#احسن_القصص
☘علامه امینی(۷)
مرحوم علامه امینی برای نوشتن کتاب گران قدر «الغدیر» سفرهای زیادی می کرد؛ ولی زمانی که در نجف بود، به طور مرتب به زیارت قبر مقدس حضرت امیر (علیه السلام) می رفت. ایشان میفرمود که: در یک شب جمعه زائر حرم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بودم مشغول زیارت و دعا بودم و از خدا میخواستم به خاطر حضرت امیر علیه السلام کتاب «درر السمطین» که در آن زمان کمیاب بود و در تکمیل مباحث کتاب الغدیر نیاز داشتم برای من مهیا کند. در این زمان یک عرب روستایی برای زیارت حضرت مشرف شد و از ایشان میخواست که حاجت او را برآورده کند و گاوش را که مریض بود شفا دهد. یک هفته گذشت و من کتاب را پیدا نکردم، بعد از یک هفته دوباره برای زیارت مشرف شدم.
⚡️⚡️⚡️
از حُسن اتفاق در وقتی که مشغول زیارت بودم، دیدم همان مرد روستایی به حرم مشرف شد و از حضرت تشکر میکرد که حاجت او را برآورده کرده. وقتی من کلام آن مرد را شنیدم محزون شدم چون دیدم امام، حاجت او را برآورده کرده بود، ولی حاجت مرا برآورده نکرده است. خطاب به حضرت گفتم: جواب این مرد روستایی را دادی و حاجتش را برآورده کردی! و من مدتی است متوسل میشوم به خدا و شما را شفیع قرار میدهم که آن کتاب را برای من مهیا کنید ولی آن کتاب مهیا نشده؛ آیا من کتاب را برای خودم میخواهم؟ یا به خاطر کتاب شما الغدیر؟ گریه کردم و از حرم بیرون آمدم. آن شب از ناراحتی چیزی نخوردم و خوابیدم.
⚡️⚡️⚡️
در عالم خواب دیدم مشرف به خدمت حضرت امیر شدهام، حضرت به من فرمود: آن مرد ضعیف الایمان بود و نمیتوانست صبر کند، از خواب بیدار شدم و صبح سرسفره بودم که در زده شد. در را باز کردم، دیدم همسایهای که شغلش بنایی بود داخل شد و سلام کرد، سپس گفت: من خانه جدیدی خریدهام که بزرگتر از این خانه است و بیشتر اثاث خانه را به آنجا نقل دادهام، این کتاب را در گوشه خانه پیدا کردم، خانمم گفت: این کتاب به درد شما نمیخورد و شما آن را نمیخوانی آن را به همسایهمان شیخ عبدالحسین امینی هدیه کن شاید او استفاده کند. من کتاب را گرفتم و غبارش را پاک کردم، دیدم همان کتاب خطی «درر السمطین» است که دنبالش بودم. در این هنگام بر این نعمت، سجده شکر کردم.
📗علامه امینی جرعه نوش الغدیر، ص،75
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
18.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#ویدیو
#یلدا
🌹یلدا چهار حرفه و یک دنیا معنی🌹
❤️ی: یاد هم بودن❤️
💚ل: لبریز ازمحبت بودن💚
❤️د: دوست داشتن همدیگر❤️
💚ا: آخرین روز پاییز💚
❤️ تقديم به همه اونايى❤️
🍏که نه دل کسى رو ميشکنن🍏
❤️نه دلى رو ميسوزونن❤️
💚روی گل شما به سرخی انار💚
🍉 زندگیتون به شیرینی هندوانه🍉
🥰خندتون مثل پسته🥰
💯و عمرتون به بلندی یلدا💯
⏰ثانیه هاتون لبریز از آرامش⏰
💚آخرین روزهای آذرمــــــــاه تون💚
❤️بخیر و شادی در کنار عزیزان تون❤
🍉🍉🍉
🍉🍉🍉🍉🍉
🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
\ /
😍
( )
/ \
⛄️🤍⛄️
🌨🌨
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#دعای_مجرب_برای_دفع_ساحر_و_جادوگر
#جادو
#سحر
#جادوگر
در حاشیه منهاج علامه از مولایمان حضرت علی علیه السلام روایت است که فرموده اند :
اگر از ظالم یا ساحری بترسی بعد از #نمازشب و قبل از #نمازصبح روی به جانب خانه آن ظالم و ساحر کن و هفت《7》 نوبت بگو :
بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ
📚 منبع : کلیات مفاتیح الحاجات ص 198 و 199
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت سوم)
خود را در مقابل حقیقت انکار ناپذیری می دیدند، چاره ای نداشتند جز اینکه تسلیم شوند. مرا به داخل خانه دعوت کردند و پس از پذیرایی مختصری گفتند: ما به اهواز رفته بودیم. در بازگشت، در سالن قطار، بچه شما را دیدیم که آرام ایستاده و ما را نگاه می کند، به او تبسمی کردم و از کنارش گذشتم. یکی دو ساعت بیشتر از حرکت قطار نگذشته بود، که مامور قطار دست دخترک را گرفته بود و به تک تک کوپه ها سر می زد.
-این بچه ی شما نیست؟
من که چند سال از ازدواجمان گذشته بود و هنوز بچه ای نداشتیم، به همسرم گفتم: خوب است بگوییم بچه ی ماست.
✨💫✨
همین که مامور قطار وارد کوپه شد، جلو دویدم و بچه را در آغوش گرفتم و گفتم: بابا کجا بودی، چقدر دنبالت گشتیم!
دیگر هیچ جای شکی نبود. مامور قطار بچه را به ما داد و رفت. خوشبختانه او اصلا احساس غریبی نمی کرد. مقداری خوراکی برایش خریدم.
-اسمت چیست؟
-فاطمه.
-خواهر و برادر هم داری؟
-[با همان لحن کودکانه] یک داداش و یک آبجی دارم. وقتی معلوم شد که خواهر و برادر هم دارد، ما خوشحال شدیم، با خود گفتیم که خانواده اش خیلی ناراحت نمی شوند و به مرور زمان او را فراموش می کنند. بچه را به خانه آوردیم و مثل بچه خودمان از او مراقبت کردیم. تا الآن که دو سال می گذرد، حتی همسایه ها نمی دانند که ما بچه داریم. همیشه خودمان در را باز می کردیم.
✨💫✨
اما نمی دانم امروز چه شد که غفلت کردیم و بچه که توی حیاط بازی می کرد، به طرف در دوید و آن را باز کرد. [بغض گلویش را گرفته بود سرش را پایین انداخت و دیگر چیزی نگفت.] تازه فهمیدم که چه طور اتفاق افتاده. خانه ی ما نزدیک راه آهن اهواز بود و بچه همین طور که توی کوچه بازی می کرده، آمده و سوار قطار شده. به هر حال از آن ها تشکر کردم. در طول این چند ساعت، بچه یک لحظه از من جدا نمی شد. به ایستگاه قطار آمدیم و عازم اهواز شدیم. به خانه که رسیدیم مادرش مات و مبهوت مانده بود، پس از لحظاتی انگار تازه باور کرد، بچه را در آغوش گرفت و می بویید و می بوسید و اشک می ریخت. اکنون بعد از دو سال به عنایت امام زمان ارواحنا فداه، باز کانون خانواده ی ما، حیاتی دوباره گرفت.
📗مجله منتظران شماره ۴۴
👌ایکاش ما شیعیان نیز گمشده اصلی خویش را چنین جستجو کرده و برای رسیدن به فیض حضورش از اعماق دلمان دعا میکردیم.
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#امام_زمان ارواحنافداه
⚠️متاسفانه ماها خیلی مولا و سرورمان حضرت بقیه الله العظم ارواحنافداه را فراموش کرده ایم، نان او را می خوریم، نه فقط ما بلکه جهان روزی اورا می خورد. اما به قدری او را فراموش کرده ایم که حضرت می فرمایند: اگر به اندازه مالی که گم کرده اید و به دنبالش می گردید به سراغ من می آمدید ما را پیدا می کردید!
یقینا آنقدر به آن حضرت کم توجهیم که حتی به اندازه چیزی کم ارزش به فکر این گرانبها و آب حیات نیستیم.
🔺استاد بزرگ اخلاق حضرت آیتالله ابطحی
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4