мαɴαreм
تو اسیر من هستی! این جمله را گفتم و دستش را محکمتر فشردم ، اشکآلودترین نگاه تاریخ با همبودنمان را
“من اسیرِ توَم”
خدا “-ِ” را از ما نگیرد…
چه فرقی میکند اسارات چه معنایی داشته باشد یا رنگین کمانِ احساس به کدامین اقیانوس بتابد…
چه فرقی میکند از شرق طلوع شوم یا غرب،
چه تفاوتی میکند آزادی؛وقتی در بندِ عواطفی از جنسِ لطافت باشی…
اگر جهان بدونِ تضادِ خورشید و ماه بپاشد ؛
گلی جانم بیشک من بدونِ تفاوت ؛ بی تو میشکنم، فرو میریزم، تباه میشوم…
دوست داشتن تو مرا رشد میدهد، انسان میکند، حیات میبخشد…
معانی زندگیرا گوشه ای کنار چپانده ام که تنها تورا دوست داشته باشم…
چ باک اگر اشتباه باشم و بی راه
اصلاً مرا چه صنمی با معانی و تدبیر های سیاستمندانه ی ِ بزرگمنشانه…
سرت سلامت باشد گلی جانم
سرت سلامت باشد…
мαɴαreм
“من اسیرِ توَم” خدا “-ِ” را از ما نگیرد… چه فرقی میکند اسارات چه معنایی داشته باشد یا رنگین کمانِ ا
بدون ِ نور ادامه دادن در این مسیر ِ تاریک چیزی شبیه راه رفتن بود روی خرده شیشههای پخش شده روی زمین..
ممکن بود اما پر از درد و جانفرسا!
و اما نور رد پایی شد برای نشان دادن مسیری که شیشه نریخته بود..
و تو نور ِمن بودی..
همینقدر امیدبخش..
همینقدر راهنما..
мαɴαreм
بدون ِ نور ادامه دادن در این مسیر ِ تاریک چیزی شبیه راه رفتن بود روی خرده شیشههای پخش شده روی زمین
باید اسم اینجا رو به نور ُ مشتقاتش تغییر بدم!
мαɴαreм
باید اسم اینجا رو به نور ُ مشتقاتش تغییر بدم!
خیال...
رویا...
وهم...
واهم...
وهمی...
خیلی وقته حقیقی شده…
خیلی وقته نور شده…
ارزوی قشنگیه
الاهی اسیر باشی خانوم ،
اما ن اسیرِ یِ وهمِ واهم…
من عاشق شنیدن حرفها بودم ، بدون قضاوت ! من فقط میدانستم از یک ساعتی به بعد کسی دنبال همدم و همراه نمیگردد ، فقط دلش کسی را میخواهد ک ِ تا طلوع خورشید تاریکی وجودش را بپذیرد و با بالا آمدن خورشید در آسمان ، نور را به وجودش بازگرداند و حتی شب گذشته را فراموش کند .
این روزها دلتنگی را حس ک ِ نه ،
زندگی میکنم..
به امید لحظهای لمس حضور ،
خورشید روزهایم غروب میکند
و من روبهروی پنجرهی خیال
همچنان منتظر ِ طلوعش مینشینم ؛
و صدایِ او در گوشم زمزمهوار میگوید :
[ خورشید هر روز صبح دوباره طلوع میکنه ]
حالا من حریص ِ ثانیههاییام ک ِ کنار او هستم ،
حریص ِ ساعتهایی ک ِ
کنج ِ دیوارهایی ک ِ پیدا میکنیم
سرم را روی ِ سمت ِ چپ ِ قفسهی ِ سینهاش بگذارم تا زیباترین ریتم ِ منظم ِ جهان برایِ من در گوشم بپیچد !
این دنیا به من او را بدهکار است
و من او را از دنیا طلبکار .
در اوج خستگی و ترس این روزها ، تنها منبع امیدبخش برایم کسی بود از جنس آدمیزاد ! با این تفاوت ک ِ انگار الههی زمینی بود ک ِ از آسمان نازل شدهبود برای نشاندن لبخند روی صورتهای خالی از شادی ، برای بخشیدن گرما به قلبهای یخزده ، آری او در انجام رسالتش زیادی بینقص پیش میرفت .
احساسات و عواطفم را در میان کلمات پنهان میکنم ، چنان ک ِ گویی با کلمات بازی میکنم ..
گاه طناب بازی میکنم طوری ک ِ کلمات مرا به سمت خود میکشند و گاه من آنها را به سمت کاغذ ، گاه با آنها دنبال بازی میکنم ..
برای توصیف کسانی ک ِ هیچ کلمهای قادر به توصیفشان نیست و اجبار به گشتن میشوم !
و گاه با آنها گل یا پوچبازی میکنم ..
آنها بسیار پوچهایی به من نشان دادهاند ک ِ مرا وادار به قبولکردن این میکند ک ِ بعضی از کلمات فقط حرف باقی میمانند ..
و گاهی اوقات گلهایی را به من نشان دادند ک ِثابت کرد کلمات از زبان قرآن چه کردند با شب هایی ک ِ بیخداوند یاوری نداشتم .
ی ِ جا شاملو به آیدا میگه :
بدبختی فقط هنگامی به سراغ من میآید
ک ِ ببینم آیدای ِمن ؛
لبخندش را فراموش کرده است ! ..
خلاصه ک ِ آره ، فقط همین ولاغیر .
ی ِ وقتایی مثل الان ، ک ِ زیاد هم پیش اومده !
از این همه شرحدادن خودم متنفر میشم ..
عمیقا حس میکنم جایی برای کشفکردن نمیمونه ؛
همه میدونن کجام ، در چه حالم ، چی حس میکنم ،
چی گوش میدم ، با کیا چی گفتم و ..
ی ِ وقتایی واقعا دلم میخواد یکی بیاد و از جمله :
خیلی وقته ازت خبر ندارم ، در موردم استفاده کنه .
بیاد بگه کجای جهانی ؟
واقعا دوست دارم بدونم اگر جایی از خودم ردی نزارم ،
کسی براش سوال پیش میاد ک ِ کجام ؟
زحمت به خودش میده دنبالم بگرده ؟
و در نهایت برآوردهشدن این حس ک ِ کسی جایی
نگرانته و تو رو کم داره نیاز عشق و تعلقمو پر میکنه ؟
همونکاری ک ِ واقعا دوست داشتم برای خیلیها همین الان انجام بدم ولی نمیتونم !
شاید این نتونستن من نیست فقط ؛ دو طرفه است ..
همهمون نتونیم !
میدونیم چیگم کردیم ،
نمیدونیم چجوری بگیم ک ِ گمکردمون چیه ؛ نه ؟