✨﷽✨
#داستان
#قضاوت
🌼 اولین روز دیدن
✍مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور وهیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن، درختها حرکت میکنن.
مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟ مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم، امروز اولین روزی است که پسرم می تواند ببیند...
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
📿📖 #احکام_نماز
🍀اگر نمازگزار عمداً کلمه اى بگوید و بخواهد با آن معنایى را برساند، نمازش باطل است.
🍀ولى در چند جا مانعى ندارد:
🔻_ کلمه اى را به قصد ذکر بگوید.
🔻_ خواندن قرآن غیر از سوره هاى سجده.
🔻_ دعا کردن.
🔻_ صلوات فرستادن.
🔻_ جواب سلام که واجب است.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
📿📖 #احکام_نماز
🍃نماز و روزه قضاى پدر
🍃تا انسان زنده است اگرچه از خواندن نماز و گرفتن روزه خود عاجز باشد، شخص دیگرى نمى تواند نماز او را بخواند یا براى او روزه بگیرد.
🍃بر پسر بزرگتر واجب است پس از مرگ پدر، نماز و روزه هایى که او نخوانده را به جا بیاورد.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
11_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
14.18M
📼 شرح و بررسی کتاب «آن سوی مرگ»
📖 «#آن_سوی_مرگ» کتابی است که از طریق مصاحبه با افرادی که به نوعی مرگ را دیده و تجربه کردهاند، این حس و تجربه پیچیده را به خوانندگان ارائه میکند.
💠 قسمت یازدهم
@Manavi_2
12_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
12.1M
📼 شرح و بررسی کتاب «آن سوی مرگ»
📖 «#آن_سوی_مرگ» کتابی است که از طریق مصاحبه با افرادی که به نوعی مرگ را دیده و تجربه کردهاند، این حس و تجربه پیچیده را به خوانندگان ارائه میکند.
💠 قسمت دوازدهم
@Manavi_2
14_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
10.48M
📼 شرح و بررسی کتاب «آن سوی مرگ»
📖 «#آن_سوی_مرگ» کتابی است که از طریق مصاحبه با افرادی که به نوعی مرگ را دیده و تجربه کردهاند، این حس و تجربه پیچیده را به خوانندگان ارائه میکند.
💠 قسمت چهاردهم
@Manavi_2
13_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
11.39M
📼 شرح و بررسی کتاب «آن سوی مرگ»
📖 «#آن_سوی_مرگ» کتابی است که از طریق مصاحبه با افرادی که به نوعی مرگ را دیده و تجربه کردهاند، این حس و تجربه پیچیده را به خوانندگان ارائه میکند.
💠 قسمت سیزدهم
@Manavi_2
15_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
9.89M
📼 شرح و بررسی کتاب «آن سوی مرگ»
📖 «#آن_سوی_مرگ» کتابی است که از طریق مصاحبه با افرادی که به نوعی مرگ را دیده و تجربه کردهاند، این حس و تجربه پیچیده را به خوانندگان ارائه میکند.
💠 قسمت پانزدهم
@Manavi_2
#سارا
#قسمت222
بعد از اینکه شکمم پر می شود خواب به سراغم می آید خوب خواب گزینه ی خوبی است !
برای فرار کردن از او و، وسوسه هایی که درگیرش هستم.
چشمانم را می بندم اما نمی
توانم بخوابم علت اینکه چرا خوابم می آید و بدتر اینکه چرا خوابم نمی برد را نمی دانم!
زمان زیادی از بستن چشمانم و تکان های آرام تر شده ی ماشین می گذرد نوازش انگشتانش
روی گونه ام پلک هایم را می لرزاند اما بازشان نمی کنم نوازشش آن هم زمانی که خواب
و بی خبرم چه اشکالی دارد خوب؟ انگشتانش از روی گونه ام سر می خورند و روی لبانم
می نشینند، لبانم تمایل شدیدی برای غنچه شدن دارند تا بوس محکمی روی انگشتانش
بنشانند اما خوب در کمال تاسف نمی شود و دعا می کنم هر چه زودتر این تماس را قطع
کند تا اشک هایم سرازیر نشدند.
عاشق با اه بلند و عمیقی انگشتانش را برمی دارد و دلم فرو می ریزد!
آخ از زن زیادی
درونم؛ آخ...
شنیده بودیم بالی خانمان سوز را در توصیف اعتیاد به کار می برند!
اما این اعتیادی که من
دچارشم خانمان سوز تر از است گویی؛ که اینطور می سوزانتم و هیچ کمپی هم برای
درمان وجود ندارد
درمان لعنتی، چه کنم با تو آخر؟
خودت بگو چه کنم! بغضم تبدیل به نفس عمیقی می شود خیلی آرام از میان لب هایم رها می شود و یک قطره اشک از گوشه ی چشمانم
سرازیر می شود،
به شدت با چشمانم برای قطع اشک هایم مبارزه می کنم و پیروز میدان
می شوم، حریف این دو گویی که صاحبشان هستم که باید بشوم! نه؟
هوا تاریک و روشن است که به تهران می رسیم دلم تنگ این شهر همیشه آلوده هم بوده
است ؛
حالا انگار بعد از بیست سال از خارج برگشته ام ها!
رفته بودی شمال سارا همین
بغل گوشت بود ها...
اشتیاقم را نمی توانم از دیدن خانه ام پنهان کنم. لبخند ی روی لبانم می نشیند که از چشمانش
دور نمی ماند و ظاهرا مُسری است و به او هم سرایت می کند.
به سرعت نیشم را می بندم
و وارد خانه می شویم خانه ی عزیزم دلم برایت تنگ بود...
کنار هم به سمت اتاق خوابمان می رویم.
-زنگ میزنم غذا بیارن.
من سیرم !
اوه خدایا مگر فیل هستم من؟ این همه دل و قلوه خوردیم آن هم تا خرخره!
حوله ام را از کمد برمی دارم و به سمت حمام می روم و به شدت نادیده گرفتنش که هی این
پا و آن پا می کند سخت است.
یعنی آن موقع ها که نسبت به من بی توجه بود اینطور به
جلز و ولز می افتاد؟ انشاءالله که بوده...
از حمام که بیرون می آیم همان طور با لباس بیرون وسط اتاق ایستاده است خوب کمی
عجیب است اما حرفی نمی زنم و مشغول دراوردن لباس هایم از کمد می شوم.
اوه خدایا مانند این پسر بچه های زیادی خطاکار تخس و پشیمان می ماند کم مانده بروم
ومحکم بغلش کنم لباسم را میان دستانم محکم چنگ میزنم.
بداخلاق دوست داشتنی زیادی جذاب به نظر می رسد!
می روم پشت پاراوان او تخس هم به سمتم می آید!!
می خوای بگی هنوز قهری؟
بله دقیقا می خوام همینو بگم.
نمی فهمم اونجا چیکار می کنی!
خدایا زده است به سرش؟
-از اونجایی که ما اومدیم میگن اینجا لباس عوض می کنند، از اونجایی که شما اومدین و
نمی دونم!
کمی سکوت و صدای خنده ی آرامش و سارا گفتن زیادی شیرینش !
بمیری با این سارا گفتن هایت؛ که مرا بیچاره می کند!
لباسم را می پوشم واو مرا دید می زند هر چه هم اخم می کنم از رو نمی رود که نمی رود!
خالصه وضعیت خنده داری شده است از پشت پاراوان بیرون می آیم.
-اگه بخوای میتونم برات موهاتو خشک کنم!
خدایا او را چه شده...
-نمی خوام.
مستاصل به نظر می رسد و من هم خنده ام می گیرد پسره ی دیوانه! حوله را پرت می کنم بغلش.
پس من چطوری از دلت دربیارم؟
-بهتره بری دوش بگیری!
-با حوله ی تو؟
ابرو بالا می اندازم.
-اگه بخوای آره...
با خنده سر تکان می دهد.
-من از دلت درمیارم دختر.
ببینیم وتعریف کنیم!
لباس هایش را از تنش می کند و چشمکی روانه ام می کند و به حمام می رود .
بی تربیت جذاب !!!
به محض رفتنش به حمام تن خسته ام را روی تخت رها می کنم چشمانم از بی خوابی و
خستگی می سوزد کم کم چشمانم گرم می شود و به خلصه ی آرامی فرو می روم.
**
صدای آهنگ آرام و زیادی آشنایی کم کم هوشیارم می کند پلک هایم را باز می کنم و با
قیافه ی مچاله و خواب آلود به اطرافم نگاه می کنم نیم خیز می شوم و لحاف را از رویم بر
می دارم. صبح شده بود؟ تکانی به تن کوفته ام می دهم و در جستجوی ارسلان بی نتیجه
سر تکان می دهم نگاهی به ساعت می اندازم چشمانم به سرعت گشاد می شوند از دوازده
ظهر گذشته بود!
چقدر خوابیده بودم. طبیعی بود دیگر چند روز بود خواب راحت نداشتی؟
بلند می شوم و دوباره صدای آهنگ توجه ام را جلب می کند؛ این آهنگ را کجا شنیده بودم؟
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2