؟
او را نزد ابوبکر بردند و او پاسخ آن را مسئله را ندانست.
و بالا خره در نهایت اعرابی را نزد امیرالمؤ منین علی علیه السلام آوردند و حضرت پس از مذاکراتی اظهار نمود: آنچه سؤ ال داری از آن کودکی که در کلاس نزد معلم نشسته است بپرس که او جواب کافی را به تو خواهد داد.
اءعرابی گفت: «إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون»، پیغمبر خدا رحلت کرد و دین بازیچه افراد قرار گرفت و اطرافیان او مرتدّ شده اند.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: خیر، چنین نیست و افکار بیهوده در خود راه مده؛ و از این کودک آنچه می خواهی سؤ ال کن تا تو را آگاه نماید.
وقتی اعرابی متوجّه کودک- یعنی؛ حضرت ابو محمّد حسن مجتبی علیه السلام- شد دید قلمی به دست گرفته و مشغول خطّ کشیدن روی کاغذ می باشد؛ و معلّم او را تشویق و تحسین نموده و به او آفرین می گوید.
اعرابی خطاب به معلّم کرد و گفت: ای معلّم! اینقدر او را تعریف و تمجید و تحسین می کنی، که گویا تو شاگردی و کودک، استاد تو است!؟
اشخاصی که در آن جلسه حضور داشتند خنده ای کردند و گفتند: ای أعرابی! تو سؤ ال خود را بیان کن و پراکنده گوئی مکن.
اعرابی گفت: ای حسن، فدایت گردم! من از منزل به قصد حجّ خارج شدم؛ و پس از آن که احرام بستم، به لانه کبوتران برخورد کردم؛ و تخم آن ها را برداشته و نیمرو کردم و خوردم و این خلاف را از روی عمد و فراموشی مسئله انجام دادم.
حضرت مجتبی علیه السلام فرمود: ای اعرابی! کار تو عمدی نبود و در سؤ ال خود اشتباه کردی.
أعرابی گفت: بلی، درست گفتی و من از روی نسیان و فراموشی چنین کردم، اکنون باید چه کنم.
حضرت مجتبی علیه السلام که مشغول خطّ کشی روی کاغذ بود فرمود: به تعداد تخم کبوتران که مصرف کرده ای، باید شتر جوان مادّه تهیه کنی؛ و سپس آن ها با شتر نر، جفت گیری کنند؛ و برای سال آینده هر تعداد بچّه شتری که به دنیا آمد، آن ها را هدیه کعبه الهی قرار دهی و قربانی کنی تا کفّاره آن گناه باشد.
اعرابی گفت: این کودک دریائی از معارف و علوم الهی است؛ و اگر مجاز باشم خواهم گفت که تو خلیفه رسول اللّه باید باشی.
آن گاه حضرت مجتبی سلام اللّه علیه فرمود: من فرزند خلف رسول خدا هستم؛ و پدرم امیرالمؤمنین علی علیه السلام خلیفه بر حقّ وی خواهد بود.
أعرابی گفت: پس ابوبکر چکاره است؟
فرمود: از مردم سؤ ال کن که او چکاره است.
در همین لحظه صدای تکبیر مردم بلند شد و حضرت امیر علیه السلام فرمود: شکر و سپاس خداوندی را که در فرزندم علم و حکمتی را قرار داد که برای حضرت داود و سلیمان علیهماالسلام قرار داده بود.
📚منبع:منتخب طريحى: ص 269، مدينة المعاجز: ج 3، ص 289، ح 898، بحار: ج 43، ص 302
@fatemiioon110
🌹#داستانی از #حضرت_ابراهیم (علیه السلام)🌹
☀️روزی حضرت ابراهیم مشغول خوردن غذا به تنهایی بود. به بیرون خانه رفت و پیرمردی را دید که بر دوشش هیزم داشت. از او خواست که با او غذابخورد.
🌱هنگامی که پیرمرد شروع به خوردن کرد نام خدا را نیاورد. ابراهیم از او دلگیر شد. پیرمرد گفت من ملحد هستم و خدا را ستایش نمی کنم. و از انجا برفت.
✨وحی آمد که ای ابراهیم ما در این مدت او را اطعام کردیم و از او چیزی نخواستیم. تو یک بار اطعام کردی و خواستار ستایش خدا از جانب او هستی. برو و او را باز آر. ابراهیم پیش پیرمرد رفت و ماجرا را تعریف کرد. پیرمرد گریست و به خدایی به این بزرگواری ایمان آورد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
eitaa.com/fatemiioon_news