#زندان
#آزادی
#دعای_حضرت_یوسف (ع) برای #آزادی_رهایی_از_زندان
🔮امام صادق علیه السلام می فرماید: خداوند متعال بر یوسف که در زندان بود ملک را مبعوث کرد.
و به او گفت ای پسر یعقوب چه شد که با خطاکاران منزل گزیده ای ؟! یوسف گفت: جرم و خطایم. پس به جرم و خطایش اعتراف کرد. به او گفت این دعا را برای خلاصی از زندان بخوان:
✨يَا كَبِيرَ كُلِ كَبِيرٍ يَا مَنْ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ لَا وَزِيرَ يَا خَالِقَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ الْمُنِيرِ يَا عِصْمَةَ الْمُضْطَرِّ الضَّرِيرِ يَا قَاصِمَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ يَا مُغْنِيَ الْبَائِسِ الْفَقِيرِ يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِيرِ يَا مُطْلِقَ الْمُكَبَّلِ الْأَسِيرِ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَنْ تَجْعَلَ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ تَرْزُقَنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَيْثُ لَا أَحْتَسِبُ
🍂همینکه صبح شد ملک او را آزاد کرد در آن جا بود که یوسف گفت:
✨وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ✨
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
✨﷽✨
#حکایت
⚜حکایتهای پندآموز⚜
💠نجسترین چیزها💠
✍گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش میآید که نجسترین چیزها در دنیای خاکی چیست؟! برای همین کار وزیرش را مأمور میکند که برود و این نجسترین نجسها را پیدا کند. پادشاه میگوید تمام تاج و تخت خود را به کسی که جواب را بداند میبخشد.
وزیر هم عازم سفر میشود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجسترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است. عازم دیار خود میشود، در نزدیکیهای شهر چوپانی را میبیند و به خود می گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازهای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید: «من جواب را می دانم اما یک شرط دارد.»وزیر نشنیده شرط را میپذیرد. چوپان هم می گوید: «تو باید مدفوع خودت را بخوری.»
وزیر آنچنان عصبانی میشود که میخواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید:«تو میتوانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کردهای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کنندهای نشنیدی من را بکش.» خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول میکند و آن کار را انجام میدهد.سپس چوپان به او می گوید: کثیفترین و نجسترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر میکردی نجسترین است بخوری!
📚مجموعه شهر حکایات
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
#حضرت_فاطمه
#کلام_نورانی_استاد
🔹آن قدري كه من تا حالا تجربه دارم حضرت بقيةالله ارواحنافداه در مقابل فاطمهي زهرا سلام الله عليها اين مادر عزيز، به قدري مؤدّب، به قدري تحت فرمان، به قدري پُر محبّت است كه من به شما توصيه ميكنم هيچ گاه براي حاجتي حضرت وليّ عصر ارواحنافداه را به مادرش قسم ندهيد چون ممكن است اين حاجت شما مصلحت نباشد و امام عصر ارواحنافداه هم آن طوري كه بايد رعايت آن ادبي كه لازم است بفرمايد نتواند انجام بدهد چون تمام كارها در دست خداست،
اگر خواستيد حاجتي از امام زمان ارواحنافداه بخواهید بد نيست به مادرش عرض كنيد، اگر ايشان صلاح ميدانند به فرزندشان امر كنند.
💠حضرت استاد آیتالله ابطحی رحمة الله علیه
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
﷽ #احکام_نماز_جماعت
❓پرسش
اگر صف اول نماز جماعت اقتدا نکرده باشند و يا افرادي که من را وصل ميکنند اقتدا نکردهاند ، مي توانيم اقتدا کنيم؟
📝پاسخ
اگر صفهاى جلو آماده نماز هستند و تكبير گفتن آنها نزديك است، افرادی که در صفهاى بعدى هستند مىتوانند «تكبيرة الاحرام» بگويند و وارد نماز شوند.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
﷽ #احکام_تیمم
❓پرسش
آیا برای تیمم باید یقین به ضرر حاصل شود یا صرف احتمال هم کافی است؟
📝پاسخ
یقین لازم نیست، بلکه احتمال عقلایی هم کافی است؛ یعنی احتمال به صورتی باشد که برای انسان ترس حاصل شود.
منبع: امام خمینی، توضیح المسائل (محشی - امام خمینی و دیگر مراجع)، ج 1، ص 374، م 670.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و چهل و چهارم
لبانش روی نبض گردنم متوقف می شود و کمی بعد شانه هایش به تکان خوردن می افتد سرش را بالا می گیرد و با چهره ی خندانش نگاهم می کند.
-سعی نکن که ادای منو دربیاری!
اصلا دوست دارم که چه؟
دستانم را دور گردنش حلقه می کنم و خیره در چشمانش که برق می زنند با یک عالم ناز می گویم:- می دونی چیه ارسی جووون راستش تا قبل اومدنت و توضیحات لازمه ات قصد گذاشتن صحنه ی اکشنِ افتادنت و تو صفحه ی اینستام داشتم اما با توضیحاتت قانع شدم و به همون باقی موندنِ کلیپت تو درایو خصوصیم بسنده می کنم!
چشمانش به سرعت گرد می شوند.
-تو این کار و نکردی!
سر تکان می دهم چشمکی میزنم.
-چرا کردم!
دستانش دور پهلوهایم چنگ می شود با چشمان باریک شده نگاهم می کند.
-میری و پاکش می کنی!
لبانم را غنچه می کنم و میگویم :
-به همین خیال باش!
-در مورد اون فیلم بعدا صحبت می کنیم!
**
پایان نامه ام را با موفقیت ارائه دادم و بالآخره تمام شد!
چقدر من خنگ هستم چطور روز ارائه پایان نامه ام را به ارسلان نگفتم که بیاید حداقل باعث دلگرمی ام بود که!
خاک برسرت اندازه ی سوسن هم نمی شوم دو روز است نامزد کرده است دستش را گرفته با خودش اورده ان وقت من همسرم را نه تنها با خود نیاوردم بلکه اصلا اشاره ای هم به این موضوع نکردم.
موقع برگشتن هم هر چه سوسن اصرار کرد که مرا هم می رسانند نپذیرفتم خوب تازه نامزد کرده اند این سوسن هم فراری از تنها بودن با رضا! گناه دارد خوب...
به محض رفتنشان گوشی را از جیبم در می آورم تا با آژانس تماس بگیرم که با صدایی که مرا به نام می خواند گوشی از دستانم رها می شود و صدای شکستنش در فضا می پیچد!
چه می خواهد از جانم؟
هیچ دلم نمی خواهد ببینمش! بدون این که بر گردم پاهایم را به حرکت می اندازم و با قدم هایی پرشتاب از او می گریزم قلبم از صدای قدم هایِ در تعقیبم فرو می ریزد چرا دست از سرمان برک نمی دارد؟
-وایسا کارت دارم! سرعت قدم هایم را بیشتر می کنم که کوله ام از پشت کشیده می شود و بازویم میان چنگالش اسیر می شود.
-بکش دستتو!
فریاد می زنم. اخم های وحشتناکش و چشمانش که اطراف را می کاود.
-صدا تو بیار پایین.
بازویم را از چنگالش بیرون می کشم.
-دست از سر من بردار.
-برنمی دارم میخوام ببینم چه غلطی می خوای بکنی!
چشمان وحشت زده ام را محکم روی هم می فشارم مرگ یک بار شیون هم یک بار!
-از من چی می خوای؟
زبانش را بالبانش تر می کند و می خندد و میان خنده های پر تمسخرش می گوید:-خوب مث اینکه سرت به سنگ خورد!
میان خنده اش ناگهان جدی می شود.
-راضیش کن بیاد مامان و ببینه!
سر تکان می دهم.
-اونوقت دست از سرمون بر می داری؟
یک لنگه ابرویش را بالا می اندازد و با تک خنده ی ترسناکی سرش را نزدیک صورتم می اورد.
-بهش فکر می کنم!
مردکِ مریض...
خودم را عقب می کشم و شتابان از مقابلش می گریزم.
نمی دانم چقدر از مسیر را می دوم که با صدای بوقِ بلندی سر جایم می ایستم و با قیافه ی منحوسش روبرو می شوم.
-برسونمت.
لحن پر تمسخرش اخم هایم را در هم گره می زند.
داشت تعقیبم می کرد؟
-ناز نکن بپر بالا می رسونمت!
از آزار دادن من چه لذتی می برد؟ در حالی که به نفس نفس افتاده ام بی تفاوت به او راهم را می گیرم و می روم در کمال تعجب از ماشینش پیاده می شود و کنارم قدم بر می دارد.
مردک دیوانه ماشینش را وسط خیابان رها کرده بود که چه را ثابت کند؟
-برات گفته که خواهرمو یک سال خوابوند تو آب نمک و شب عروسیشون زد به چاک!
قلبم بنای تپیدن می گذارد و عرقِ سردی از تیره کمرم راه می گیرد. حرفی نمی زنم و سرعت قدم هایم را بیشتر می کنم.
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان #سارا 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و چهل و پنجم
کنارم قدم بر می دارد و سنگینی نگاهش روی نیم رخ خیس از عرقم آزارم می دهد.
-خودشو کشت!
پاهایم از حرکت باز می مانند.
-یه قوطی دیازپام انداخت بالا و فرداش دیگه نبود!
بی تفاوت می گوید و لبخندِ وحشتناکش روی چهره اش مرا تا مرز سکته می برد.
قه قه بلندش من وحشت زده را در جایم می پراند.
دستاتش فرو رفته در جیب کاپشن چرم سیاه رنگش؛ دورِ تن لرزانم می چرخد.
-اون آشغال باعث شد بابام سکته کنه و یه عمر اسیر ویلچر بشه؛ اون بی شرف باعث شد خواهرم زیر یه خروار خاک بخوابه و مادر بیچاره ی در حال جون دادنم هم یه چشمش به در که پسر بزرگش و ببینه و بره اون دنیا!
با وحشت به اطرافم نگاه می کنم خدا لعنت کند کسی را که در این برهوت دانشگاه ساخت!
روبروی صورتم متوقف می شود و از نفس عمیقی که رویم می پاشد صورتم مچاله می شود و قدمی به عقب بر می دارم.
-د...دروغ میگی!
یک قدمی که به عقب برداشتم با گام بلندی جبران می کند سرش را روی صورتم خم می کند.
-مونده تا بشناسیش!
با عقب کشیدن سرش نفس حبس شده ام را رها می کنم و پر بغض می نالم.
-تو نمی شناسیش!
پوزخند می زند و سرش را کج می کند لعنتی شبیه خودش است!
-تو حالا از خودت نپرسیدی که چرا دست گذاشت روی تو؟
نگاه تحقیر امیزش بند بند وجودم را می لرزاند.
-یه دختر بچه از یه رابطه ی ناموفق یه بچه ادبیاتی که حتی تو یه دانشگاه خوبم درس نمی خونه از نظر تحصیلات و خانواده و موقعیت شغلی و فرهنگی هیچ رقمه بهش نمی خوره هووم؟
هوم کش دار و پر از معنیش قلبم را عجیب می سوزاند.
-از...از چی حرف می زنی؟
با پوزخند قدمی به عقب بر می دارد؛ سرش را با تاسف برایم تکان می دهد و به سمت ماشین رها شده اش در جاده می رود.
زانوهای لرزانم توان سرپا نگه داشتنم را ندارد همان جا روی کف آسفالت روی زانوانم می نشینم. می بینم که به سمتم پا تند می کند نمی خواهم نزدیکم شوم به زور و ضرب تنم را بلند می کنم سر جایش می ایستد.نگاه نگرانش را کجای دلم بگذارم؟
-بزار برسونمت؛ حالت خوب نیست!
رو بر می گردانم و با پاهایی که به زور تن سنگین شده ام را حمل می کند از او دور می شوم. و تا رسیدنم به اژانس و سوار شدنم در ماشین حضورش را در نزدیکی ام حس می کنم.
از او با تمامِ نگرانی هایی که به وجودم ریخت متنفرم!
*
ساعت هاست به خانه آمده ام و خیره به صفحه ی تلویزیون در افکارم غرق هستم.چه می خواست بگوید فراز؟ منظورش چه بود؟ بس کن سارا او فقط یک مار زخم خورده است که می خواهد انتقام خواهرش را بگیرد! اخ که همین خواهرش شده خوره بر جان و تنم!
من می دانم ارسلان این کار را نمی کند او رذل نیست او ارسلان است؛ارسلان خودم ...
نمی تواند کارهای وحشتانکی که فراز می گوید را انجام داده باشد؛ نه نمی تواند.
مرد مهربانی که برای مادری که اصلا برایش مادری نکرد در اغوشم گریست نمی تواند ان موجودی که فراز از او سخن می گفت باشد؛ نمی تواند باشد!
-سارا عزیزم.
صدای پر از نگرانیش هم ارامش لازمه را دارد!
در ان بارانی بلند پرابهت تر از همیشه به نظر می رسد نگاه عمیق و لغزانم چهره اش را درهم می کند کیف از دستانش رها می شود و به سمتم گام بر می دارد و ثانیه ای بعد در جایی که متعلق به خودم هست؛ فقط خودم فرو می روم!
اغوش همیشه گرمش که مرا در خودش حل می کند بغض بزرگ شده ام را که با دیدنش خودش را لوس می کند و خیال ترکیدن دارد قورت می دهم.
-سارام!
انقدر با احساس و زیبا می خوانتم که نمی توانم جلوی احساسی شدنم را بگیرم و قطره های اشکم یکی پس از دیگری فرو می ریزند.
زنِ زر زرو فقط من!
والا...
-کی ناراحتت کرده؟
صدایش خشن شده است و من این را نمی خواهم! نمی دانم که چه بگویم و اصلا از کجا شروع کنم که عصبانی نشود و به جان برادرش نیفتد!
-به من نگاه کن!
سرم را بیشتر درون سینه اش فرو میبرم. الان هیچ توضیحی نمی خواهم بدهم!
صدای زنگ خانه از جا می پرانتم.
-نترس!
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان #سارا 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
دوستان گلم کپی این داستان حرام هست لطفا جایی پخشنکنید چون من برای نویسنده نوشتم و خواستم ازشون اجازه بگیرم ولی جواب ندادند
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
عجب. اینم👆 مُرد.
اسمش شیخ علی تهرانی بود اما بخاطر بددهنی و توهین های مستقیم به امام و انقلاب در رادیو عراق ، رزمنده ها بهش شیخ علی بغدادی میگفتند.
سالها صدام ازش سواستفاده کرد و وقتی تاریخ مصرفش تمام شد، لب مرز ایران و عراق ولش کردند.
باورتون میشه که این چهره دارای مواضع کمونیستی و از طرفدار منافقین بود و در بعضی اردوگاه های اُسرا حاضر میشود و جلوی بچه های مظلوم ما به ایران و انقلاب و حضرت امام توهین و فحاشی میکرد؟
بله
دقیقا همین چهره 👆
خدا عاقبتمون بخیر کنه.
به قول سردار دلها؛ هر کس تیری علیه انقلاب شلیک کند، آواره میشود.
اصلا نمیشه صرفا به متراژ عمامه و طول محاسن و تیپ و قیافه کسی حساب کرد. باید دید در مواضع و عمل، چقدر با انقلاب و مبانی امامین انقلاب موافقت داره.
روح مطهر شهدا و امام راحل شاد.
✍ حدادپور جهرمی