eitaa logo
мαɴαreм
240 دنبال‌کننده
561 عکس
94 ویدیو
0 فایل
[ بِسم‌ِرَب‌ِّماه‌ِچشمانش ] اینجا‌ مانارِم‌ به‌ معنای‌ ِماندگار‌ ِمن‌ .. برای قدم زدن در کوچه پس‌کوچه‌های ِخیال .. برای برگشتن به آغوش ِخود .. برای حس ِلمس ِابدیت .
مشاهده در ایتا
دانلود
و گاهی آدم مانند روخانه‌‌ای ، از جریان ِ تکراری و طولانی ِ روزهایش خسته می‌شود ! می‌خواهد به یکباره غرق شود ، برای صبری ک ِ آرام درون ِ آن می‌سوزد .
زمزمه‌ی آرام آهنگ روسی ، برگه‌ها پخش و پلا ک ِ نام جزوه‌های درسی را یدک می‌کشند ، بالشت ، پتو ، بطری ِ آب ِنصفه‌نیمه ، ماشین‌حساب ، مداد ، پاک‌کن ، سکوت ِ مطلوبی ک ِ فقط همان زمزمه آرام آهنگ می‌شکندش.. همه چیز مهیاست برای درس خواندن اما روحم را پیدا نمی‌کنم.. شاید دلم را.. دلی را ک ِ به درس بدهم و بعد بگویم دل به درس دادم و همه مطالب را خواندم.. لابد می‌پرسی چرا دنبال دلت نمی‌گردی؟ گشتم عزیز ِدل.. میدانم کجاست و دستم به او نمی‌رسد.. شاید هم نمی‌خواهم برسد.. اصلا خود ِ تو به من بگو ؛ انحنای گوشه‌ی لبخند او مهم‌تر است یا منحنی نمودار تابع هذلولی ؟ تو بگو شمردن تعداد پلک زدن‌های ِ او در ثانیه حیاتی‌تر است یا محاسبه سرعت ماشین در یک ثانیه ؟ درگیر کردن فکر با خیال او راحت‌تر است یا تحلیل جدول داده‌های توصیفی جامعه ؟ نامه نوشتن جذاب‌تر است یا خلاصه کدهای صفر و یک ِ کامپیوتری.. تو بودی درس می‌خواندی ؟ یک کلام بگو ؛ تو بودی دل به درس میدادی یا او؟
мαɴαreм
زمزمه‌ی آرام آهنگ روسی ، برگه‌ها پخش و پلا ک ِ نام جزوه‌های درسی را یدک می‌کشند ، بالشت ، پتو ، بطری
کتاب را گذاشته‌ام روبه‌رویم ؛ دستم نمی‌رود شروع کنم درس را ! منتظرم کلمه‌ها خودی نشان بدهند و شعر شوند و قافیه و ردیف جور شود ، باید قبل از درس لااقل به اندازه‌ی یک تک‌بیت ذهنم را آسوده کنم ، لااقل یک تک‌بیت .
اگه گفتم از [ کسی دیگه هیچ انتظاری ندارم ] اشتباه کردم تو مود انسانی نبودم ؛ آدمیزاد دل داره و این دل هی ترمیم میشه هی میشکنه و همه‌ی این‌ها برمی‌گرده به انتظار داشتن ! هنوز از خیلی آدم‌ها انتظار مهربون بودن دارم و گمون کنم همیشه این انتظار با من هست .
من هرگز در زندگی به‌اندازه‌ی الان ک ِ خودم را به‌تمامی به تو سپرده‌ام ؛ احساس امنیت نکرده‌ام .
حتی بعد ِ مرگ استخوان‌های من بوی آغوشت را می‌دهند !
هیچکس متوجه نمی شود ؛ ک ِ بعضی از افراد چه عذابی را تحمل می کنند تا آرام و خونسرد به نظر بیایند (=
مرا دستی ک ِ زیر آوار مانده و شکسته می‌فهمد ! ک ِ از سنگ آفریده نشده بودم ؛ اما روحم را دائما چرخاندند و لگدمال کردند و این را زخم‌هایم می‌توانند شهادت بدهند .
گاهی دیوانگی‌ام گُل می‌کند ! و در تنم سیلِ بی‌قراری جاری می‌شود .
روز‌‌هایم معمولاً آن‌جایی تمام می‌شوند ک ِ حینِ زدن مسواک در آینه به خودم خیره‌ می‌شوم ؛ و برای مرور لحظاتی ک ِ گذرانده‌ام بسیار فرسوده به نظر می‌آیم ! و این را از مویرگ‌‌های چشم‌هایم می‌شود لمس کرد .
درحالی ک ِ عرفانِ طهماسبیِ عزیزم ، داره توی گوش‌هام میخونه : [ حال منو بی‌تو ، فواره می‌فهمه آواره رو تنها آواره می‌فهمه.. رو دست شب موندم از بس نخوابیدم کاش رفتنت حرف بود اما خودم دیدم.. ] عسل رو توی شیر حل می‌کنم و پودرِ چاق‌کننده‌ای ک ِ مامانم واسم خریده رو پیمانه می‌گیرم . و مطمئنم ک ِ الان بیشتر از همیشه مهرت رو کنجِ سینه‌م حس می‌کنم .