ماها وقتی از یکی خوشمون میاد سریع تو ذهنمون شروع میکنیم به خیالپردازی در موردش گاهی اوقات تو این خیالپردازیها اون صفتهایی ک ِ همش دلمون میخواسته طرفمون داشته باشه رو هم بهش نسبت میدیم ؛ و کمکم از اون تصویر ذهنیه خوشمون میاد ، بعد با اولین رفتار یا چمیدونم حرفی ک ِ میزنه سریع جبهه میگیریم ک ِ [ نه تو این شکلی نبودی ] چرا اون دقیقا همین شکلی بوده اما ما تو خیالمون خیلی خفنتر و قشنگتر تصورش کردیم و الان ی ِ طوری خورده تو ذوقمون . این ی ِ رفتار عادیه یعنی اینطور نیست ک ِ من ک ِ دارم در موردش صحبت میکنم بگم نه من هیچ وقت اینمدلی نبودم اما فکر میکنم باید قبول کنیم ک ِ همهمون حتی اون بهترین آدمی ک ِ تو ذهن داریم گاهی اوقات احمق ِ حسود ِ عجول ِ پرحرف ِ و ..
دلیلشم واضحه چون انسان ِ و ازش برمیاد ! منتها باید ببینی درصد این احساسات چقدره ی ِ طوریه ک ِ همیشه این مدلیعه یا بسته به شرایط ممکنه پیش بیاد براش ؛
- همین دیگه .
عزیزِ یادِ کمرمقِ من ؛ دوستداشتنِ هیچ آدمی ، نباید آنقدری سخت شود ک ِ قلب احساس خفگی پیدا کند و به اصطلاح ، انسان را به دلتنگی مبتلا کند ! نباید .
به این فکر میکنم ک ِ چی میشه ک ِ ؛
آدمِ عاشق یکطرفه تصمیم میگیره ..
و هیچ جوابی پیدا نمیکنم !
شکستن قول و قسم..
آتیش انداختن تو جون آدم..
چشم بستن رو همه چی..
چی باعث اینا میشه ؟ .
به نظرم بلعیدنِ مسکن دوم لزومی ندارد ؛
درد باید آنقدری فهم و شعور داشته باشد
ک ِ با همان فکر به بلعیدنِ مسکنِ دوم ،
تسکین یابد !
بعضی دردها به تو رفتهاند عزیز ِ من ؛
امیدی به خوبشدنشان ندارم ،
اما همواره همراه خود دارم .
تمام کلمات پاک میشن ، کلماتی ک ِ از درونم میان بیرون برای تبدیل شدن به فریاد ..
آخرسر فریادی بیصدا خواهم شد ، شبیه جیغهای ترسیدهام در خوابهایِ ناآرامِ شبهایِ تنهایی ک ِ به گلو میرسید ولی شنیده نمیشد .
این روزها حس میکنم ، باری اضافهام..
سنگینی میکنم روی دوشهای زندگی ،
مانع حرکتش میشوم..
کاش کمی حرکت کنم..
از این نقطه ِ سیاه ک ِ بیرون بیایم ،
قطعا چهرهای خموده و ژولیده دارم !
ولی لبخندم دیگر از صورتم کنار نمیرود..
به فرداها قول خوب بودن دادهام .
мαɴαreм
نشسته بودم پشت پنجره ، زل زده بودم به گلدونا و باز داشتم فکر میکردم چجوری گلدون نباشم ، اصلا مگه من گلدون بودم ؟
لابد بودم دیگه ، آخه امروز وقتی بهش گفتم : کاش سنگ بشم..
گفت : گلدون میشی!
گلدون ک ِ میبینم یادش میکنم ، چشمم ک ِ میخوره به برگهای بلند پتوس ک ِ رویِ دیوار و زمین یادش میکنم ک ِ چقدر دوستشون داره..
اینا به کنار ؛ نمیشه بگی کنار ، هر چی فکر میکنم تهش میرسه به خودش ..
آخه نور ِمن ِ!
همه جا هست ، مگه میشه ی ِ جایی رو بدون نور دید ؟
مگه میشه بدون نور زندگی کرد ؟
یهو روبهروی گلدونها این موجود ِ سفید کوچولو پیداش شد..
تو این سرما انگار اونم دنبالِ گرمای نور میگشت تا خودش رو اینجوری لوس کنه..
به این فکر کردم من وقتی میبینمش خودمو چجوری واسش لوس میکنم ؟
منی ک ِ به لوس بودن معروفم..
آرامش و گرمای دلخواهِ زندگیام ، موندگار باشی .
امیدوارم بتونم بخوابم اما اگه نتونستم هم موردی نداره ! جالبه گذر زمان..
دقتکردن به زمان رو دوست دارم..
گذشتن لحظهها ، انگار هیچ وقت نبودن..
مثل یک جادو ک ِ از بین میرن و هیچ اثری باقی نمیمونه ، ذهن قراره نگه داره اما فراموش میشه !
چیز زیادی نمیدونم ؛ یک عالمه کاستی دارم و در مورد حرفهایی ک ِ میزنم مطمئن نیستم ؟ مرددم و هنوز نمیدونم قراره با زندگیم چیکار کنم ، قراره چه اتفاقی برام بیوفته ، نمیدونم کلا .
و بهنظرم بدترین اتفاق همین ندونستن ِ !
دلم میخواد مثل آدمهای امیدوار ماسک انگیزه و تلاش بزنم رو صورتم و بگم : جون و زندگی و عمرم رو میزارم تا بفهمم ، تا بدونم ، ولی من فکر میکنم این قابلیت از تنظیماتم پاک شده..
تا ی ِ جایی برای رسیدن تلاش میکنم از ی ِ جا به بعد از نبودنش لذت میبرم..
واسه همینه میگم امیدوارم بتونم بخوابم اما اگه نتونستم هم موردی نداره..
شاید خواب سختترین چیزی بود ک ِ ازش گذشتم و چقدر دلم واسه ی ِ خواب ِ عمیق تنگ شده .