#گلزار_شهدای_کرمان #روایت_خادم_الشهدا 🔵با پدرش آمده بود. از جازموریان. به کنار #حاج_قاسم که رسیدند، مداح در حال خواندن بود. کنار مداح نشست، رو به روی مزار حاج قاسم. او هم شروع کرد به اشک ریختن. به ناگاه چشمش به عکس درون قاب افتاد. ایستاد و بیتابانه فریاد سر داد: که عکس حاجی را می خواهم. پدرش او را آرام می کرد اما دوباره اشک می ریخت و می نالید که: فقط عکس حاج قاسم... زائرین اطراف مزار به حال پسرک گریه می کردند. 🔷ناگاه از کنار مزار جدا شد و سراسیمه به انتهای گلزار رفت. به دنبالش راهی شدم. گوشه ای نشست. باران اشک از دیدگانش می بارید.اسمش را پرسیدم. بیتاب بود و گریان. در جوابم گفت: ابوطالب. گفتم: چیزی شده؟ پدرش جواب داد که: عکس خندان بالای مزار حاجی را می خواد... گفتم: باشه الآن یک عکس زیبا بهش میدم. پرسیدم: چقدر حاج قاسم را دوست داری؟ با گریه فریاد زد: خیلی خیلی ... خیلی ... همراه با هم به کنار مزار راهی شدیم که یکی از زائرین عکس زیبای حاجی را در قامت خادمی امام رضا(علیه السلام) به من داد که به او بدهم، عکس را در آغوش گرفت و فقط می بوسید و گریه می کرد. افرادی که اطراف ایستاده بودند به حال خوش پسرک جازموریان، گریه می کردند و شفای ابوطالب را از خدای شهدا، طلب می کردند... از حاج قاسم... eitaa.com/fatemiioon_news