eitaa logo
мαɴαreм
240 دنبال‌کننده
561 عکس
94 ویدیو
0 فایل
[ بِسم‌ِرَب‌ِّماه‌ِچشمانش ] اینجا‌ مانارِم‌ به‌ معنای‌ ِماندگار‌ ِمن‌ .. برای قدم زدن در کوچه پس‌کوچه‌های ِخیال .. برای برگشتن به آغوش ِخود .. برای حس ِلمس ِابدیت .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از هیچ²
خیلی از آدمای سیگاری منتظر این جمله هستن: بخاطر من نَکِش.
سرجايش دراز كشيد ، كنار پنجره ، پاهايش را بغل كرد و به گمشده‌اش انديشيد ! كارى ک ِ خيلى‌ها قبل از خواب انجام ميدهند .. بى‌آنكه شخص ديگرى متوجه شود!(=🚶🏿‍♂
این من قدیم انقدر تحمل دلتنگی نداشت(: 🚶🏿‍♂
تضمینی نداره بخاطر زخمایی کِ امشب بهش زدم تا صبح خودمو نکشم .. 😂🚶🏿‍♂
мαɴαreм
تضمینی نداره بخاطر زخمایی کِ امشب بهش زدم تا صبح خودمو نکشم .. 😂🚶🏿‍♂
آخه دختر تو کِ آخر شبا دیگه خودت نیستی زبون به دهن بگیر .. حساسی خب باش ! زبون به دهن بگیر .. وا بده ! رها کن بره !😂
انصاف نیست همه تو چنلاشون دارن از سیگار و شبای بعد اون یِ نفر کِ با سیگار پر شد میگن آقا خب ؛ منم میخوام ظالما .. یعنی چی ؟ این انصاف نیست ، من درباره سیگار متن و نظر و حرفی ندارم ، امتیاز این مرحله‌مو بدین🙂🤝
هدایت شده از - نَـژنــد :)
برای‌کسی‌بمان‌که‌میداند‌معنیِ‌ماندن را .
‌‌‌بالای ِ ساختمون بود.. بعد از مدت ها صبر ، [بالاخره افتاد].. نام ِ مقتول: [اتفاق ِخوب]!
سیگارش رو روی پله خاموش کرد ، نه فقط سیگار بلکه هر چیزی ک ِ توی دستش و لابه‌لای انگشتاش بود ؛ همینجوری ک ِ تو سکوت شب نشسته بودیم گفت : می‌دونی چیه ؟! نمی‌ترسم ک ِ شاید فردایی نباشه ، شاید فلان کارم درست نشه .. یا شاید شرایطم جور نشه ، تو کل مسیرم نگران هیچ کدوم از چیزایی ک ِ رفتن و میرن نیستم ؛ ولی میترسم ! میترسم اینقدر این آدما به رفتارای نچسب و دل‌زده‌شون ادامه بدن ک ِ منی ک ِ کمترین انتظار رو دیگه از کسی ندارم مجبور بشم وسط راهم خودم‌و گم و گور کنم ک ِ شاید بفهمن اینجا من ی ِ موجود زنده‌ام ؛ صدای قورت دادن بغضش ُ شنیدم ک ِ لیوان قهوه‌شو سرکشید و رفت !(: - چند ساعت از دوازدهمین روز مهر 1401 -
мαɴαreм
سیگارش رو روی پله خاموش کرد ، نه فقط سیگار بلکه هر چیزی ک ِ توی دستش و لابه‌لای انگشتاش بود ؛ همینج
آخر تایم کلاساش بود حاضر شدم و آماده رسیدم بهش ؛ ببخشید خانم ِ .. میتونم ی ِ قهوه مهمونتون کنم ؟ و لبخنداش ! وای ِ من ؛ وقتی سعی داشتم توی مغزم بوی ِ قهوه رو از عطرش تفکیک کنم دستمو گرفت گفت ببینم چی شده همش چشمات بسته‌ست؟ خندیدم با صدای بلند ! ببخشید خانم ِ .. زیادی بوی زیست شناسی به مشامم میرسه عا ! ریز و نخودی خندید آره ‌‌.. اون از بین دنیای فلسفه و منطق رسیده بود به زیست ! از شناخت جامعه بُر زده بود به شناخت زیست .‌ . تا ی ِ وقتی از همه جا خسته بودم مثل همین روزا برم بگم ؛ ببین خانم دکتر شکستم .. خورد شدم و اون بشه مرهم ِ تن ِ خسته‌ی من.. اون از دلیل و برهان آوردن رسید به شناختن سلول به سلول مغز و روان و آروم کردنش .. و چه دلنشین این لحظه‌ها (: - بعدازظهر ِ دوازدهمین روز ِ مهر ِ 1401 -
‌سکوت با آن قیافه‌ی بدریختش مظلومانه رو‌به‌رویم نشسته و کُلت طلایی‌اش را روی پیشانی‌ام گذاشته ؛ نمی‌دانم بمیرم یا فریاد بزنم!