داروخانه معنوی
⬅️ #یک_جرعه_عشق📃 ⬅️ #قسمت_چهارم ➿ #رمان نماز رو که خوندیم تشکر سر سری ای کردم و رفتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⬅️ #یک_جرعه_عشق 📃
#قسمت_پنجم
#رمان
نمیتونستم اتفاقی که افتاده رو هضم کنم و همین بر شدت گریه ام😭 اضافه میکرد.
داداشش که پشت سر ما بود سریع اومد و به کمک محمد ماشین و کشوندن کنار گاردریل،ومن همینطور 😧بهت زده نگاهشون میکردم.
چندساعتی طول کشید تا پلیس🚓 بیادو صورت جلسه کنه.
خسته شده بودم و به این فکر میکردم که چرا روز عقد 😢من باید اینطور بشه آخه؟
به گفته داداشش وخودش یه ماشین پیچید جلومون و باعث شد ما منحرف بشیم.
خدایا 🙏🏻شکرت که سالمیم.
تمام کارا رو کرده بودن و ماشین و بکسل کردن و بردن تعمیرگاه و بعد از اون ورم رفتیم خونه،همین که از 🚪در وارد شدیم تا پیشونیه 🤕آقاسید رو دیدن و اینکه دیدن باماشین خودمون نیستیم خیلی😨هل کرده بودن.
آقاسید☺️ لبخندی زدو تمام ماجرا رو تعریف کرد.
بماند که چقد تو سرو صورت خودشون زدن وچقد خداروشکر گفتن.
یه اسپندم دود کردن.⏹
.
▶️دوهفته اس از عقدمون میگذره.
هرچی میریم جلوتر به عروسی مون نزدیک تر میشیم استرسم بیشتر میشه.
تمام کارا رو کردیم.از خونه و جهاز گرفته تا لباس عروسو ماشین و ارایشگاه.
توی اتاقم نشسته بودم و خیره شده بودم به روتختی گل گلیم.
عاشق رنگ و طرحش بودم.
زمینه آبی فیروزه ای و رنگ گل گلیش،خودمم یه لباس بااین طرح و رنگ داشتم.
یاد دانشگاه افتادم باید بعداز عروسی حتما ادامه بدم.
تصویر زهرا تو ذهنم نقش بست.
چقد دلم براش تنگ شده بود.
نمیدونم از چیزی خبر داره یانه اما مطمئنا از دستم خیلی ناراحته.
باید دعوتش کنم.
تصمیم گرفته بودیم که برای عروسی یه کار غیرمنتظره کنیم...
گوشیم 📱زنگ خورد.
محمد بود:
+جانم
_سلام عزیزم☺️
+سلام آقایی خسته نباشی🙈
_ممنونم... زنگ زدم بهت بگم که اون کارم حل شده همه چی آماده است...
باخوشحالی جیغ کشیدم:
+ وااای توروخدا😍 چه عالییی
_اره خیلی خوب شد😊
من فعلا باید برم.
شب میبینمت
+باشه. قربانت یاعلی
_یاعلی⏹
.
▶️_میتونی چشماتو باز کنی😊
آروم چشمامو 🙄باز کردم و با بهت به خودم خیره شدم...
چقد تغییر کرده بودم😁
صدای در اومد.ارایشگر سریع شنلمو انداخت سرم و باشیطنت گفت:اول رونما بگیر از شادوماد😉😊
آقاسید و فیلم بردار وارد شدن.
صدای قدم هاشو 👣که به سمتم میومد رو شنیدم،قلبم تند میزد💗و کف دستم عرق کرده بود،شنلو آروم بالا زد،چشمای آبیش از همیشه آبی تر بودو میدرخشید.
لبخندمهمون لباش بود.😍
آروم و ناگهانی بوسه 😘کوتاهی به پیشونیم زد. و زیر گوشم زمزمه کرد:
_ماه_بانوی_من... .
ادامه دارد
✍نویسنده:ب_ص
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨چشمم به هر کجاست
💛✨تویی در مقابلم
❤️✨یا حسین (ع)
💛✨وضع من را به خدا
❤️✨روضه تو سامان داد
💛✨من اگر گریه برایت
❤️✨نکنم میمیرم...
💛✨#شب_جمعہ
❤️✨#شب_زیارتےارباب_بےڪفݧ
💛✨#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
❤️✨#اللهم_ارزقنا_کربلا 🙏
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
❤️✨پــــروردگـــــارا🤲
🤍✨ما را در دل قلعه ی محكم
❤️✨ایـمـانـت پـنـاهـمـان ده
🤍✨و بذر شادی و اميد و عشق
❤️✨را در مزرعه قلبمان بكار و رشد بده
🤍✨تا به تعالی و كمال دست يابيم
❤️✨آمـــیـــن یـــا رَبَّ🤲
🤍✨آرزوهایت را از او طلب کن
❤️✨چرا که خواست خواستِ خداست
🤍✨هر آنچه او بخواهد همان ميشود
❤️✨به اراده ی او هرغیر ممکنی ممکن می گردد
❤️✨خـوبـان خـدایـی شـبــتــان خــوش
#شب_بخیر
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
هدایت شده از داروخانه معنوی
هَر ڪِہ بٰا وُضو بِخٰوابَدْ!
اَگرْ...
دَر آنْ شَبْ مَرڱشْ فَرٰا رِسَد/:
نَزدْ خُ♡دٰاوَندْ،
"شَهیدْ" بِہ شُمٰار مےآيَـدْ ۔۔۔۔☆
•.آقٰا رَسوُلَ اللّہ❣
#تلنگرانه
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِِّلݪِوَلیِّڪَالفَࢪَج
@Manavi_2