╔═ೋ✿࿐
🌻|↫#سلام_امام_زمانم
پٰاسُـــــخ یک ســَـــلٰام أز زبٰان تـُـᰔـــو؛
«هَمہ شَـــــهررٰا بِہ سَلامتے مےرســــٰـانَد!»
رٰاستے !
ڪےمےشَود روز؎ ڪِہ ؛
«چِشـــــم دَر چِشـــــم» تــُـــو!
پٰاســـــخ سَلاممـــــآن را بِشنويم؟۔۔✤
#امام_زمان ﷻ
#فاطمیه
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿امـــــآم خٰامنہ ا؎۔۔𔘓﴾:
رِژیـــــم صَهیونیستے،
دَر« طـــــوفآن الْأقصٰے۔۔𑁍»
ضَــــربہ فَـــنــے شـُـد۔۔👌🏻
🌻|↫ #طوفان_الاقصی
#فاطمیه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
سه دقیقه در قیامت قسمت9⃣ 🔉#مستند_صوتی_شنود 📣 جلسه نهم ادامه واقعه پنجم... *شیطان چگونه حواس آن م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10 Mostanade Soti Shonood (1).mp3
17.28M
مستند صوتی شنود
قسمت0⃣1⃣
🔉#مستند_صوتی_شنود
📣 جلسه دهم
* واقعه ششم
* ماجرای فرشید و بلایی که سرش آمد
* حقیقتی که در دنیا دیدم
* شیطانکی که با همسر فرشید صحبت می کرد
* گناهانی که به پای سمیرا نوشته می شد.
* به هر کس نگاه می کردم تا برزخ او را می فهمیدم.
* بی حجابی حق الناس است.
* با این روایت تنم لرزید.
* مدلی از تجربیات نزدیک به مرگ
* آهی که باعث می شود، مسلمان نمیری
* حق الناس عنوان قصدیه ندارد
* اعمالی که فکر می کنیم برای رضای خداست.
* هر عملی که از انسان سر می زند، باید پیوست الهی داشته باشد.
* برای هر کاری،باید حجت داشته باشیم.
* افرادی که سروکار با مردم دارند،گوش کنند.
* کار سخت قضاوت
* ریز به ریز حساب کتاب را دیدم
* عاقبت مال حرام
* رزق انسان، ثابت است.
* حمله به آرزوها، کار شیطان
* شک آری، تمسخر نه
* تعبیر قرآنی تمسخر
* عامل باز دارنده از گناه
* معنای عام رسول
⏰ مدت زمان: ۴۱:۴۷
#فاطمیه
#امام_زمان ﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🔹روزی حضرت رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر س
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 🔹روزی حضرت رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر س
#داستان_کوتاه
*گویند سالیان قبل مردی در شهر مسجدسلیمان بود که به او "بهزاد گرجیان" میگفتند.*
*او شیرینعقل بود و گاهی سخنان حکیمانهی عجیبی میگفت.*
*روزی از او پرسیدند : «مصدق خوب است یا شاه؟ بگو تا برای تو شامی بخریم.» گرجیان گفت: «از دو تومنی که برای شام من خواهی داد، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی!»*
*پدرم نقل میکرد، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از مسجدسلیمان قصد سفر به ایذه را داشتم.*
*ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ مسجدسلیمان رفتم و بلیط گرفتم. از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم، نزدیک رفتم دیدم گرجیان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود میکند. یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم. او از کسی بدون دلیل پول نمیگرفت. باید دنبال دلیلی میگشتم تا این پول را از من بگیرد.*
*گفتم: «گرجیان، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم.»*
*گرجیان پرسید: «الان ساعت چند است؟»*
*گفتم: «نزدیک ده»*
*گفت: «ببر نیازی نیست!»*
*خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت؟*
*پرسیدم: «گرجیان، مگر ناهار دعوتی؟»*
*گفت: «نه! و پول ناهارم را نزدیک ظهر میگیرم. الان تازه صبحانه خوردهام. اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم میکنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه میمانم. من بارها خودم را آزمودهام؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر میدهد!»*
*واقعا متحیر شدم. رفتم و عصر برگشتم و گرجیان را پیدا کردم.*
*پرسیدم: «ناهار کجا خوردی؟»*
*گفت: «بعد از اذان ظهر اتوبوس تهران رسید. جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند. روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد...»*
🤔
*گرجیان دیوانه، برای پول ناهارش نمیترسید، اما بسیاری از ما چنان از آینده میترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم.*
*از آنچه که داری، فقط آنچه که میخوری مال توست، سرنوشتِ بقیهی اموالِ تو، معلوم نیست.*
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2