eitaa logo
داروخانه معنوی
6.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
130 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
📌فراز ۳ ✍خطبه ١ نهج البلاغه دشتی 🎇🎇🎇🎇🎇#خطبه١🎇🎇🎇🎇🎇 آغاز آفرینش آسمان و زمین و انسان(۲) دوم_ شگفتی
📌فراز ٣ ✍خطبه ١ نهج البلاغه دشتی 🎇🎇🎇🎇🎇١🎇🎇🎇🎇🎇 آغاز آفرینش آسمان و زمین و انسان (۳) _راههای خدا شناسی سوم_شگفتی آفرینش آدم علیه السلام و ویژگی های انسان کامل سپس خداوند بزرگ،خاکی از قسمتهای گوناگون زمین،از قسمتهای سخت و نرم ،شور و شیرین،گرد آورد،آب بر آن افزود تا گِلی خالص و آماده شد،و با افزودن رطوبت ،چسبناک گردید،که از آن اندامی شایسته و عضوهایی جدا و به یکدیگر پیوسته آفرید آن را خشکانید تا محکم شد خشکاندن را ادامه داد تا سخت شد تا زمانی معین و سرانجامی مشخص اندام انسان کامل گردید آنگاه از روحی که آفرید در آن دمید تا به صورت انسانی زنده در آمد دارای نیروی اندیشه که وی را به تلاش اندازد و دارای افکاری که در دیگر موجودات تصرف نماید به انسان اعضا و جوارحی بخشید که در خدمت او باشند و ابزاری عطا فرمود که آنها را در زندگی به کار گیرد قدرت تشخیص به او داد تا حق و باطل را بشناسد و حواس چشایی و بویایی و وسیله تشخیص رنگها و اجناس مختلف در اختیار او قرار داد انسان را مخلوطی از رنگهای گوناگون و چیزهای همانند و سازگار و نیروهای متضاد و مزاجهای گوناگون گرمی، سردی، تری و خشکی قرار داد سپس از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند انجام دهند و عهدی را که پذیرفته اند وفا کنند اینگونه که بر آدم سجده کنند و او را بزرگ بشمارند و فرمود : (بر آدم سجده کنید پس فرشتگان همه سجده کردند جز شیطان)غرور و خود بزرگ بینی او را گرفت و شقاوت و بدی بر او غلبه کرد و به آفرینش خود از آتش افتخار نمود و آفرینش انسان از خاک را پست شمرد خداوند برای سزاوار بودن شیطان به خشم الهی و برای کامل شدن آزمایش و تحقق وعده ها به او مهلت داد و فرمود: (تا روز رستاخیز مهلت داده شده ای) ⛅️اللهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج⛅️ 💠 با هم نهج البلاغه بخوانيم💠 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مےگُفت⇩ مَن‌این‌ڪُد را‌بہ شما‌ٓبِدهَم.. ڪه‌هَرڪس‌بِخوٰاهد‌؛ بہ آقـــــا‌ٓنزدیك‌شَود؛ أوَلین‌رٰاهَش: ڪُنترل‌چِشم‌أست!! چِشم‌ِگنٰاه‌بین، «اِمٰام‌زمـــᰔــآن‌ﷻ»بین‌نمےشَود..! ﴿-آیّت‌الله‌قرھے۔۔‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀﴾ ﷻ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
غم وشادی -۳۹.mp3
9.75M
💫قسمت(سی ونهم) توصیف مرگ🍂 حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داروخانه معنوی
امام صادق (علیه السلام) : 💐 هرکس عصر پنجشنبه ۴۰بار سوره را بخواند ،خدای مهربان چنان رزق وروزی او را وسیع و زیاد میکند که موجب تعجب و شگفتی خود شخص میشود. @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توهِزار¹⁰⁰⁰سـٰال‌أست‌مُنتظر؎۔۔۔ ومَن‌هَنوزجـٰا؎سَربـٰـــــاز؛ سَربـٰارت‌بوده‌أم...! ڪَسرهَمیـن‌یک‌¹نُقطہ، تـــَــ؏ـــــٰادل‌دُنیـٰارابہ ، هَم‌مےریزَد۔۔۔۔シ ﷻ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_پنجاه_و_هفتم با رفتن نسیم میدانستم که فصل جدیدی از مشکلات و سخ
ف_مقیمی سعید با دو سینی وارد شد.تا خم شد که ازمون پذیرایی کنه کامران اشاره کرد که بیرون بره. بعد در فنجانم کمی قهوه ریخت و منتظر شد تا چیزی بگم. گفتم:خدا خودش بهتر میدونه که من اینجا نیستم تا تو رو وادار کنم التماسم کنی.برعکس اومدم التماست کنم حلالم کنی! او از جا بلند شد و باحرص گفت:حلالت نمیکنم!!چون باهام بد کردی اونم بدون هیچ دلیلی!! در این مدت هرچی فکر کردم ببینم آخه من چیکار کردم که مستحق چنین رفتاری بودم چیزی به ذهنم نرسید.من فقط از تو یک توضیح خواستم! همین! اونوقت بجای توضیح اومدی هدایامو برگردوندی؟؟من عادت ندارم هدایامو از کسی پس بگیرم! حتی اگر اون آدم مثل تو بی وفا و بی رحم باشه.. من هم ایستادم وبا آرامش وخونسردی گفتم.: -من عهدی با کسی نبستم که حالا بهش وفا نکرده باشم!! پس بی وفا نیستم. ودلم نمیخواد هدایایی به این با ارزشی رو از جانب کسی داشته باشم که قرار نیست با او ادامه بدم..الان هم اینجام تا ازت حلالیت بطلبم چون.. نمیتونستم واقعیت رو بگم.دست کم الان نه! ادامه دادم: - ما هردومون حق انتخاب داریم! ممکن بود شرایط عکس این بشه و تو به این دوستی خاتمه بدی! اون زمان من قطعا تسلیم شرایط میشدم و درکت میکردم! او درحالیکه سرش رو با حالتی عصبی تکون میداد گفت:آره ولی یقین بدون من علت بهم زدن اون رابطه رو میگفتم! چون در یک رابطه علاوه بر حق انتخاب، قواعد دیگه ای هم وجود داره! این حق طرف مقابله که بدونه چرا شریکش یک دفعه همه چیز رو به هم میزنه! سرم رو پایین انداختم و بغضم رو فروخوردم: -مشکل از تو نیست.انصافا روز اول آشنایی فکر نمیکردم چنین شخصیتی داشته باشی.مشکل منم.همونطور که قبلا گفته بودی برای تو دختر زیاده! دخترهایی که هم شان تو باشند.من..تصمیم گرفتم تغییر کنم.نمیتونم از راه دوستی به زندگیم ادامه بدم.من..سی سالمه!!! میخوام از این به بعد،برم دنبال هدف زندگیم.که قطع به یقین اون هدف اصلا برای تو ملموس نیست! دست به سینه پرسید:اون هدف چیه؟ گفتم:تو درکش نمیکنی..حتی باورش هم نمیکنی..پس نپرس دیگه وقت رفتن بود. به سمت در راه افتادم. پرسید:داری میری؟ خدای من!! اشکهام.!!نمیتونستم حرف بزنم.یا سرم رو برگردونم. نزدیکم آمد. نکنه بغلم کنه و نزاره برم.؟ اما نه.!! مقابلم ایستاد.با لبخندی تلخ!! ساک رو مقابلم گرفت. -اینو ببر!این حداقل شرط احترامیه که باید در این رابطه رعایت میکردی! فایده ای نداشت. اشکهام لو رفت.پس میشد چشمهام بیشتر بباره! گفتم: -اینها رو آوردم چون نمیخواستم با دیدنشون یاد گذشته ام بیفتم.اینهاحق عشق واقعیته.! نه من که فقط یک رهگذر بودم. او پوزخندی زد: _رهگذرها وقتی از کنارت رد میشن گریه نمیکنند! سرم رو پایین انداختم.او با دست دیگرش مشتم رو باز کرد و ساک رو با تمام مقاومتم دستم داد.داشت دستش رو مقابل صورتم میاورد تا شاید اشکهامو پاک کنه که صورتم رو کنار کشیدم و با لحنی تند گفتم:به من دست نزن! او پرسید:تو چت شده؟ چه اتفاقی برات افتاده.؟ جواب دادم:تو درکش نمیکنی.یکیش همینه!! دیگه دلم نمیخواد با نامحرم باشم! ساک رو انداختم و سریع کافه رو ترک کردم. او دنبالم نیومد! حتی صدام هم نکرد.! شاید هنوز در شوک بود.شاید هم فهمید به دردش نمیخورم! چندساعت بعد از رفتنم به کافه پشیمون شدم! دیگه مطمئن نبودم که کارم درست بوده یا خیر! از یک سو با رفتنم و تحویل دادن ساک هدایا، وجدانم رو آسوده کرده بودم و از سوی دیگر، دیدن ناراحتی و چهره ی دلشکسته ی او عذابم میداد و احساساتم رو دچار تناقض میکرد! بخشی از وجودم بهم اطمینان میداد که کامران داره باهام بازی میکنه! اما بخشی دیگر، بهم هشدار میداد او مستحق این رفتار نبود! تنها راه خلاصی از اینهمه احساسات وافکار متصاد و متلاطم، پناه بردن به مسجد و قامت بستن پشت سر حاج مهدوی بود. طبق معمول نماز رو کنار فاطمه در صف اول جماعت خوندیم. دلم میخواست برای او تعریف کنم که امروز چه کار کردم ولی بعد از دیدن اون صحنه در سالن راه آهن دیگه تمایلی نداشتم با فاطمه ، درباره ی مسایلم صحبت کنم! او از اون روز به بعد تبدیل به رقیب من شد و تصمیم گرفتم در خوبی با او رقابت کنم تا شاید فرجی بشه و به فرض محال حاج مهدوی قسمت من بشه! هه!!! کی فکرشو میکرد عسلی که در مقابل برترین پسرها ، مغرور بود الان کارش گیر یک مرد روحانی باشه و برای رسیدن به او حتی به بهترین وصمیمی ترین دوستش، نارو بزنه؟! ادامه دارد... https://telegram.me/joinchat/AAAAAD9XxVgHZxF0tRsThQ حجاب فاطمی👆👆 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا