eitaa logo
мαɴαreм
240 دنبال‌کننده
561 عکس
94 ویدیو
0 فایل
[ بِسم‌ِرَب‌ِّماه‌ِچشمانش ] اینجا‌ مانارِم‌ به‌ معنای‌ ِماندگار‌ ِمن‌ .. برای قدم زدن در کوچه پس‌کوچه‌های ِخیال .. برای برگشتن به آغوش ِخود .. برای حس ِلمس ِابدیت .
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌بالای ِ ساختمون بود.. بعد از مدت ها صبر ، [بالاخره افتاد].. نام ِ مقتول: [اتفاق ِخوب]!
سیگارش رو روی پله خاموش کرد ، نه فقط سیگار بلکه هر چیزی ک ِ توی دستش و لابه‌لای انگشتاش بود ؛ همینجوری ک ِ تو سکوت شب نشسته بودیم گفت : می‌دونی چیه ؟! نمی‌ترسم ک ِ شاید فردایی نباشه ، شاید فلان کارم درست نشه .. یا شاید شرایطم جور نشه ، تو کل مسیرم نگران هیچ کدوم از چیزایی ک ِ رفتن و میرن نیستم ؛ ولی میترسم ! میترسم اینقدر این آدما به رفتارای نچسب و دل‌زده‌شون ادامه بدن ک ِ منی ک ِ کمترین انتظار رو دیگه از کسی ندارم مجبور بشم وسط راهم خودم‌و گم و گور کنم ک ِ شاید بفهمن اینجا من ی ِ موجود زنده‌ام ؛ صدای قورت دادن بغضش ُ شنیدم ک ِ لیوان قهوه‌شو سرکشید و رفت !(: - چند ساعت از دوازدهمین روز مهر 1401 -
мαɴαreм
سیگارش رو روی پله خاموش کرد ، نه فقط سیگار بلکه هر چیزی ک ِ توی دستش و لابه‌لای انگشتاش بود ؛ همینج
آخر تایم کلاساش بود حاضر شدم و آماده رسیدم بهش ؛ ببخشید خانم ِ .. میتونم ی ِ قهوه مهمونتون کنم ؟ و لبخنداش ! وای ِ من ؛ وقتی سعی داشتم توی مغزم بوی ِ قهوه رو از عطرش تفکیک کنم دستمو گرفت گفت ببینم چی شده همش چشمات بسته‌ست؟ خندیدم با صدای بلند ! ببخشید خانم ِ .. زیادی بوی زیست شناسی به مشامم میرسه عا ! ریز و نخودی خندید آره ‌‌.. اون از بین دنیای فلسفه و منطق رسیده بود به زیست ! از شناخت جامعه بُر زده بود به شناخت زیست .‌ . تا ی ِ وقتی از همه جا خسته بودم مثل همین روزا برم بگم ؛ ببین خانم دکتر شکستم .. خورد شدم و اون بشه مرهم ِ تن ِ خسته‌ی من.. اون از دلیل و برهان آوردن رسید به شناختن سلول به سلول مغز و روان و آروم کردنش .. و چه دلنشین این لحظه‌ها (: - بعدازظهر ِ دوازدهمین روز ِ مهر ِ 1401 -
‌سکوت با آن قیافه‌ی بدریختش مظلومانه رو‌به‌رویم نشسته و کُلت طلایی‌اش را روی پیشانی‌ام گذاشته ؛ نمی‌دانم بمیرم یا فریاد بزنم!
اون ثانیه‌هایی ک ِ داری اعتراف میگیری!(:
мαɴαreм
اون ثانیه‌هایی ک ِ داری اعتراف میگیری!(:
می‌دونی ی ِ شبایی خاطراتش مطلوب و دلچسب و از قضا قراره امشب جزو همون دسته از خاطرات فراموش نشدنی باشه(:
мαɴαreм
بماند به یادگار از روزی ک ِ خلاف علاقه‌م‌ گذشت با رنگ صورتی ! و همیشه فکر میکنم چرا مثل بقیه دخترا با دیدن صورتی جیغم در نمیاد و دوسش ندارم چرا از همون بچگی از این رنگ فراری بودم و هیچ رقمه تحملش جالب نبود .. روزایی ک ِ به خاطر علاقه رفیقام این رنگ و به تن میکنم و از خنده‌هاشون ک ِ این بشر از صورتی فراریه و به خاطر ما پوشیده انرژی میگیرم ؛ لحظه‌هایی ک ِ خنده‌ی اونا خیلی مهم‌تر از علاقه خودم میشه و خب ی ِ قسمتی از کمدم رو اختصاص میدم به علایق اونایی ک ِ لبخندشون زندگی تازه میده به روح‌م‌(: پنجشنبه‌ای به تاریخ ِ چهاردهم ِ هفتمین ماه! به یاد تمام لبخندای ریز و درشت‌ش :»
در هزارتوی مغزم گمشده‌ای بود به اسمِ من ؛ من به دنبالِ من میگشت و من باید کمکش میکردم!(:
мαɴαreм
آیدایِ من ، همزادِ من ؛ تو را در سخت‌ترین سال‌های عمرم یافتم کِ تصمیم گرفته بودم زندگی را چون پیراهن
آیدایِ من ؛ تنت رازی‌ست جاودانه ک ِ درخلوتی عظیم با من‌اش در میان می‌گذاری!(: - شاملو